نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان خواجوي کرماني
ببند اي خادم ايوان
در
خلوتسرا کامشب
حريفان مست و مدهوشند و شادروان خراب از مي
ديو بود طالب نگين سليمان
طفل بود
در
هواي صورت ماني
از سرمستي کشيده ايم چو مجنون
رشته جان
در
طناب خيمه ليلي
زلف کژش بين فتاده بر رخ زيبا
راست چو ثعبان نهاده
در
کف موسي
ياد بود چون تو
در
محاوره آئي
با لب لعلت حکايت دم عيسي
شور تو
در
سر من شوريده تا بچند
داغ تو بر دل من دلخسته تا بکي
صبحست و ما چو نرگس مست تو
در
خمار
قم واسقنا المدامة بالصبح يا صبي
چون گذارت بسر کوي دلارام من افتد
خويش را
در
حرم افکن بگذاري که تو داني
خرم آنروز که مستم ز
در
حجره درآئي
وز لبت بوسه شمارم بشماري که تو داني
چند گوئي که دواي دل ريشت صبرست
ترک درمان دلم کن که
در
آن درماني
برون از جهل بوجهلي نبينم هيچ
در
ذاتت
ازين پس پيش گير آخر مسلماني سلماني
هر که چو قلم گاه سخن
در
بچکاند
خون سيه از تيغ زبانش بچکاني
هر چند جهاني ز سلاطين زمانه
آخر نه گداي
در
سلطان جهاني
در
مصر معاني يد بيضا بنمائي
وقتي که چو موسي نکشي سر ز شباني
ز بس کز ناله من
در
فغانست
کند کوه گرانم دل گراني
بياد لعل
در
پاش تو خواجو
کند گاه سخن گوهر فشاني
چه جرم رفت که رفتي و
در
غمم بنشاندي
چه خيزد ار بنشيني و آتشم بنشاني
چه باشد گر دمي
در
منزل دوست
بر آسايد غريبي کارواني
مگر بديده مجنون نظر کني ورني
چگونه
در
نظر آيد جمال طلعت ليلي
بياد لعل تو خواجو چو
در
محاوره آيد
کند بمنطق شيرين بيان معجز عيسي
در
تنگناي کفر فرو مانده ئي هنوز
وانگه فضاي عالم ايمان طلب کني
در
مرتبت بپايه دربان نمي رسي
وين طرفه تر که ملکت سلطان طلب کني
هر چوب کان ز دست شباني
در
اوفتد
زان معجزات موسي عمران طلب کني
همچون خضر ز تيرگي نفس
در
گذر
گر زانکه آب چشمه حيوان طلب کني
چون همه جمعيت من
در
سر سوداي تو شد
کار دلم همچو سر زلف پريشان چکني
خيز و
در
ميکده زن خيمه بصحرا چه زني
نغمه خواجو بشنو مرغ خوش الحان چکني
از چه
در
تاب شو دهر نفسي گر بخطا
نسبت زلف تو کردند بمشک ختني
چون لب لعل تو
در
چشم من آيد چه عجب
گرم از چشم بيفتاد عقيق يمني
چشم خواجو چو سر درج گهر بگشايد
از حيا آب شود رسته
در
عدني
با پريرويان بخلوت روي
در
روي آوري
خويش را ديوانه سازي و پري خواني کني
ظاهرا چون طيبتي
در
طينت موجود نيست
زان سبب هر جا که باشي خبث پنهاني کني
چون بدستان اهل کرمانرا بدست آورده ئي
از چه معني
در
پي خواجوي کرماني کني
تا کي حديث زلف تو
در
دل توان نهفت
مشک ختن هر آينه پيدا شود ببوي
خواجو بآب ديده گر از خود نشست دست
در
آتش فراق برو دست ازو بشوي
فصل بهار باده گلبوي لاله گون
در
پاي گل ز دست بتي گلعذار جوي
اي دل مجوي نافه مشکل ختا وليک
در
ناف شب دو سلسله مشکبار جوي
خود را ز نيستي چو کمر
در
ميان مبين
يا از ميان موي ميانان کنار جوي
خواجو اگر چنانکه
در
اين ره شود هلاک
خونش ز چشم جادوي خونخوار يار جوي
صبحدم
در
باغ اگر دستت دهد
خوش برآ چون سرو و طرف جوي جوي
چند گوئي
در
صف رندان کجا جويم ترا
تشنگانرا هر کجا آبي روان يابي بجوي
يکنفس خواهم که با گل خوش برآيم
در
چمن
ليک نتوانم ز دست بلبل بسيار گوي
تشنگان را بر کنار جو ببين
کشتگانرا
در
ميان خون بجوي
دل که بر خاک درت گم کرده ام
مي برم
در
زلف مشکين تو بوي
بي موي ميانت تن من
در
شب هجران
چون موي ميانت شده باريکتر از موي
زاهد صومعه
در
حلقه زنار شود
گر شود از سر زلف تو عيان يک سر موي
گفتي که
در
کنار کشم چون کمر ترا
تا کي کني بهيچ حديث ميان تهي
از پا
در
آمديم و نديدم حاصلي
زان گيسوي دراز مگر دست کوتهي
گر تو شيرين شکر لب بشکر خنده
در
آئي
بشکر خنده شيرين دل خلقي بربائي
چون پيکر مطبوعت
در
معني زيبائي
صورت نتوان بستن نقشي بدلارائي
آنرا که بود
در
سر سوداي سر زلفت
گردد چو سر زلفت سرگشته و سودائي
صفحه قبل
1
...
1084
1085
1086
1087
1088
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن