نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
ديوان رودکي
کنه را
در
چراغ کرد سبک
پس درو کرد اندکي روغن
هر آن که خاتم مدح تو کرد
در
انگشت
سر از دريچه رنگين برون کند زرين
به چنگال قهر تو
در
، خصم بد دل
بود همچو چرزي به چنگال شاهين
هفت سالار، کندرين فلکند
همه گرد آمدند
در
دو و داه
در
راه نشابور دهي ديدم بس خوب
انگشته او را نه عدد بود و نه مره
گه
در
آن کندز بلند نشين
گه بدين بوستان چشم گشاي
تا چو شد
در
آب نيلوفر نهان
او به زير آب ماند از ناگهان
اندر آن شهري که موش آهن خورد
باز پرد
در
هوا، کودک برد
چونکه ماليده بدو گستاخ شد
کار ماليده بدو
در
واخ شد
چون که نالنده بدو گستاخ شد
تن درستي آمد و
در
واخ شد
مرد ديني رفت و آوردش کنند
چون همي مهمان
در
من خواست کند
گفت: فردا بيني ام
در
پيش تو
خود بيا هنجم ستيم از ريش تو
زشت و نافرهخته و نابخردي
آدمي رويي و
در
باطن بدي
دستگاه او نداند کز چه روي؟
تنبل و کنبوره
در
دستان اوي
که بر آب و گل نقش ما ياد کرد
که ماهار
در
بيني باد کرد
رسيدند زي شهر چندان فراز
سپه خيمه زد
در
نشيب و فراز
فگندند بر لاد پر نيخ سنگ
نکردند
در
کار موبد درنگ
سرشک از مژه همچو
در
ريخته
چو خوشه ز سارونه آويخته
نيست فکري به غير يار مرا
عشق شد
در
جهان فيار مرا
چون نهاد او پهند را نيکو
قيد شد
در
پهند او آهو
چراغان
در
شب چک آن چنان شد
که گيتي رشک هفتم آسمان شد
اگرچه
در
وفا بي شبهي و ديس
نمي داني تو قدر من ازنديس
بود زودا، که آيي نيک خاموش
چو مرغابي زني
در
آب پاغوش
ديوان رهي معيري
چنبري گشته مرا از غم و انده بالاي
در
فراق سر زلف سيه چنبريش
هر سري حلقه فرمانبريش کرد به گوش
چرخ
در
گوش کند حلقه فرمانبريش
مر محبش را دوران فلک باد به کام
همه شب خفته
در
آغوش بتي چون پريش
ستاده سرو به بستان، چو لعبت کشمير
شکفته سوري
در
باغ، چون بت فرخار
فضاي باغ بود چون نگارخانه چين
ز بس که لعبت چيني
در
او گرفته قرار
بهار گرچه بسي خرم است و جان پرور
ولي نباشد
در
ديده منش مقدار
ساقيا نوبهار
در
گذر است
چه اميد است تا بهار دگر
باد را جان پروري گرمي نباشد گو مباش
ميکند اشعار من
در
مدح شه جان پروري
رايت شرع مبين چونين نميگشتي بلند
گر نبودي
در
قفايش ذوالفقار حيدري
در
خور اوصاف او کس مي نيارد گفت مدح
با رسن نتوان شدن بر گنبد نيلوفري
آمد سرمست
در
وثاقم شبگير
آن بت نوشاد و ترک خلخ و کشمير
همي برآيد از مرغزار بانگ تذرو
همي بخندد
در
کوهسار کبک دري
خرد ماند از آن داستان
در
شگفت
که آتش دميد از دل مشک ناب
افسانه است
در
برشان حال يکدگر
از بس که خلق، از دل هم دور بوده اند
نهفته آهن
در
سنگ خاره است و ترا
درون سينه چون گل، دلي است از آهن
اگرچه پيش دو زلفت بنفشه بي قدر است
بسان قطره به دريا و سبزه
در
گلشن
در
خون نشست غنچه، که شد همنشين خار
گردن فراخت سرو، ز بر چيده دامني
در
جام فلک، باده بي دردسري نيست
تا ما به تمنا، لب خاموش گشاييم
در
دامن اين بحر فروزان، گهري نيست
چون موج، به اميد که آغوش گشاييم؟
با همه خاموشي و افسردگي
در
دلم تير نگاهت کار کرد
بر فرق دوستان دو رو، پشت پاي زن
در
جنگ دشمنان وطن، چيره دست باش
موي سپيد، آيت پيري است
در
جهان
گوش تو، از سپيدي مو شکوه ها شنيد
خزان هجر بر اين بوستان نيابد دست
نسيم تفرقه
در
اين چمن نجويد راه
نامهربان شو اي دل خونين، که
در
جهان
شد خصم زندگاني من، مهربانيم
اي بهتر از جواني و اي خوشتر از اميد
طي گشت
در
اميد وصالت، جوانيم
مرا بود از جهان جمعيتي
در
کنج آسايش
پريشان کرد حالم، تا پريشان کرد گيسو را
در
بر دريا شود هموار، هر پست و بلند
مشکلات زندگي از عشق شد آسان مرا
صفحه قبل
1
...
1088
1089
1090
1091
1092
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن