نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
ديگر ممان به پارس که رونق نيست
در
ساحتش فصاحت سحبان را
در
بحر فکرتش زني ار غوطه
تا حشر مي نيابي پايان را
گردانه انار به ره بيني
دل
در
طمع ميفکن مرجان را
در
صد هزار نرگس شهلا نيست
آن فتنه يي که نرگس فتان را
در
صد هزار سنبل بويا نيست
آن حالتي که زلف پريشان را
در
صد هزار سرو گلستان نيست
آن جلوه يي که قامت جانان را
من
در
جهان ترا ستمي مهمان
زينسان عزيز داري مهمان را
اي حکمران فارس که قاآني
ديدست
در
تو همت قاآن را
قاآنيا ز نعمت نبي
در
دل
نک برفروز مشعل ايمان را
زايينه چشم حق نگرش ديده
در
جسم خود حقيقت انسان را
تا
در
جهان بود به رزانت نام
کاخ سدير و گنبد هرمان را
در
خواب دوش ديدم آن سرو راستين را
بر رخ حجاب کرده از شوخي آستين را
چون گرد مهره سيم
در
دست حقه بازان
هر لحظه چرخ دادي آن جفته رزين را
رندان شهر داني همواره
در
کمينند
بايد ز چشم رندان بستن ره کمين را
در
حقه دان نقره دارم نگين لعلي
ز انگشت ديو مردم مي پوشم آن نگين را
تکرار شايگاني گر رفت
در
قوافي
عذري بود خجسته از فکرت متين را
در
کشت زار دانش خرمن مراست يک سر
مزد ارچه قسمت آمد دزدان خوشه چين را
من هردو چشم دوخته
در
چشم اختران
تا صبح و پر ز اخترم از ديده دامنا
ماهم ز
در
درآمد ناشسته روي و موي
چهرش ز مي شکفته چو يک باغ سوسنا
در
فوج دلبران به صباحت مسلما
وز خيل نيکوان به ملاحت معينا
در
بابلي چه ذقنش زلف عنبرين
هاروت وار گشته به موي سر آونا
گر سرخ بيد را نبود رنج سرخ باد
گل گل چراست
در
چمنش لاله گون تنا
در
هاون عقيق شقايق نسيم صبح
از بس که سوده غاليه و مشک و لادنا
در
هر کجا که خنجر تو خونفشان شود
رويد ز خاک معرکه تا حشر روينا
در
گوش تو ز فرط شجاعت به روز رزم
خوشتر صهيل ارغون ز آواز ارغنا
در
هر فن از فنون هنر بس که ماهري
خوانندت اوستادان استاد يکفنا
در
چينه دان همت سيمرغ جود تو
انجم دو دانه کنجد و يک مشت ارزنا
نزل سپهر را چه زيان گر پياز و سير
خواهد يهود
در
عوض سلوي و منا
من از چرا نشد صله عايد به هيچ نحو
در
نحو عايد وصله خواهد اگر منا
گنجم درون خاطر و من
در
دمشق دهر
سرگشته بي سبب چو خداوند زهمنا
ز خاک رسته لالها چوبسدين پيالها
به برگ لاله ژالها چو
در
شفق ستاره ها
ز ريزش سحابها بر آبها حبابها
چو جوي نقره آبها روان
در
آبشارها
دو کوزه شهد
در
لبش دو چهره ماه نخشبش
نهفته زلف چون شبش به تارها تتارها
به عهد او نشاطها کنند و انبساطها
به مهد
در
قماطها ز شوق شيرخوارها
زهي ملک رهين تو جهان
در
آستين تو
رسيده از يمين تو به هر تني يسارها
سياه مور
در
شکم کنند سرخ چهره هم
چه چهره قاصد عدم چه مور خيل مارها
شوند مورها
در
او تمام مار سرخ رو
که برجهندش از گلو چو مارها ز غارها
نديدم اژدر اينچنين دل آتشين تن آهنين
که افکند
در
اهل کين ز مارها دمارها
الا گذشت آن زمن که بگسلند
در
چمن
ميان لاله و سمن حصارها فسارها
مرا بپرور آنچنان که ماند از تو جاودان
ز شعر بنده
در
جهان خجسته يادگارها
گر وجود او ندادي ذات واجب را ظهور
تا ابد سرپنجه تقدير بودي
در
خضاب
در
همه عمر از وجود او خطايي سر نزد
زانکه بود افعال نيکويش سراسر وحي ناب
في المثل بر تري آتش اگر بدهي مثال
در
زمان ماهيت آتش پذيرد انقلاب
وانکه از ديباچه نعتت کند بابي رقم
در
قيامت بر رخش يزدان گشايد هشت باب
يا نه زرين عنکبوتي گرد صد سيمين مگس
بافته
در
گنبد مينا دو صد زرين لعاب
عيش جان
در
مرگ تن بينم خرابم کن ز مي
کاين حديثم بس لدواللموت وابنواللخراب
هر دو لعلت شکر نابست خواهم هر دو را
مي ببوسم تا نماند
در
ميانشان شکرآب
خاصيت بخش نباتات از سپندان تا به عود
رنگ پرداز جمادات از شبه تا
در
ناب
گر چه ديدندش به بيداري نديدندش درست
چشم عاشق کور بود و چهر جانان
در
حجاب
داوري را از زبان عشق فالي برزدم
ربنا افتح بيننا فال من آمد
در
کتاب
وصف نور آنست کز چشمت درآيد
در
ضمير
مدح آب آنست آز جانت نشاند التهاب
بيدار بود خادمکي
در
سراي من
گفت از چه خواب مي نروي دادمش جواب
گفت ار چنين بود قلمي گير و کاغذي
بنگار بيتکي دو سه
در
مدح بوتراب
يک لحظه پيش ازين که نگارم مناقبش
در
دل نشسته بود چو خورشيد بي نقاب
ني ني صفات من بود اينها نه وصف او
بشنو دليل تا که نيفتي
در
اضطراب
در
مدح سيل اينکه خرابي کند چرا
بس مدح سيل کردي و جايي نشد خراب
ليکن هم ار به ديده معني نظر کني
در
پرده قشور توان يافتن لباب
هر چند ذکر آب عطش را مفيد نيست
خوشتر ز وصف آتش
در
دفع التهاب
زانسان که هست صاحب ديوان شفيع من
در
حضرت جناب جوانبخت مستطاب
آن مير حق پرست که
در
گنج معرفت
يک تن نيامدست چو او کامل النصاب
بکاخت ز آمد شد اهل حاجت
نبيند کسي چين
در
ابروي حاجب
به تعجيل مضراب
در
چنگ چنگي
بجنبد قلم گر به دست محاسب
قلم هر چه
در
دست بتوان گرفتن
ورق هر چه بهر نوشتن مناسب
زهي امر و نهي تو اندر ممالک
نفاذي که ارواح را
در
قوالب
در
اين مه که باشد عمل پارسا را
کهي لف شاره گهي قص شارب
چو مويي که
در
مي فتد جرعه کش را
به خونين سرشک اندران جسم ذائب
درآمد ز
در
آن بت مهر چهرم
پراکنده بر ماه مشک از دو جانب
به دستم شد آن شوشتر خامه جنبان
چو
در
دست بربط نوازان مضارب
هوا سرد شد چون دم خصم جاهش
که
در
گرم دوزخ بماناد واصب
شمر
در
بر آورد پولاد جوشن
چو بر کين حضمان جاهش رکائب
درخشان به گردون ز هر سو بوارق
چو
در
بارگاهش عذار کواعب
خروشان همي رعد آمد پياپي
چو
در
موکب او کبوس کتائب
سير خنگش سير گردون را همي ماند کزان
روز کين
در
عرصه گيتي درافتد انقلاب
گر نسيم خلق او
در
کام ضيغم بگذرد
نشنوي از کام ضيغم جز شميم مشک ناب
بر يکي توسن عيان بينند صد اسفنديار
در
يکي جوشن نهان يابند صد افراسياب
خنجرت چون نوعروسان
در
شبستان خلق را
هر نفس ناخن کند از خون بدخواهان خضاب
اعتماد دولت و دين کافتد اندر روز کين
در
سپاه هفت کشور از نهيب او نهاب
خصم را ماهيت از خشم تو گردد منقلب
گر چه
در
ماهيت اشيا محالست انقلاب
داد بخشا داورا باشد سؤالي مرمرا
هم به شرط آنکه مهلت مي نجويي
در
جواب
مر ترا امروز همچون من هزاران چاکرست
هر يکي
در
دفتر آفاق فردي انتخاب
با چنان نثري مرا نبود نثاري از مهان
با چنين شعري مرا نبود شعيري
در
جواب
گر نبودي شعر و شاعر کس نخواندي مرمرا
شاهد بختم نماندي
در
حجاب احتجاب
خوشا به حالت آن زاهدي که
در
محشر
به قدر يک دم وصل تواش دهند ثواب
به زير ابروي پيوسته چشم رهزن تو
چو کافريست که سرمست خفته
در
محراب
شبي ز لعل لبش بوسه يي طلب کردم
اشاره کرد به ابرو که
در
طلب بشتاب
فراهم آمده
در
من ز جور هفت سپهر
جدا ز طره آشفته تو چار اسباب
اگر چه شکل حبابست چرخ ليکن نيست
به نزد لجه جود تو
در
شمار حباب
زمين شود متلاطم ز موج خون يلان
بدان مثابه که افتد سفينه
در
گرداب
درون لجه خون دست و پا زند گردون
ز بيم غرقه شدن چون غريق
در
غرقاب
گفتم از حال تو و خورشيد گردون واقفم
اينک اين خورشيد ديگر چيست گفتا
در
جواب
بوالمظفر ناصرالدين کز نسيم عفو او
در
دهان مار ترياق اجل گردد لعاب
کز براي تهنيت فردا ز قول قدسيان
در
حضور مير برخوان اين قصيده مستطاب
گر وزد بر ساحت دوزخ نسيم عفو او
در
مذاق اهل دوزخ عذب گرداند عذاب
ياد راي روشنش
در
خاطرم يک شب گذشت
از بن هر موي من سرزد هزاران آفتاب
منت ايزد را که شه رست از قضاي آسمان
ورنه
در
معموره هستي فتادي انقلاب
کوه سيمين بر قفاو گنج سيمش پيش روي
گنج سيمش آشکار و کوه سيمش
در
حجاب
شيرغاب از پردلي آرد گرازان را به چنگ
ليک نشنيدم گراز چنگ زن
در
شير غاب
در
کلاب ار ببر آويزد نباشد بس شگفت
خود شگفت اينست کاندر ببر آويزد کلاب
درج
در
سلطنت آن کز سحاب همتش
صدهزاران چشمه تسنيم جو شد از سراب
عيد مولود دوم نه نام اين عيد سعيد
در
ميان عيدها اين عيد را کن انتخاب
صفحه قبل
1
...
1092
1093
1094
1095
1096
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن