نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان خواجوي کرماني
چون صبح برآمد به سر بام که رفتي
چون شام
در
آمد بشبستان که بودي
اي کام روانم لب چون آب حياتت
در
ظلمت شب چشمه حيوان که بودي
چه خوش باشد دمي با دوستداري
نشسته
در
ميان لاله زاري
عکسي فکنده نورت بر شمع آسماني
بوئي نهاده لطفت
در
نافه تتاري
گر چه اسير تو
در
شمار نيايد
هيچکسي را بهيچ کس نشماري
بر سر ره کشتگان تيغ جفا را
بگذري و
در
ميان خون بگذاري
کار زلف سيهت گر بدلم
در
بندست
سهل باشد اگرش زين بگشايد کاري
در
ساحري اگر ز جهان بر سر آمدست
گاويست پيش آهويت اين لحظه سامري
چون چشم چشم بند تو
در
خاطرم فتاد
بنمود طبع من يد بيضا بساحري
ديو
در
اعتقاد من آنست
که مرا منع مي کند ز پري
عجب ز مردم بحرين ديده ات خواجو
که
در
ميانه غرقاب مي کند بازي
بترک جان بگو خواجو گرت جانانه مي بايد
که
در
ملکي نشايد کرد سلطاني به انبازي
تو شاهبازي و دانم که تيهوان نتوانند
که
در
نشيمن عنقا کنند دعوي بازي
بدوستي که چو دل قلب و نادرست نيايم
گرم
در
آتش سوزنده همچو زر بگدازي
بخون بشوي مرا چون قتيل تيغ تو گشتم
که
در
شريعت عشقت شهيد باشم و غازي
دود آهي که بر آيد ز دل سوختگان
گرد آئينه روي تو
در
آيد روزي
در
چنگ آرزويت سوزم چو عود و سازم
چون چنگم ار بسازي چون عودم ار بسوزي
اي شمع جمع مستان بخرام
در
شبستان
تا بزم مي پرستان از چهره بر فروزي
گل گر چه از لطافت بستان فروز باشد
نبود چو آن سمنبر
در
بوستان فروزي
تشنه
در
باديه مرديم باوميد فرات
وه که بگذشت فراتم ز سر امروز بسي
حيات جاودان يابي اگر
در
راه ما ميري
برآري نام سلطاني اگر درويش ما باشي
جهانداران نهندت عيد اگر قربان ما گردي
کمانداران کنندت زه اگر
در
کيش ما باشي
بشنو نواي عشاق از پرده سپاهان
زانرو که
در
عراقست آن لعبت عراقي
ساقي بده کزين مي
در
بزم دردنوشان
گر باقيست جامي آنست عمر باقي
مقيم طاق دو ابروي تست مردم چشمم
وگر چه جفت غمم بيتو
در
زمانه تو طاقي
ايکه هستي ز نظر غايب و حاضر
در
دل
في الکري طيفک ما غاب عن الآماق
قدکم شد چو سر زلف صنوبر قدکي
رخکم گشت چو زر
در
غم سيمين برکي
در
چنگ زلفش دل پاي بندي
بر خاک کويش جان پايمالي
محمل ما را درين وادي کجا باشد نزول
زانکه
در
راه محبت کس نيابد منزلي
عالمي کو
در
خرابات فنا ساغر کشد
پيش ما فاضلتر از صد ساله زهد جاهلي
هيچ دل بر کشتگان ضربت عشقت نسوخت
زانکه زلف دلکشت نگذاشت
در
عالم دلي
محب روي توام
در
جواب دعوي عشق
دل شکسته وکيلست و جان خسته ولي
کي بدست آيد گلي چون آن رخ بستانفروز
يا سرايد
در
چمن مانند خواجو بلبلي
هر شب به جست و جويش گردم بگرد کويش
گريم
در
آرزويش هذا نصيب ليلي
خواجو مگو فسانه
در
کش مي شبانه
بر گوي اين ترانه هذا نصيب ليلي
تاجداري نيست الا بر
در
خوبان گدائي
پادشاهي نيست الا پيش مهرويان غلامي
ساکن دير مغانرا از ملامت غم نباشد
زانکه
در
بيت الحرام انديشه نبود از حرامي
اگر چه غيرتم آيد که با وجود حريفان
مثال آب حياتي که
در
ميان ظلامي
کس به نيکي نبرد نام من از بدنامي
زانکه
در
شهر شدم شهره بدرد آشامي
تا دلم
در
گره زلف دلارام افتاد
بر سر آتش و آبست ز بي آرامي
عقل را بار نباشد به سراپرده عشق
زانکه ره
در
حرم خاص نيابد عامي
شيرگيران باردات همه
در
دام آيند
تا کند آهوي شيرافکن او بادامي
راستان سرو شمارندت اگر
در
باغي
صادقان صبح شمارندت اگر بر بامي
چند گوئي سخن از خال سياهش خواجو
طمع از دانه ببر زانکه کنون
در
دامي
تا کي کنم ز ديده مي لعل
در
قدح
از گوهر قدح بنما لعل ناب مي
ساقي ز دور ما قدحي چند
در
گذار
کز بسکه آتشست نداريم تاب مي
خواجو که هست بر
در
ميخانه خاک راه
با او مگوي هيچ سخن جز زباب مي
طور سينا با تجلي جمالت ذره ئي
پور سينا
در
بيان کبريايت ابکمي
هر بتي
در
راهت از روي حقيقت کعبه ئي
هر نمي از ناودان چشم خواجو زمزمي
چون تو درآمدي اگر غرقه خون نبودمي
بس که گهر بديدگان
در
قدمت فشاندمي
صفحه قبل
1
...
1083
1084
1085
1086
1087
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن