167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • حافظ مکن انديشه که آن يوسف مه رو
    بازآيد و از کلبه احزان به درآيي
  • مگير چشم عنايت ز حال حافظ باز
    وگرنه حال بگويم به آصف ثاني
  • که حافظ چو مستانه سازد سرود
    ز چرخش دهد زهره آواز رود
  • دختري شبگرد تند تلخ گلرنگ است و مست
    گر بيابيدش به سوي خانه حافظ بريد
  • گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
    شادي همه لطيفه گويان صلوات
  • گر طالب فيض حق به صدقي حافظ
    سر چشمه آن ز ساقي کوثر پرس
  • شاهنامه فردوسي

  • يکي بچه بودش چو گرگ سترگ
    دلاور شده با سپاه بزرگ
  • دل شاه بچه برآمد به جوش
    سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
  • نبايد که آن بچه نره شير
    شود تيزدندان و گردد دلير
  • چه گويم که اين بچه ديو چيست
    پلنگ و دورنگست و گرنه پريست
  • يکي داستان زد برين نره شير
    کجا بچه را کرده بد شير سير
  • چو سيمرغ را بچه شد گرسنه
    به پرواز بر شد دمان از بنه
  • تو پيمان نيکي دهش بشکني
    چنان بي گنه بچه را بفگني
  • بدو اندرون بچه مرغ و زال
    تو گفتي که هستند هر دو همال
  • نبايد که او يابد از بد رها
    که او ماند از بچه اژدها
  • چو آگاهي آمد به سام دلير
    که آمد ز ره بچه نره شير
  • يکي روي آن بچه اژدها
    مرا نيز بنماي و بستان بها
  • بکافيد بي رنج پهلوي ماه
    بتابيد مر بچه را سر ز راه
  • يکي بچه بد چون گوي شيرفش
    به بالا بلند و به ديدار کش
  • شگفت اندرو مانده بد مرد و زن
    که نشنيد کس بچه پيل تن
  • چو گل چهره سام يل بشکفيد
    چو بر پيل بر بچه شير ديد
  • ازان بچه بسيار برداشتند
    به هر خانه اي بر دو بگذاشتند
  • يکي بچه فرخ آمد پديد
    کنون تخت بر ابر بايد کشيد
  • ستاره بران بچه آشفته ديد
    غمي گشت چون بخت او خفته ديد
  • گران بود اندر شکم بچه داشت
    همي از گراني به سختي گذاشت
  • چو شب تيره شد داوري خورد زن
    که بفتاد زو بچه اهرمن
  • که چون بچه شير نر پروري
    چو دندان کند تيز کيفر بري
  • که اي دايه بچه شيرنر
    چه رنجي که جان هم نياري به بر
  • اگر بچه اي از پدر دردمند
    کند مرغزارش پناه از گزند
  • ازان پس که گشتم ز مادر جدا
    چنانچون بود بچه بينوا
  • دو بچه است با او به بالاي او
    همان راي پيوسته با راي او
  • بدو گفت کاي بچه شهريار
    به تو شاد بادا مي و ميگسار
  • که گر پروري بچه نره شير
    شود تيزدندان و گردد دلير
  • ز هر ماده يي بچه زايد هزار
    کم و بيش ايشان که داند شمار
  • شد آن پادشا بچه لرزان ز بيم
    هم اندر زمان شد دلش به دو نيم
  • هرانگه کزو بچه گردد جدا
    به جاي آرم اين گفته پادشا
  • پسر بايد از هرک باشد رواست
    که گويند کاين بچه پادشاست
  • پري چهره را بچه اندر نهان
    ازان خوب رخ شادمان شد جهان
  • بيامد دگر شير غران دلير
    همي جفت او بچه پرورد زير
  • يکي گور پيش آمدش ماده بود
    بچه پيش ازو رفته او مانده بود
  • چنان بچه شير بودي درست
    که از خون دل دايگانش بشست
  • هرانگه که يازد ببد کار دست
    دل شاه بچه نبايد شکست
  • که اي زن تو را بچه وشوي هست
    وگر يک تني باد داري بدست
  • بدو گفت شويست اگر بچه نيست
    چو پاسخ شنيدي بر من مه ايست
  • ديوان خاقاني

  • حافظ اعلام شرع ناصر دين رسول
    کز مدد علم اوست نصرت حزب خدا
  • اين همه نورستگان بچه حورند پاک
    خورده گه از جوي شير گاه ز جوي شراب
  • زين گره ناحفاظ حافظ جانش تو باش
    کز تو دعاي غريب زود شود مستجاب
  • به کوه برق مثانه ز سنگ پاره لعل
    به بحر ماه مشيمه ز نور بچه ناب
  • هندو بچه اي سازد ازين ترک ضميرم
    زآن تا نشناسند بگرداند جلباب
  • يا فاخته که لب به لب بچه آورد
    از خلق ناردان مصفا برافکند
  • مدبر بزاد خصمش و گويد که مقبلم
    بر خود چنين لقب بچه يارا برافکند
  • ماند کجاوه حامله خوش خرام را
    اندر شکم دو بچه بمانده محصرش
  • هر دم هزار بچه خونبن کنم له خاک
    چون لعبتان ديده به زادن درآورم
  • بچه بازي برو بر ساعد شاهان نشين
    بر مگس خواران قولنجي رها کن آشيان
  • بيضه بشکن بچه بيرون آر چون طاووس نر
    بيضه پروردن به گنجشکان گذار و ماکيان
  • حافظ دين بوالحسن، بحر مکارم علي
    کابخور جان ماست چشمه احسان او
  • شير بچه گر به زخم مور اجل رفت
    پيل فکن شير مرغزار بماناد
  • بچه باز ار شکار دست قضا گشت
    باز سپيد ظفر شکار بماناد
  • نعل سم شبرنگت تاج سر جباران
    حافظ سر و تاجت را جبار همه عالم
  • با روي تو کافتاب ازو يابد نور
    شروان به بهشت ماند اي بچه حور
  • کان علاء الدين حافظ دهرنا
    حوي سمتاد هر تريح و توجع
  • ديوان خواجوي کرماني

  • همچو زنگي بچه خال تو گردم مقبل
    گرشوم بر لب ياقوت تو پيروز امشب
  • هرگز از چرخ بد اختر نشدم روزي شاد
    مادر دهر مرا خود بچه طالع زادست
  • آن ختائي بچه چون از برخواجو برميد
    همچو آهوي ختن عزم ختا کرد و برفت
  • بچه رو کناره گيري ز ميان ما که خواجو
    چو کمر شدست راضي بکناري از ميانت
  • داني که عرق بر رخ خوبش بچه ماند
    چون ژاله که بر برگ گل ياسمن افتد
  • ديگران سبزه ز گلزار ببازار برند
    خط سبزت بچه رو سبزه ببستان آرد
  • گنج قارون چو درين ره به پشيزي نخرند
    رخ زردم بچه وجه اينهمه زر گرد آورد
  • آن ترک ختائي بچه آيا چه خطا ديد
    کامروز علي رغم بدآموز نيامد
  • بچه افسون دل از آن مار سيه برهانم
    کان نه ماريست که از حلقه بافسون برود
  • پندم به چه عقل مي دهد پير
    بندم بچه جرم مي نهد مير
  • بچه مانند کنم نقش دلاراي ترا
    زانکه هر لحظه برنگي دگرت يافته ام
  • دي آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه
    مي رفت بسر وقت حريفان شبانه
  • بر گل عارضت آن خال سياه افتادست
    همچو زنگي بچه ئي بر طرف گلزاري
  • ديوان رودکي

  • چون بچه کبوتر منقار سخت کرد
    هموار کرد پر و بيوگند موي زرد
  • مادر مي را بکرد بايد قربان
    بچه او را گرفت و کرد به زندان
  • بچه او را ازو گرفت نداني
    تاش نکويي نخست و زو نکشي جان
  • جز که نباشد حلال دور بکردن
    بچه کوچک ز شير مادر و پستان
  • آن گه شايد ز روي دين و ره داد
    بچه به زندان تنگ و مادر قربان
  • چون بسپاري به حبس بچه او را
    هفت شباروز خيره ماند و حيران
  • پادشا سيمرغ دريا را ببرد
    خانه و بچه بدان تيتو سپرد
  • مواعظ سعدي

  • ملک صمديت را، چه سود و زيان دارد
    گر حافظ قرآني، يا عابد اصنامي
  • شکر و حمد تو چون توانم گفت
    حافظ في جمع حالات
  • بوستان سعدي

  • شتر بچه با مادر خويش گفت:
    بس از رفتن، آخر زماني بخفت
  • يکي بچه گرگ مي پروريد
    چو پروده شد خواجه برهم دريد
  • گلستان سعدي

  • بچه کار آيدت ز گل طبقي
    از گلستان من ببر ورقي
  • دلقت بچه کار آيد و تسبيح و مرقع
    خود را از عملهاي نکوهيده بري دار
  • مرغک از بيضه برون آيد و روزي طلبد
    وآدمي بچه ندارد خبر از عقل و تميز
  • يکي را گفتند: عالم بي عمل بچه ماند؟ گفت: بزنبور بي عسل
  • ديوان سلمان ساوجي

  • دعاي شاه جهان واجب است و مي گويم
    که باد حافظ و ناصر خداي ذوالمننش!
  • ملوک ملک و ملک داعي و مطيع ورهي
    خداي عزوجل حافظ و نصير و معين
  • ديوان سنايي

  • من شناسم مر ترا کز هفتمين چرخ آمدم
    بچه عشق ترا پرورده بر دوش و کنار
  • زان سگ بچه اي به کتف برگير
    ناگاه به رسته درون شو
  • نيست بر درگاه سلطان هيچکس را دين درست
    تا تو بر درگاه سلطاني زهي کافر بچه
  • يوسف مصري تويي کز عشق تو گرد جهان
    هست صد يعقوب کنعاني زهي کافر بچه
  • با رخ چون چشمه خورشيد و زلف چون صليب
    تازه کردي کيش نصراني زهي کافر بچه
  • خاک زايد گوهري کز گوهران برتر شود
    بچه زايد آدمي کو خواجه عالم بود
  • آفتاب آمد و چون زهره به عشرت بنشست
    پيش زهره بچه زهره سخن ماه کنيد
  • زين يکي ناصر عبادالله خلفي ترت و مرت
    وز دگر حافظ بلادالله جهاني تار و مار
  • اين کار هر آينه نه بازيست
    اين خور بچه گل کنند پنهان