167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • چون نمي شد ز در کعبه گشادي ما را
    رخت خلوت بخرابات مغان آورديم
  • هيچ زر در هميان نيست بدين سکه که ما
    از رخ زرد بسوي همدان آورديم
  • صبر در کرمان بسي کرديم خواجو وز وطن
    رخت بر بستيم و ديگر سوي کرمان آمديم
  • گر نباشد گل رخسار تو در باغ بهشت
    اهل دلرا نکشد ميل به جنات نعيم
  • کمان بسيم بسي در جهان بدست آيد
    نه همچو آن دو کمان هلال شکل و سيم
  • ز آهم آتش نمرود بفسرد آندم
    که در دلم گذرد ياد کوه ابراهيم
  • ما سر بنهاديم و به سامان نرسيديم
    در درد بمرديم و بدرمان نرسيديم
  • گفتند که جان در قدمش ريز و ببر جان
    جان نيز بداديم و بجانان نرسيديم
  • گشتيم گدايان سر کويش و هرگز
    در گرد سراپرده سلطان نرسيديم
  • چون ذره سراسيمه شديم از غم و روزي
    در چشمه خورشيد درفشان نرسيديم
  • در تيرگي هجر بمرديم و ز لعلش
    هرگز به لب چشمه حيوان نرسيديم
  • از زلف تو زنار ببستيم و چو خواجو
    در کفر بمانديم و بايمان نرسيديم
  • با طلعت زيباي تو در باغ بهشتيم
    با بوي خوشت همنفس باد بهاريم
  • از باده نوشين لبت مست و خرابيم
    وز نرگس مخمور تو در عين خماريم
  • در دل بجز آزار نداريم وليکن
    مرهم بجز از يار دلازار نداريم
  • چون نرگس مخمور تو مستان خرابيم
    چون مردمک چشم تو در عين خماريم
  • انفاس دوستان دمد از باد بوستان
    در موسمي چنين که روان پرورد نسيم
  • نام نعيم خلد مبر زانکه در بهشت
    نبود وراي وصل بهشتي رخان نعيم
  • ما در ازل حديث تو تکرار کرده ايم
    آري حديث دوست کلامي بود قديم
  • شيرين اگر بخرگه خسرو کند مقام
    فرهاد در محبت شيرين بود مقيم
  • کنون چه فايده خواجو ز درس معقولات
    که در ازل سبق عشق کرده ئي تعليم
  • وقت آنست که در پاي سهي سرو چمن
    برفشانيم سردست و سرانداز کنيم
  • در قفس چند توان بود بيا تا چو هماي
    پر برآريم و برين پنجره پرواز کنيم
  • خيز تا باده در پياله کنيم
    گل روي قدح چو لاله کنيم
  • هر دم از ديده قدح پيماي
    باده لعل در پياله کنيم
  • گر از کوي او روي رفتن ندارم
    مگيريد عيبم که در بند اويم
  • با چشم در نثار باردوي ايلخان
    مشنو که بهر اجري و ادرار مي رويم
  • در کوزه چو مي نماند خواجو
    يک کاسه بياور از سبويم
  • اگر تو پيل براني و اسب در تازي
    چگونه رخ ننهيمت چو مات مي جوئيم
  • اي تنم از پاي در آورده بافسوس
    وي دلم از دست برون برده بدستان
  • خواجو اگر جان بدهد در غم عشقت
    داد وي از زلف کژ سر زده بستان
  • چو نمي توان رسيدن بخدا ز خودپرستي
    بخدا که در ده از مي قدحي بمي پرستان
  • باده صافي خرقه صوفي
    درکش و برکش در ده و بستان
  • بر سر نيامدست سياهي بپر دلي
    چون آن دو زلف قلب شکن در جهان جان
  • به حق صحبت و ياري که چون شوم در خاک
    بود هنوز مرا ميل صحبت ياران
  • مجال نيست که در شب کسي برآرد سر
    ز بسکه دست برآورده اند عياران
  • طبيب ار بيندت در خواب کز رخ پرده برداري
    ز شوق چشم رنجورت بميرد پيش بيماران
  • بقول دشمن ار پيچم عنان از دوست بي دينم
    که ترک دوستي کفرست در دين وفاداران
  • گر صيد بتان شد دل من عيب مگيريد
    آهو چه کند در نظر شير شکاران
  • در بحر غم از سيل سرشکم نبود غم
    کانرا که بود خرقه چه انديشه ز باران
  • گرامي دار مرغان چمن را
    الا اي باغبان در نو بهاران
  • خوش آمد قامتش در چشم خواجو
    صنوبر خوش بود بر جويباران
  • در هواداري اگر کار تو بالا گيرد
    خدمت ذره بخورشيد درفشان برسان
  • در تابم از دو هندوي آتش پرستشان
    کز دست رفت دنيي و دينم ز دستشان
  • برطرف آفتاب چه در خور فتاده است
    مرغول مشگ رنگ دلاويز پستشان
  • صاحبدلان که بي خبرند از شراب شوق
    در داده اند جرعه جام الستشان
  • در آب روشن ار آتش نديدي
    ببين روشن درآب روي ترکان
  • خيالت اين که برگردم ز خوبان
    چو درويش از در دريا نوالان
  • مگر زلف تو زان آشفته حالست
    که در تابند ازو آشفته حالان
  • خرد با عشق برنايد که پيران
    زبون آيند در دست جوانان