نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.
ديوان رهي معيري
ز من چه ميپرسي که
در
جهان باري
چه آرزو داري
دارم شب و روز، از عشق ماهي
در
ديده و دل، اشکي و آهي
آشفته خاطر دشمن دون شد
مي
در
گلوي مدعي خون شد
نه حريفي تا با او غم دل گويم
نه اميدي
در
خاطر، که تو را جويم
در
سينه سوزد دل بي قرارم
صبري که خواهي ندارم، ندارم
بمان خرم اي خاک مينو سرشت
که
در
چشم ما خوشتري از بهشت
خدايا، خدايا، به جز مهرباني چه کردم؟
که
در
آتش از داغ و دردم
به جز مهرباني چه کردم من؟
که
در
آتش از داغ و دردم من
کز ناله بي حاصل من
در
سينه چو گل سوزد دل من
مراد من از جهان تويي، مهربان تويي
شمع محفل من، شادي دل من،
در
جهان تويي
با دگران
در
گلشن نوشي مي
من ز فراقت ناله کنم تا کي؟
نوگلي پيدا
در
بهاران کن
روي و مويش را بوسه باران کن
مرا
در
دل عمري سوز غم پنهان بود
نواي ني امشب بر آن دامان زد
سرخوش از باده مستانه بودم
در
عشق و مستي، افسانه بودم
بازآ که
در
شام غمم صبح اميدي مرا
صبح اميدي مرا
چون آن آتشين لب، مي
در
سبو نيست
گل با آن لطافت، هم رنگ او نيست
نغمه برکشيده بلبل، لاله خفته
در
کنارش
وان که نوگلي ندارد چون خزان بود بهارش
ديدم مرغي
در
طرف چمن، نالد همچو من
هر دم کند به شورانگيزي، فغان حسرت خيزي
يک شب از حسرت رويت نخفتم
آتش عشق تو
در
دل نهفتم
در
سر ندارم هوسي، چشمي ندارم به کسي، آزاده ام من
من که
در
دام هلاک افتاده ام
من که چون اشکي به خاک افتاده ام
داشتم آسودگي
در
کوي تو
سوختم چون شمع و گل، بي روي تو
وز باد صبا،
در
دشت جنون، سرگشته ترم من
ديگر ز جانم اي غم چه خواهي؟
فرو خفته چو گل، با سينه چاک
فروزان آتشي،
در
سينه خاک
ديوان سعدي
از
در
بخشندگي و بنده نوازي
مرغ هوا را نصيب و ماهي دريا
حاجت موري به علم غيب بداند
در
بن چاهي به زير صخره صما
خود نه زبان
در
دهان عارف مدهوش
حمد و ثنا مي کند که موي بر اعضا
از
در
صلح آمده اي يا خلاف
با قدم خوف روم يا رجا
دوست نباشد به حقيقت که او
دوست فراموش کند
در
بلا
چون مي روشن
در
آبگينه صافي
خوي جميل از جمال روي تو پيدا
صيد بيابان سر از کمند بپيچد
ما همه پيچيده
در
کمند تو عمدا
تو را
در
آينه ديدن جمال طلعت خويش
بيان کند که چه بودست ناشکيبا را
شمايلي که
در
اوصاف حسن ترکيبش
مجال نطق نماند زبان گويا را
که گفت
در
رخ زيبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبينند روي زيبا را
من از تو پيش که نالم که
در
شريعت عشق
معاف دوست بدارند قتل عمدا را
در
اين روش که تويي بر هزار چون سعدي
جفا و جور تواني ولي مکن يارا
باري به چشم احسان
در
حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
حال نيازمندي
در
وصف مي نيايد
آن گه که بازگردي گوييم ماجرا را
نه ملک پادشا را
در
چشم خوبرويان
وقعيست اي برادر نه زهد پارسا را
فرياد مي دارد رقيب از دست مشتاقان او
آواز مطرب
در
سرا زحمت بود بواب را
عشق آدميتست گر اين ذوق
در
تو نيست
همشرکتي به خوردن و خفتن دواب را
سعدي نگفتمت که مرو
در
کمند عشق
تير نظر بيفکند افراسياب را
چون کمان
در
بازو آرد سروقد سيمتن
آرزويم مي کند کآماج باشم تير را
سعديا
در
پاي جانان گر به خدمت سر نهي
همچنان عذرت ببايد خواستن تقصير را
شور غم عشقش چنين حيفست پنهان داشتن
در
گوش ني رمزي بگو تا برکشد آواز را
يار بارافتاده را
در
کاروان بگذاشتند
بي وفا ياران که بربستند بار خويش را
راي راي توست خواهي جنگ و خواهي آشتي
ما قلم
در
سر کشيديم اختيار خويش را
عافيت خواهي نظر
در
منظر خوبان مکن
ور کني بدرود کن خواب و قرار خويش را
دوش حورازاده اي ديدم که پنهان از رقيب
در
ميان ياوران مي گفت يار خويش را
ما صلاح خويشتن
در
بي نوايي ديده ايم
هر کسي گو مصلحت بينند کار خويش را
صفحه قبل
1
...
1094
1095
1096
1097
1098
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن