نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان رهي معيري
زن از جنبش مار
در
غار خويش
ز جا جست و حيران شد از کار خويش
اگر هوشياري مشو يار زن
منه مار خود بر
در
غار زن
پير تهي کيسه بي خانه اي
داشت مکان،
در
دل ويرانه اي
گنج زري بود
در
آن خاکدان
چون پري از ديده مردم نهان
گنج صفت، خانه به ويرانه داشت
غافل از آن گنج که
در
خانه داشت
در
آن فتنه انگيز طوفان مرگ
که نه غنچه ماند به گلبن نه برگ
ز پيري چو افسرد جان
در
تنم
تهي از گل و لاله شد گلشنم،
گه شوي مست و گه به هوش آيي
گاه مستانه
در
خروش آيي
آنکه
در
اين پرده، گذر يافته است
چون سحر از فيض نظر يافته است
خانه تن، جايگاه زيست نيست
در
خور جان فلکي نيست، نيست
هرکه بر او نور «رضا» تافته است
در
دل خود، گنج رضا، يافته است
گفتمش: اي روي تو صبح اميد
در
دل شب، بوسه ما را که ديد؟
قصه پردازي،
در
اين صحرا نبود
چشم غمازي، بسوي ما نبود
مانده بود اين راز اگر
در
پيش او
دل نبود آشفته از تشويش او
شايان دست مردم گوهرشناس نيست
در
زير پا فکن، که بر انگشتري خطاست
آسيمه سر، دويدم و
در
بر گرفتمش
کز دست رفت طاقتم از درد پاي او
دريافتم که پنجه آن ماه، رنجه است
وز سنگريزه اي، بت من
در
شکنجه است
نغمه مرغ چمن، جان پرور است
ليک
در
اين ساز، سوزي ديگر است
هر دلي از سوز ما، آگاه نيست
غير را
در
خلوت ما، راه نيست
گرچه غم
در
سينه خاکم برد
ساز محجوبي، بر افلاکم برد
ما دو تن
در
عاشقي پاينده ايم
تا محبت زنده باشد، زنده ايم
عزم وداع کرد، جواني به روستاي
در
تيره شامي، از بر خورشيد طلعتي
طبع هوا، دژم بد و چرخ از فراز ابر
همچون حباب،
در
دل درياي ظلمتي
در
اين شب سيه که فرو مرده شمع ماه
اي مه، چراغ کلبه من باش ساعتي
آتش فتاد
در
دلش از آب چشم دوست
گفتي ميان آتش و آب است نسبتي
اين طرفه بين که سيل خروشان
در
او نداشت
چندان اثر، که قطره اشک محبتي
مگر فتنه بر آتشين روي ياري
که آتش چو ما،
در
سراپا گرفتي
بود موي او، جاي دلهاي مسکين
تو مسکن
در
آن حلقه، بي جا گرفتي
نه تنها
در
آن حلقه، بوئي نداري
که با روي او، آبروئي نداري
چون بر فراز نخل کهن، بنگريست مرد
ماري غنوده ديد
در
آن برگ و بر همي
در
دام حادثات، ز کس ياوري مجوي
بگشا گره، به همت مشکل گشاي خويش
گفت آهوئي به شير سگي،
در
شکارگاه
چون گرم پويه ديدش اندر قفاي خويش
در
خون نشست غنچه، که شد همنشين خار
گردن فراخت سرو، ز برچيده دامني
جان بابا، هر شب اين ديوانه دل
با من شوريده سر
در
گفت و گوست
مرد نادان
در
شمار چارپاست
مغز خالي کم بهاتر از کدوست
نه چشمي از رخ رنگين ما نصيبي يافت
نه چشمه، آينه بنهاد
در
مقابل ما
در
اين بهار که جمع اند شاهدان چمن
قضا فکند به دامان کوه منزل ما
در
انگشتري داشت فيروزه اي
که همرنگ آن چرخ مينا نداشت
چون که دلداده نخستم، ديد
ريخت
در
پاي من، به دست اميد
بي تو اي گل،
در
اين شام تاري
دامنم پرگل از اشک و خون است
در
دل تنگ من آتش افروخت
عشق آتش فروزي که دارم
هستي ميان ما ز هنرهاي خود پديد
گر ظاهرا پديد نه اي
در
ميان ما
در
آتش چوب تر همچون دل من
«سري سوزد، سري خونابه ريزد»
صبا
در
گوش من نام تو گويد
نسيم آهسته پيغام تو گويد
ميان برف و يخ
در
آتشستم
به برف اندر شگفت است آتش تيز
جهان
در
ديده من محو و تاريک
تو از من دور و من با مرگ نزديک
يکي بزم افلاکي و خسرواني
که
در
خور بود زهره چنگ زن را
از فتنه پريشان نشود هر که پناهي
در
سايه گيسوي پريشان تو گيرد
اگر زمانه به نام تو افتخار کند
تو
در
زمانه مکن فخر جز به نام پدر
موي سپيد، آيت پيري است
در
جهان
گوش تو از سپيدي مو شکوه ها شنيد
صفحه قبل
1
...
1092
1093
1094
1095
1096
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن