نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان خواجوي کرماني
نوبت نوروز چون
در
باغ پيروزي زدند
نوبت نوروز سلطاني به پيروزي بزن
مرغ گويا گشت مطرب گفته خواجو بگوي
باد شبگيري برآمد باده
در
ساغر فکن
اي ز سنبل بسته شادروان مشکين بر سمن
راستي را چون قدت سروي نديدم
در
چمن
بسکه برتن پيرهن کردم قبا از درد عشق
شد تنم ماننديک تار قصب
در
پيرهن
گر صبا بوئي ز گيسويت بترکستان برد
مشک اذفر خون شود
در
ناف آهوي ختن
صبحدم
در
صحن بستان گر براندازي نقاب
پيش روي چون گلت بر لاله خندد نسترن
گر نديدي نيمشب
در
نيمروز
گرد ماه آن خط زنگاريش بين
زلف مشکين چون براندازد رخ
روز روشن
در
شب تاريش بين
چو
در
سخن يد بيضا نموده ئي خواجو
چگونه نسبت شعرت کنم بسحر مبين
ويس ار ز رامين بيزار گردد
گل خار گردد
در
چشم رامين
يار از چه گردد با دوست دشمن
مهر از چه باشد با ذره
در
کين
در
گذر اي باغبان که بلبل سرمست
باز نيايد به غلغل تو ز نسرين
شمسه چين نيست
در
تصور اورنگ
جز رخ گلچهر ماهروي خورآئين
هرکه شد با ساکنان عالم علوي قرين
گو بيا
در
عالم جان جان عالم را ببين
ايکه
در
کوي محبت دامن افشان مي روي
آستين برآسمان افشان و دامن بر زمين
رخت هستي از سرمستي بنه برآستان
دست مستي از سرهستي مکش
در
آستين
کافرم گر دين پرستي
در
حقيقت کفر نيست
کانکه مومن باشد ايمانش کجا باشد بدين
چرا برگردم از ياران که
در
دين وفاداران
خلاف دوستان کفرست و مهر دوستان از دين
ديدمش دي بر سر گلبار و گفتم راستي
سرو
در
گلبار نبود ور بود نبود چنين
بلبل خوش نغمه تا گل بر نيندازد نقاب
نشنود کس
در
جهان آوازه آواز او
فارغ البالست هر کس کو نشد عاشق وليک
مرغ بيدل
در
هوا خوشتر بود پرواز او
نام نيک عاشقان چون
در
جهان بدنامي است
نيک نام آنکو ببدنامي برآيد نام او
خوشا کشته برطرف ميدان او
بخون غرقه
در
پاي يکران او
مرا
در
جهان خود دلي بود و بس
کنون خون شد از درد هجران او
بدان خط سيه دود رنگ آتش پوش
که
در
گرفت بگرد مه منور تو
گر ز کمان ابرويت عقل سپر بيفکند
عيب مکن که
در
جهان کس نکشد کمان تو
خواجو از آستان تو کي برود که رفته است
حاصل روزگار او
در
سر داستان تو
اي هيچ
در
ميان نه ز موي ميان تو
نا ديده ديده هيچ بلطف دهان تو
گفتم که چون کمر کشمت تنگ
در
کنار
ليکن ضرورتست کنار از ميان تو
باز آي اي هماي همايون که مرغ دل
پر مي زند
در
آرزوي آشيان تو
در
صورت بديع تو چندين معانيست
يا رب چه صورتي که ندانم بيان تو
جان من شکسته بين وين دل ريش آتشين
ساخته با جفاي تو سوخته
در
وفاي تو
از پريشان حالي و آشفتگي
در
گمانم اين منم يا موي تو
از سرشکم پاي
در
گل مي رود
ورنه بيرون رفتمي از کوي تو
آنکه دل
در
بند يکتائيت بست
کي گشادي يابد از پهلوي تو
تيره شب
در
شکن طره دلدار مپيچ
و گرت راه غلط شد به شب تار مرو
اگرت خرقه سالوس شود دامنگير
با مرقع به
در
خانه خمار مرو
گفتمش
در
دامي افتادم ببوي دانه ئي
گفت عالم سربسر دامست آخر دانه کو
گفتمش دردانه درياي وحدت شد دلم
گفت
در
دريا شو و بنگر که آن دردانه کو
گفتمش ما گنج
در
ويرانه دل يافتيم
گفت هر کنجي پر از گنجي بود ويرانه کو
گفتمش کاشانه جانانه
در
کوي دلست
گفت خواجوگر تو زانکوئي بگو جانانه کو
مرا ز هجر تو اميد زندگاني کو
در
آرزوي توام لذت جواني کو
درون مصطبه
در
جسم جام مينائي
ز دست يار سبک روح روح ثاني کو
ميست کاب حياتست
در
سياهي شب
چو خضر وقت توئي آب زندگاني کو
چو بانگ و ناله خواجو فتاده
در
ره عشق
غريو دمدمه کوس کارواني کو
اي صبا حال جگر گوشه ما چيست بگو
در
دل آن مه خورشيد لقا چيست بگو
مانند باد مي شد و مي کرد دمبدم
در
آب رود مردمک چشم من شناه
من
در
گمان که ماه نواست آنکه بينمش
برطرف جبهه يا خم آن ابروي دوتاه
ناگه
در
آن ميانه بخواجو رسيد و گفت
کز عيد گه کنون که رخ آري بخانگاه
بايد که قطعه ئي بنويسي و
در
زمان
از راه تهنيت بفرستي ببزم شاه
صفحه قبل
1
...
1080
1081
1082
1083
1084
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن