167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان فرخي سيستاني

  • در باغ به نوبت همي سرايد
    تا روز همه شب هزار دستان
  • مشغول شده هر کسي به شادي
    من در غم دل دست شسته از جان
  • آن بار خدايي که در بزرگي
    جاييست که آنجا رسيد نتوان
  • همزانوي شاه جهان نشسته
    در مجلس و بارگاه و بر خوان
  • چون سمن سال و مه در آن بستان
    لاله يابي و نرگس و سوسن
  • گرد بر گرد باغ او گردم
    بر در باغ او کنم مسکن
  • زايران را مثل نماز برد
    چون شمن در بهار پيش وثن
  • تا بود در دو زلف خوبان پيچ
    واندر آن پيچ صد هزار شکن
  • از جوانمردي شيرين شده در هر دل
    وز خردمندي کافي شده درهر فن
  • نکند مستي هر چند که در مجلس
    ننهد سيکي بر دست کم از يک من
  • هم هنر داري و هم نام نکو داري
    نام نيکو را در گيتي بپراکن
  • سياستست مر او را که در ولايت او
    پلنگ رفت نيارد مگر گشاده دهان
  • در اين ديار به هنگام شار چندين بار
    پلنگ وار نمودند غرچگان عصيان
  • جوان که قادر گردد در از دست شود
    امير کوته دستست و قادرست و جوان
  • روزي درخش تيغ تو بر آتش اوفتاد
    آتش ز بيم تيغ تو در سنگ شد نهان
  • آبي که در ولايت تو همي خيزد اي شگفت
    گويي زهيبت تو طلسمي بود برآن
  • در سيم چاه کندي و دامي همي نهي
    بر طرف چاه از سر زلفين پر شکن
  • در شغل شاه و ساختن ملک معتمد
    بر گنج شاه و مملکت شاه مؤتمن
  • در روزگار او وطن خويش باز يافت
    پانصد هزار مردم گم گشته از وطن
  • در باغهاي پست شده هم بدين اميد
    نونو همي بنفشه نشانندو نسترن
  • گر نگشتي شادمان از رنگ روي دشمنت
    کس ندانستي که باشد شاديي در زعفران
  • ناگهان در عيش پيوستي و پيوندي ابد
    شادمان درمي نشستي و نشيني جاودان
  • بر طالعي به بلخ در آمد که آسمان
    از چند گاه بازش کرده ست بهگزين
  • چونانکه آرزوي دل بندگان اوست
    سالي هزار باشد در مملکت مکين
  • تاهر دو تهنيت را در پيش او بريم
    صافيتر و شريفتر از لؤلؤ ثمين
  • خاصه سراي آنکه چومن در جوار اوست
    وايمن چو من همي چرد از مرغزار او
  • درويشي و نياز نيارد نهاد پاي
    اندر جوار آنکه بود در جوار او
  • آگه شد از نهان دلش در فروتني
    آنکس که يافت آگهي از آشکار او
  • روزي به رزمگاه شبانگاه را نماند
    ناکشته هيچ دشمن او در ديار او
  • به قد تو گويي سرويست در ميان قباي
    به روي گفتي ماهيست بر نهاده کلاه
  • عجب نباشد اگر خدمتش ملوک کنند
    که در پرستش او بر زمين نهند جباه
  • همه زمستان در پيش برگرفته بود
    رهي دراز دراز و شبي سياه سياه
  • زهي شهي که مه و سال در پرستش تو
    همي کنند شهان بزرگ پشت دوتاه
  • در همه گيتي برسر ننهد هيچ شهي
    بي پرستيدن وبي طاعت او تاج وکلاه
  • کوه اگر گويد من راه خلافش سپرم
    لرزش باد بر او در فتد و کاهش کاه
  • غرض شاه در آن بود که آگاه شود
    از توانايي و قدرت که بدو داده اله
  • از فراوان شرر غم که مرا در دل بود
    گفتي اندر دل من ساخته اند آتشگاه
  • چو اندر آب روشن روز پنداري همي بينم
    غلامان تو اسبان کرده همبر بر در رمله
  • شهرياران را بيني بدر خانه او
    در شرف پيشتر و بيشتر از تخت و کلاه
  • ران گوران خورد آن کس که رود در پي شير
    درگه شاه پي شيرست آنگه درگاه
  • هرچه در شرط جوانمردي باشد بدهد
    هيچ کس ديد جوانمرد چنين؟ لا والله
  • من در آن حال ز خواب خوش بيدار شدم
    بنگريدم بت من داشت سر اندر خرگاه
  • آفرين کردم بر شاه فراوان وسزيد
    که چنان ماه به کف کردم در خدمت شاه
  • بکندهر چه شه ايران در خواهد ازو
    هر چه دشوارتر،اي شاه، تو از مير بخواه
  • در کف لاله خودروي نهد سرخ قدح
    راغ همچون پر طوطي شود از سبز گياه
  • در زمان حاتم طايي رااستاد شود
    هر بخيلي که بدست و دل تو کرد نگاه
  • کهتران را همه پاداش زخدمت بدهي
    در عقويت، کم از اندازه کني، وقت گناه
  • بهمه کار ترا يار و قرين بادخرد
    در همه حال ترا پشت و معين باداله
  • در اين دومه که من اينجا مقيمم از کف او
    به کام دل برسيدند زايري پنجاه
  • به نيکنامي اندر جهان زياد و مباد
    بجز به نيکي نام نکوش در افواه
  • گاه در مجلس تو شعر بديهه کنمي
    به زماني نهمي پيش تو بيتي پنجاه
  • گنه يک تن ويراني يک شهر بود
    اين من از خواجه شنيدستم در مجلس شاه
  • رادمردان همه با در گهش آموخته اند
    چون بز رس که بياموزد با سبز گياه
  • اي صورت بهشتي در صدره بهايي
    هرگزمباد روزي از تو مرا جدايي
  • مرياد جان اورا هر روزه در مديحش
    از خاک بر کني (؟) دان از آسمان گوايي
  • گرد جهان بگشتي شاها مگر سپهري
    در هر کسي رسيدي ميرا مگر قضايي
  • از حرص رزم کردن در بزم رزم سازي
    وز بهرخصم جستن دريک مکان نپايي
  • اگر چه ز نوشيروان در گذشتي
    به انصاف دادن چو نوشيرواني
  • بونصر تو در پرده عشاق رهي زن
    بو عمرو تواندر صفت گل غزلي گوي
  • مگر عهد کردي که در هر دل اي شه
    ز کردار نيکو نهالي نشاني
  • بدان مقام رسانش که راي بر در او
    سپيد مهره زند بر نواي رويين ناي
  • غمي نيست ار با کفش بر نيايد
    به صد سال شمسي ز در يا بخاري
  • از اين نيکوييهاي او دشمنان را
    به سربود در هر زماني خماري
  • ز شادي که از تو جهان راست نونو
    نبينم همي در جهان سوکواري
  • چه کردار داري که در گوش هر کس
    ز شکر تو بينم همي گوشواري
  • همي تا ز بهر مثل بر زبانها
    در آيد که هر اشتر و مرغزاري
  • شاهي که ترا نعمت صد ساله بريزد
    گر بر در او نيم زمان پاي فشاري
  • افزون دهداز طمع و ز انديشه توبر
    تخمي که در آن خدمت فرخنده بکاري
  • فردا همه کار تو دگر خواهد گشتن
    امروز مينديش که در اول کاري
  • شادي ز بتان خيزد، در پيش بتاندار
    با جعد سمر قندي و با زلف بخاري
  • شمع افروخته بينم چو به تو در نگرم
    شمع ناسوخته بيني چو به من درنگري
  • پسري داد گرانمايه که در طالع او
    هر ستاره فلک راست به يکي نظري
  • برميانهاي غلامانش مکين خواهد شد
    هر چه در گيتي تيغست گران بر کمري
  • اي دل تو نيز مستحق صد عقوبتي
    گر غمخوري سزدکه به غم هم تو در خوري
  • هر روز خويشتن به بلايي در افکني
    آنگه مرا ملامت و پرخاش آوري
  • هر علم را تمام کتابيست در دلش
    آري به جاهلي نتوان کرد مهتري
  • بسيار مانده نيست که بدهد ترا پدر
    آن چيز کز جهان توبدان چيز در خوري
  • در خواب جنگ بيني و از آرزوي جنگ
    وين از مبارزي بود و ازدلاوري
  • تا چون به دشت لاله درخشد بسان شمع
    در باغ چون چراغ بتابد گل طري
  • نگاري چو در چشم خرم بهاري
    نگاري چودر گوش خوش داستاني
  • سوي حجره او شدم دوش ناگه
    برون آمداز حجره در پرنياني
  • بخنديد و تابنده شد سي ستاره
    از آن خنده در نيمه نارداني
  • در من چه کوبي ، ره من چه گيري
    چه آرام گيرد دلت تا چناني
  • تو خواهي که من شاد و خوشنود باشم
    به سه بوسه خشک در ماهياني
  • صد انديشه در دل کن و پيش او رو
    زهر يک دهد مر ترا او نشاني
  • هزاران خزان بگذران در ولايت
    بهاري دل افروز با هر خزاني
  • به کبک ماند در پيش آن هماي جهان
    تو ازميانه درون تاز و کبک رابرباي
  • چو آفتاب فروزان به تخت ملک بمان
    چو آسمان فرا پايه در زمانه بپاي
  • روز عطا هرکفي از آن توابريست
    پس تو شب و روز در ميان بخاري
  • پيش تن دوستان ز رنج پناهي
    در جگر دشمنان فروخته ناري
  • وز که ري در نهاله گاه تو رانند
    روز شکار تو صد هزار شکاري
  • هر کجا در شدم از اول روز
    با مي اندر شدم و بر بط و ناي
  • تامه روزه در آميخت بدوي
    آنهمه رسم نکو ماند به جاي
  • با چنين ماه چنين جشن بود
    همچو در مزکت آدينه سراي
  • هر چه ناکرده بمانده ست ترا
    در بر او کن و اورافرماي
  • جوشن خويش در او پوش و مپوش
    تو برو بازوي خوبان فرساي
  • سپهبدي که چو خدمتگران به درگه اوست
    جمال ملک در آن طلعت جهان آراي
  • نه آب ديدم بر روي سروران حشم
    نه رنگ ديدم در روي لعبتان سراي
  • در سرايش پر خسروان و محتشمان
    چو جان و دل همه آنجا بخدمتش برپاي
  • باغي چنان که بر در او بگذري اگر
    ازهر گلي ندا همي آيد که اندرآي