167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان رودکي

  • بدان زمانه نديدي که در جهان رفتي
    سرود گويان، گويي هزاردستان بود
  • بسا دون بخيلا، که مي بخورد
    کريمي به جهان در پراگنيد
  • کوشم که: بپوشم، صنما، نام تو از خلق
    تا نام تو کم در دهن انجمن آيد
  • کسي را که باشد بدل مهر حيدر
    شود سرخ رو در دو گيتي به آور
  • ايا سر و بن، در تک و پوي آنم
    که: فرغند آسا بپيچم به توبر
  • رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثاني
    نصيب من شود در وصل آن پيراهن ديگر؟
  • لعل مي را ز درج خم پرکش
    در کدو نيمه کن، به پيش من آر
  • ابا برق و با جستن صاعقه
    ابا غلغل رعد در کوهسار
  • بر مواليت بپاشد همه در و گوهر
    بر اعاديت ببارد همه شخکاسه و خار
  • آن خجش ز گردنش در آويخته گويي
    خيکيست پراز باد، درو ريخته از بار
  • به دور عدل تو در زير چرخ مينايي
    چنان گريخت ز دهر دو رنگ، رنگ فتور
  • عجز شود ز اشک دو چشم و غريو من
    ابر بهار گاهي و بختور در مطير
  • عجب آيد مرا ز کرده خويش
    کز در گريه ام، همي خندم
  • چو در پاش گردد به معني زبانم
    رسد مرحبا از زمين و زمانم
  • خرد در بها نقد هستي فرستد
    گهرهاي رنگين چو زايد ز کانم
  • هر گلي پژمرده گردد زو، نه دير
    مرگ بفشارد همه در زير غن
  • هان! صائم نواله اين سفله ميزبان
    زين بي نمک ابا منه انگشت در دهان
  • لب تر مکن به آب، که طلقست در قدح
    دست از کباب دار، که زهرست توامان
  • با کام خشک و با جگر تفته درگذر
    ايدون که در سراسر اين سبز گلستان
  • شاهي، که به روز رزم از رادي
    زرين نهد او به تير در پيکان
  • هرآن که خاتم مدح تو کرد در انگشت
    سر از دريچه زرين برون کند چو نگين
  • سماع و باده گلگون و لعبتان چوماه
    اگر فرشته ببيند دراوفتد در چاه
  • چو گل شکر دهيم در دل شود تسکين
    چو ترش روي شوي وارهاني از صفري
  • به غنچه تو شکر خنده نشانه باده
    به سنبل تو در گوش مهره افعي
  • اگر مي نيستي، يکسر همه دل ها خرابستي
    اگر در کالبد جان را نديدستي، شرابستي
  • کي مار ترسگين شود و گربه مهربان؟
    گر موش ماژ و موژ کند گاه در همي
  • اين ايغده سري به چه کار آيد اي فتي
    در باب دانش اين سخن بيهده مگوي
  • در رهگذر باد چراغي که تراست
    ترسم که: بميرد از فراغي که تراست
  • هان! تشنه جگر، مجوي زين باغ ثمر
    بيدستانيست اين رياض بدو در
  • در جستن آن نگار پر کينه و جنگ
    گشتيم سراپاي جهان با دل تنگ
  • در پيش خود آن نامه چو بلکامه نهم
    پروين ز سرشک ديده بر جامه نهم
  • در منزل غم فگنده مفرش ماييم
    وز آب دو چشم دل پر آتش ماييم
  • در عشق، چو رودکي، شدم سير از جان
    از گريه خونين مژه ام شد مرجان
  • القصه که: از بيم عذاب هجران
    در آتش رشکم دگر از دوزخيان
  • رويت درياي حسن و لعلت مرجان
    زلفت عنبر، صدف دهن، در دندان
  • اميد ز گريه بود، افسوس! افسوس!
    کان هم شب وصل در گلو ماند گره
  • از کعبه کليسيا نشينم کردي
    آخر در کفر بي قرينم کردي
  • آن بر سر گورها تبارک خواندي
    وين بر در خان ها تبوراک زدي
  • دل سير نگرددت ز بيدادگري
    چشم آب نگرددت، چو در من نگري
  • با داده قناعت کن و با داد بزي
    در بند تکلف مشو، آزاد بزي
  • درنگ آسا سپهر آرا بيايد
    کياخن در ربايد گرد نان را
  • بودنت در خاک باشد، يافتي
    هم چنان کز خاک بود انبودنت
  • اي جان همه عالم در جان تو پيوند
    مکروه تو ما را منما ياد خداوند
  • گزيده چهار توست، بدو در جهانهان
    همارا به آخشيج، همارا به کارزار
  • چون سپرم نه ميان بزم به نوروز
    در مه بهمن بتاز و جان عدو سوز
  • نهاد روي به حضرت، چنان که روبه پير
    بتيم وا تگران آيد از در تيماس
  • کافور تو با کوس شد و مشک همه ناک
    آلودگيت در همه ايام نشد پاک
  • يک به يک از در درآمد آن نگار
    آن غراشيده ز من، رفته به جنگ
  • اي شاه نبي سيرت، ايمان تو محکم
    اي مير علي حکمت، عالم به تو در غال
  • تا درگه او يابي مگذرد به در کس
    زيرا که حرامست تيمم به لب يم