نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
رباعيات خيام
تو زر نئي اي غافل نادان که ترا
در
خاک نهند و باز بيرون آرند
عمرت تا کي به خودپرستي گذرد
يا
در
پي نيستي و هستي گذرد
مي
در
کف و زلف دلبري گير که زود
هم بگذرد و نماند اين روزي چند
بر هر دو مکن تکيه که دوران فلک
در
پرده هزار گونه بازي دارد
کاندر صدف از نهفتگي گردد
در
آن قطره که راز دل دريا باشد
هر صبح که روي لاله شبنم گيرد
بالاي بنفشه
در
چمن خم گيرد
ياران موافق همه از دست شدند
در
پاي اجل يکان يکان پست شدند
خورديم ز يک شراب
در
مجلس عمر
دوري دو سه پيشتر ز ما مست شدند
جز باده لعل نيست
در
روي زمين
تلخي که هزار جان شيرين ارزد
آن لعل
در
آبگينه ساده بيار
و آن محرم و مونس هر آزاده بيار
در
دايره سپهر ناپيدا غور
جامي ست که جمله را چشانند بدور
کاين يکدم عاريت
در
اين گنج فنا
بسيار بجوئي و نيابي ديگر
مرغي ديدم نشسته بر باره طوس
در
پيش نهاده کله کيکاووس
در
کارگه کوزه گري رفتم دوش
ديدم دو هزار کوزه گويا و خموش
ايام زمانه از کسي دارد ننگ
کو
در
غم ايام نشيند دلتنگ
مي خور تو
در
آبگينه با ناله چنگ
زان پيش که آبگينه آيد بر سنگ
اين چرخ فلک که ما
در
او حيرانيم
فانوس خيال از او مثالي دانيم
اين عقل فضول پيشه را مشتي مي
بر روي زنم چنانکه
در
خواب کنم
بر مفرش خاک خفتگان مي بينم
در
زيرزمين نهفتگان مي بينم
تا چند اسير عقل هر روزه شويم
در
دهر چه صد ساله چه يکروزه شويم
چون نيست مقام ما
در
اين دهر مقيم
پس بي مي و معشوق خطائيست عظيم
ليکن چو
در
اين غم آشيان آمده ام
آخر کم از آنکه من بدانم که کيم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد
از خاک
در
آمديم و بر باد شديم
شاهان و سران و سروران زير گلند
روهاي چو مه
در
دهن مور بين
در
طبع جهان اگر وفايي بودي
نوبت بتو خود نيامدي از دگران
چون حاصل آدمي
در
اين شورستان
جز خوردن غصه نيست تا کندن جان
قومي متفکرند اندر ره دين
قومي به گمان فتاده
در
راه يقين
و آنگاه براي خشت گور دگران
در
کالبدي کشند خاک من و تو
در
سبزه نشين و مي روشن ميخور
کاين سبزه بسي دمد ز خاک من و تو
در
دست به از تخت فريدون صد بار
خشت سر خم ز ملک کيخسرو به
آن مايه ز دنيا که خوري يا پوشي
معذوري اگر
در
طلبش ميکوشي
ايدل تو به اسرار معما نرسي
در
نکته زيرکان دانا نرسي
چندان که نگاه مي کنم هر سويي
در
باغ روانست ز کوثر جويي
در
گوش دلم گفت فلک پنهاني
حکمي که قضا بود ز من ميداني
در
گردش خويش اگر مرا دست بدي
خود را برهاندمي ز سرگرداني
زان کوزه مي که نيست
در
وي ضرري
پر کن قدحي بخور بمن ده دگري
زان پيشتر اي صنم که
در
رهگذري
خاک من و تو کوزه کند کوزه گري
ور عدل بدي بکارها
در
گردون
کي خاطر اهل فضل رنجيده بدي
ديوان رودکي
اثر مير نخواهم که بماند به جهان
مير خواهم که بماند به جهان
در
اثرا
نگنجم
در
لحد، گر زان که لختي
نشيني بر مزارم سوکوارا
ببخشا، اي پسر، بر من ببخشا
مکش
در
عشق خيره چون مني را؟
باشد گه وصال ببينند روي دوست
تو نيز
در
ميانه ايشان ببينيا
تا اندران ميانه، که بينند روي او
تو نيز
در
ميانه ايشان نشينيا
بلبل همي بخواند
در
شاخسار بيد
سار از درخت سرو مرو را شده مجيب
انگشت مکن رنجه بدر کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به
در
کوفتنت مشت
ني، که حاتم نيست با جود تو راد
ني، که رستم نيست
در
جنگ تو مرد
در
سفر افتند به هم، اي عزيز
مروزي و رازي و رومي و کرد
دست و زبان زر و
در
پراگند او را
نام به گيتي نه از گزاف پراگند
در
دل ما شاخ مهرباني به نشاست
دل نه به بازي ز مهر خواسته برکند
سپيد سيم رده بود،
در
و مرجان بود
ستاره سحري بود و قطره باران بود
صفحه قبل
1
...
1086
1087
1088
1089
1090
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن