167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • در خرامست گر تذرو چو دوست
    کي زره پوش و کين گذار بود
  • ليک سنگش به زير سيم نهان
    کوه سيمينش در ازار بود
  • کوه بيني درون بحر چو او
    در کفش گرز گاوسار بود
  • زر به هر جا بود عزيز آيد
    جز که در دست شاه خوار بود
  • گر در طراز شاهد من بگذرد به ناز
    از طلعتش طراز طراز دگر شود
  • اي لعبت حصار ز رخ پرده برفکن
    زان پيش کاب ديده من پرده در شود
  • رخسار آبدار تو در زلف تابدار
    ماند به گرد ماه که کژدم سپر شود
  • کژدم سپر شود مه گردون واي شگفت
    در پيش گرد ماه تو کژدم سپر شود
  • جز زلف تيره تو نديدم که زاغ را
    ماه دو هفته تعبيه در زير پر شود
  • آهو کند ز خون جگر مشک و مشک را
    زاهوي مشکبار تو خون در جگر شود
  • تا تنگ شکرت که در آن جاي بوسه نيست
    باشد که بوسه جاي شه نامور شود
  • هر آهويي که در کنف حفظ او گريخت
    نشگفت اگر معاينه چون شير نر شود
  • ماند همي به گرز تو در دست راد تو
    گر کوه بوقبيس به بحر خزر شود
  • لله درک اي ملکي کز هراس تو
    در چشم مور شير ژيان مستتر شود
  • در بزم مادح تو فلک پهن کرده گوش
    تا از مدايحت چو صدف پر درر شود
  • بر درگهت نماز برد از در نياز
    هر صبح کافتاب ز مشرق بدر شود
  • از بيم برق تيغ تو در دودمان خصم
    مشکل که هيچ نطفه ازين پس پسر شود
  • اي بس صليبها که شود در هوا پديد
    چون تيرها مقاطع با يکدگر شود
  • تا بنگرد نبرد تو در دشت کارزار
    خود يلان چو درع سراپا بصر شود
  • در دست دشمن تو زباني شود سنان
    تا سر کند فغان و برو نوحه گر شود
  • اگر چه قافيه يابد خلل ولي به مثل
    چو گل نباشد در باغ هم خوشست خويد
  • چو نقطه دهنش تنگ و در وي از تنگي
    سخن چو دايره برگرد خويش مي گرديد
  • مئي چو کاهربا زرد و کف نشسته بر او
    چو در حديقه بيجاده شاخ مرواريد
  • و يا تو گفتي در بوستان به قوت طبع
    همي شکوفه بر اطراف سندروس دميد
  • چو مست گشت وليعهد را ثنايي گفت
    که چرخ در عوض کام گام او بوسيد
  • هنوز مهر رخش بود در حجاب عدم
    که همچو صبح ز شوقش وجود جامه دريد
  • چو دهر در کنف دولتت بيارامد
    هر آن کسي که چو دولت ز دشمن تو رميد
  • دمي کز هم گشايم حلقهاي زلف مشکينش
    به مغزم کاروان در کاروان مشک تتار آيد
  • چو از دست زرافشانش نگارد خامه ام وصفي
    ورق اندر در و ديوان شعرم زرنگار آيد
  • مرا نوروز بد روزي که ديدم چهر فيروزت
    دگر نوروزها در پيش من بي اعتبار آيد
  • تو پنداري دهانت بحر عمانست قاآني
    که از وي رشته اندر رشته در شاهوار آيد
  • تخت شاهنشاه ايرانست گفتي آسمان
    بسکه از انجم درو در خوشاب آمد پديد
  • زير آن گيرنده مژگان چشم خواب آلود او
    چون غزالي خفته در چنگ عقاب آمد پديد
  • الله الله لب نيالوده هنوز از شير مام
    در تن شيران ز سهمش اضطراب آمد پديد
  • الله الله ناشده يک قطره آبش در جگر
    هفت دريا را ز بيمش انقلاب آمد پديد
  • آنچه را در آسمان مي جست دل
    بر زمين خوش ناگهان آمد پديد
  • آنکه مي گفتيم وصف حضرتش
    مي نيايد در بيان آمد پديد
  • آنکه مي گفتيم حرف مدحتش
    مي نگنجد در زبان آمد پديد
  • در مديحش بيش ازين گفتن خطاست
    کاينچنين يا آنچنان آمد پديد
  • مختصر گويم هر آن رحمت که بود
    در حجاب سر همان آمد پديد
  • بسته روان دو چشم بر چرخ تيره جرم
    وز روشنان چرخ در چشم من سهر
  • گفتي که آسمان گرديده آسکون
    زو ماهيان سيم آورده سر به در
  • تا گاه آنکه ماه بنشست بر زمين
    ناگاه بر فلک برخاست بانگ در
  • بگشاي در مايست تا بنگري که کيست
    اي دلت منتظر اي جانت محتضر
  • در باز کردمش حيران و تن زده
    تا بنگرم که کيست آن دزد خانه بر
  • بردمش در وثاق گفتمش از وفاق
    هان برفکن کله هين برگشا کمر
  • گفتي طلوع کرد در آن فضاي تنگ
    يک چرخ مشتري يک آسمان قمر
  • چشمش گه نگه گفتي که بسته است
    در هر سر مژه صد جعبه نيشتر
  • شايد که تاجري از شرم پيکرش
    در پارس ناورد ديباي شوشتر
  • داري به چهر من تا کي نظر هلا
    برخيز و برفکن در کار مي نظر
  • برجسته در زمان آوردمش به پيش
    زان جوهر خرد زان پايه ظفر
  • زان مي که مور ازو گر قطره يي خورد
    در حمله برکند چنگال شير نر
  • وان رشک حور عين از شيشه بلور
    در جام زر فکند آن لعل معصفر
  • از مي شدن خراب آيد نکو ترم
    چون منقلب بود اوضاع دهر در
  • در عالم بقا بس عيشها کني
    بتواني ار گذشت زين عيش مختصر
  • در جلوه گاه دوست بود تو شد حجاب
    اين پرده برفکن آن جلوه درنگر
  • از قيد هست و نيست وارسته شو هلا
    گر در حريم دوست بايدت مستقر
  • وارسته در جهان داني کنون کي است
    مولاي نامدار دستور نامور
  • نفس شريف اوست گر هيچ جلوه کرد
    تأييد آسمان در کسوت بشر
  • در حفظ مملکت کلکش قويترست
    از رمح سام يل از تير زال زر
  • دل در هواي او نينديشد از جنان
    جان با ولاي او نهراسد از سقر
  • در حفظ تن بود نامش به روز کين
    بهتر ز صد سپاه افزون ز صد سپر
  • در عهد عدل او اندر تمام ملک
    جايي نمانده است از ظلم و کين اثر
  • ايدون که در کف يزدان وديعه هشت
    آمال انس و جان ارزاق جانور
  • دورست چون مني، هشيار نکته دان
    در عهد چون تويي بردن چنين خطر
  • با آنکه در سخن همواره کلک من
    ريزد به يک نفس يک آسکون غرر
  • آقاسي آنکه رفعت جاه قديم او
    جايي بود که نيست ز امکان در او اثر
  • نقش جمال خويش پراکنده در رقم
    بر لوح کن فکان قلم صنع دادگر
  • پيوسته چون کمان دهدش چرخ گوشمال
    هر کاو چو ني نبندد در خدمتت کمر
  • آنجا که هست ذکر عدوي تو در ميان
    وانجا که هست روي حسود تو جلوه گر
  • در عهد دولتت نگدازد ز غصه کس
    جز شمع مجلس تو که بگدازدش شرر
  • خواهي به خلق باز نمايي که مرد را
    در زجر جسم اجر روانست مستتر
  • وانگور تا به خم نخورد صدهزار لت
    رنج هزار ساله کي از دل کند به در
  • چون چهر شه نيابد در روشني کمال
    تا همچو تيغ شه نشود کاسته قمر
  • موسي نکرد تا که شباني شعيب را
    در رتبه کي ز غيب رسيديش ماحضر
  • تا مرتضي به عجز در نيستي نزد
    هستي ز نام وي نشد اينگونه مفتخر
  • در کربلا حسين علي تا نشد شهيد
    کي مي شدي شفيع همه خلق سر به سر
  • اي مهتري که نطفه اطفال در رحم
    گويند شکر جود تو ناگشته جانور
  • به شب شمع و مه ديدم اما نديدم
    شب تيره در شمع و ماه منور
  • به شب بيند اوهام اندر ضماير
    چو در روز اجرام بر چرخ اخضر
  • به آني چنان ملک هستي نوردد
    که باره عدم را نمايان شود در
  • جنين در رحم گر جلال تو ديدي
    ز شوق تو يک روزه زادي ز مادر
  • تنش همچو کشتي لبالب ز جانها
    فرومانده در ژرف بحري شناور
  • بود جاودان مهرت اندر ضماير
    چو فاعل در افعال معلوم مضمر
  • اقليم خراسان که در آن شير هراسان
    يک ره چو خور آسان بدو مه کرد مسخر
  • در فصل زمستان که کس از کنج شبستان
    گر مرغ شود سوي گلستان نزند پر
  • شبرنگ گران سنگ سبک هنگ تو در جنگ
    کوهيست که با باد وزان گشته مخمر
  • در دولت تو حال من و حالت دهقان
    يکسان بود اي شاه ملک خوي فلک فر
  • در دامن گل چنگ زده خار به خواري
    زانگونه که درويش به دامان توانگر
  • لاله چو يکي حقه بيجاده نمودار
    در حقه بيجاده نهان نافه اذفر
  • گل گشته نهان در عقب شاخ شکوفه
    چون شاهد دوشيزه يي اندر پس چادر
  • خار ار نبود گرم سخن چيني بلبل
    در گوش گل سرخ فرابرده چرا سر
  • گردي که ز نعلين تو خيزد گه رفتار
    در چشم خرد با دو جهانست برابر
  • بأس تو نگهداشته ناموس خلايق
    چندان که اگر سير کني در همه کشور
  • نيران غضب شعله کشد در دل دشمن
    از صارم پولاد تو اي شاه دلاور
  • امروز تويي کز فزع چين جبينت
    در روم نخسبد به شب از واهمه قيصر
  • امروز تويي آنکه مهين گنبد گردون
    در جنب اقاليم تو گوييست محقر
  • آني تو که در روز وغا آتش خشمت
    کاري کند از شعله کين با تن کافر
  • زانرو که يقين دارد کز فرط عنايت
    در خلد ترا جاي دهد ايزد داور
  • در چشم ملک صورت کف و بنان تو
    نايب مناب خط شعاعست و جرم خور