167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • چنگ زد در عروة الوثقاي عون کردگار
    کردگار عالمش از عالمي برتر گرفت
  • آتش کين عدو بر وي گلستان شد مگر
    جا در آذر باز ابراهيم بن آزر گرفت
  • شد چو مجنون بادپيما توسنش وز گرد آن
    همچو ليلي آسمان جا در سيه چادر گرفت
  • در کنارم جام مي هر کودکي زيبا خرام
    جا چو طاووس بهشتي بر لب کوثر گرفت
  • بر کف بخشنده گويي خنجر رخشنده اش
    جا نهنگي آتشين در بحر پهناور گرفت
  • جنبش جيشش بدان ماند که سيلي خانه کن
    در بهار از تند کوهي راه هامون برگرفت
  • نيزه خونخوار در چنگش هر آنکو ديد گفت
    گرزه ماري جانگزا بنگر کش افسونگر گرفت
  • ني ني ار پاس ادب موجب نبودي گفتمي
    ذوالفقار مرتضي جا در دل کافر گرفت
  • تا همي گويند کز زور امامت مرتضي
    با دو انگشت يداللهي در از خيبر گرفت
  • امهات از وجع حمل بنالند همي
    بعد نه مه که نطف جاي در ارحام گرفت
  • نطفه خصم تو ناآمده از صلب برون
    که ز شوميش وجع در رحم مام گرفت
  • دهره قهر تو در دهر چو شد زهرآلود
    با تن زهره صفت زهره ضرغام گرفت
  • کرد در مرتبه ذات وجود تو صعود
    رست از قيد هيولا ره ابهام گرفت
  • هر کجا قهر تو در ديده اعدا ره يافت
    حال بيداريشان صورت احلام گرفت
  • از صفا معرفت کوي تو گردون دريافت
    کعبه وش در حرم جاه تو احرام گرفت
  • بتم چو يوسف مصري رسيد و نيل خطش
    سواد خطه ري در سواد شام گرفت
  • به نظم دولت و دين کلک راچو بست کمر
    حسام پادشهان جاي در نيام گرفت
  • رندانه به ميخانه خراميم و گذاريم
    سر در کف آن پاي که تا دير مغان رفت
  • يعني به در قبله عالم شه آفاق
    سازيم ازين روي که بر ياد شهان رفت
  • تا بوسه زند بر در او وهم بسي سال
    بايدش فراتر ز بر کاهکشان رفت
  • جز در دل بدخواه نشيمن نگزيند
    پرنده عقابيش که از ناف کمان رفت
  • در دوره عدلش شده عالم همه آباد
    الا که خرابي همه بر معدن و کان رفت
  • چون نعره کشد کوسش در وقعه ز بيمش
    از جان بدانديش بر افلاک فغان رفت
  • بهادر شه اي شهرياران غلامت
    قضا و قدر هر دو در اهتمامت
  • چو در حضرت قدس صف ملايک
    صفوف سلاطين به صف سلامت
  • وگر دست رادت عطا وام دادي
    زمين و زمان بود در زير وامت
  • تو آن باد سيري که هنگام جولان
    بود در کف باد صرصر زمامت
  • هنوز آسمان پنبه در گوش دارد
    ز افغان افغان به غوغاي جامت
  • اگر پاي عفوت نبد در ميانه
    برانگيخت دود از جهان انتقامت
  • نه جز در رواق رياست نشستت
    نه جز بر سرير کياست مقامت
  • آنکه چون معمار جودش قصد آبادي کند
    آسمان در آستانش کمترين مزدور باد
  • خسرو غازي بهادر شه حسن آنکو مدام
    در شبستانش عروس عافيت مستور باد
  • تيغت ار چه هست چون سيماب ليکن در مصاف
    از براي قطع نسل دشمنان کافور باد
  • خوشتر آن وقت که از غايب مستيش سخن
    همچو سرمازده در کام به تکرار افتد
  • آفتاب خردش روي نمايد به غروب
    بس که چون سايه همي بر در و ديوار افتد
  • اين همه طيبت محضست که در دولت شاه
    گر همه کافر حربيست نکو کار افتد
  • چون خور اين نظم دلاويز جهانگير شود
    گر به خاک در شه درخور ايثار افتد
  • آنکه گر نام عطايش ببري بر لب بحر
    ريزه سنگ به قعرش در شهوار افتد
  • رزمگاهي که درو يک ره شمشير زند
    تا به جاويد ز خون خاکش در آغار افتد
  • در کنار من نگاري رشک يک فردوس حور
    چون غزالي با هژبري بر سر يک آبخورد
  • درد چشمت چند دارد زاستان شاه دور
    خاکپاي شه بکش در چشم تابرهي ز ورد
  • مهر گردون گر نه گرد کفش فراشان اوست
    مهر گردون را چرا در پهلوي خوانند گرد
  • پيلي و خرطوم تو رمحست در روز مصاف
    شيري و چنگال تو تيغست هنگام نبرد
  • خوش سرمه همي کشد نمي دانم
    کان چشم سيه چه در نظر دارد
  • بغير هيچ نيارد ستايشي به ميان
    کسي که وصف ميان تو در ميان دارد
  • خطت دميد و ز انبات اين خجسته نبات
    بهار عارض تو روي در خزان دارد
  • ابوالشجاع بهادر شه آنکه سطوت او
    ز بيم رعشه در اندام انس و جان دارد
  • تهمتني که سرانگشت حيرت از قهرش
    بروز کين ملک الموت در دهان دارد
  • به پهن دشت وغا زد نفير شاد غرت
    هنوز رعشه در اندام کامران دارد
  • به مرغ مرغاب از خون اژدران در دژ
    هنوز قهر تو صد بحر بهرمان دارد
  • هنوز خصم ترا روزگار در تک چاه
    به بند و کنده گرفتار و ناتوان دارد
  • رفيع درگهت آن قلعه يي که کنگره اش
    سخن به نحوي در گوش لامکان دارد
  • دوش افتاد به دنبال من آنسان که همي
    در شب تيره شهاب از پي شيطان گذرد
  • قرب سالي بود اي مه که ز بي ساماني
    روزگارم همه در طاعت يزدان گذرد
  • خاطر انباشته از مهر جهاندار چنانک
    در ره مهروي اول قدم از جان گذرد
  • کوه در سايه عزم تو اگر گيرد جاي
    همچو انديشه ز نه گنبد گردان گذرد
  • نعمت خان تواش نقمت جان خواهد شد
    هر که در خاطرش انديشه کفران گذرد
  • همچو دزدي که نمايد ببر شحنه گذار
    گرگ در عهد تو چون از بر چوپان گذرد
  • خشم گيرد خرد از نام عدوي تو چنانک
    نام زنديق که در بزم مسلمان گذرد
  • شعر خود را چه ستايم که سخنداني تو
    بيش از آنست که در وصف سخندان گذرد
  • باري چه دهم شرح درآمد بتم از در
    واهنگ وفا قصد صفا ترک جفا کرد
  • امام را چو به منبر درآيد از در وعظ
    لقب خليفه خيرالانام بايد کرد
  • به نزد مفتي در هر کجا که بنشيند
    ستاده دست به کش احترام بايد کرد
  • به بزم رندان گيسوي چنگ و بربط را
    شبي پريشان در سوک جام بايد کرد
  • طناب در گلوي شيخ شهر بايد بست
    روانه اش بر قايم مقام بايد کرد
  • زبان تيغش چون آيد از نيام برون
    ز بيم تيغ زبان در نيام بايد کرد
  • شعري دو سه در مدح اميرالامرا گوي
    ميري که ترا صاحب اين جاه و خطر کرد
  • قاآني ازين نوع سخن گفتن شيرين
    بالله که توان کام تو پر در و گهر کرد
  • وايدون پي پذيره جهاندار ملک جم
    پا در رکاب رخش ثريا ستام کرد
  • شاها تويي که هر که ترا نيکنام خواست
    او را خداي در دو جهان نيکنام کرد
  • باد نوروزي شميم عطر جان مي آورد
    در چمن از مشک چين صد کاروان مي آورد
  • يا پيام کشتن داراي دي را باد صبح
    در بر اسکندر صاحبقران مي آورد
  • يا نويد قتل کرم هفتواد دي نستيم
    در چمن چون اردشير بابکان مي آورد
  • نفس ناميرا نگر کاينک به استمداد باد
    نقشها از پرده در سلک عيان مي آورد
  • از سنان لاله کاه از بيد برگ برگ بيد
    صنعت پولادسازي در ميان مي آورد
  • مطلعي از مطلع طبعم برآمد کز فروغ
    مهر را در چادر کحلي نهان مي آورد
  • جام کيخسرو پر از خون سياووشان کند
    در دل الماس ياقوت روان مي آورد
  • قصد اسکندر همين ظلمات بدني آب خضر
    طبع رمزي زين سخن را در بيان مي آورد
  • از دل صاف صراحي در تن تابنده جام
    دست ساقي مايه روح روان مي آورد
  • ني گرفتم از در طوسست آسيب از کجا
    بر تن و بازوي سام پهلوان مي آورد
  • معجز تأثير انفاس تو در تسخير ملک
    از دم عيسي روح الله نشان مي آورد
  • سوي قاآني ز روي مرحمت چشمي فکن
    کز در معني نثارت هر زمان مي آورد
  • ليک چون هموار در مدح تو مي راند سخن
    روزگارش هر دو عالم رايگان مي آورد
  • تبيان کند تلبيس را انسان کند ابليس را
    هوش هزار ادريس را در مغز نادان پرورد
  • چون مطرب آيد در طرب ياري طلب ياقوت لب
    سيمين بري کاندر قصب ماه درخشان پرورد
  • دارد غمم را بيشتر سازد دلم را ريش تر
    مانا هزاران نيشتر در نوک مژگان پرورد
  • چون در وثاق آيد همي برچيده ساق آيد همي
    تکليف شاق آيد همي آنراکه ايمان پرورد
  • ماه مهين شاه مهان غيث زمين غوث زمان
    کز قيروان تا قيروان در ظل احسان پرورد
  • قهرش همه زهر اجل دوشد ز پستان امل
    مهرش همه طعم عسل در کام ثعبان پرورد
  • شاها مرا در انجمن خوانند استاد سخن
    واکنون پريشان طبع من نظم پريشان پرورد
  • در خواب گفتش دادگر کاي از خرد بيدارتر
    خلاق بيداري شمر خوابي که ايمان پرورد
  • عباس شاه ملک ستان را نمود ملهم
    تا زين نهد برابرش در کف حسام گيرد
  • راي تو آينه است نباشد عجب که در وي
    نقش خلوص من سمت ارتسام گيرد
  • ارجو جراحتي که ز دونان مراست در دل
    از مرهم مراحم تو التيام گيرد
  • گر جاهلي معاينه گويد که در زمانه
    مشکل بود که کار تو زين پس قوام گيرد
  • گويم به شاخ خشک نگه کن که ابر آزار
    در حيله طراوتش از فيض عام گيرد
  • صبح آفتاب چون ز فلک سر زد
    ماهم به خشم سندان بر در زد
  • جستم ز جا گشودم در گفتي
    خورشيد از کنار افق سر زد
  • چون داغ ديدگان به ملامت چنگ
    در حلقهاي زلف معنبر زد
  • در خون ديده طره او گفتي
    زاغي به خون خويش همي پر زد