نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
ديوان خواجوي کرماني
چو دجله گشت کنارم
در
آرزوي شبي
که باد صبحدم آرد نسيم بغدادم
در
چمن دوش ببوي تو گذر مي کردم
قدح لاله پر از خون جگر مي کردم
عشق آن بت ساکن ميخانه مي گرداندم
جان غمگين
در
پي جانانه مي گرداندم
آرزوي گنج بين کز غايت ديوانگي
روز و شب
در
کنج هر ويرانه مي گرداندم
اشتياق لعل گوهر پاش او
در
بحر خون
همچو خواجو از پي دردانه مي گرداندم
گفتم ز قيدش يابم رهائي
ليکن چو آهو سر
در
کمندم
صورت نبندم مثل تو
در
چين
زيرا که مثلت صورت نبندم
گفتي که خواجو
در
درد ميرد
آري چه درمان چون دردمندم
از کلک نقشبند قضا
در
تحيرم
کز سبزه بر صحيفه بستان زند رقم
بيچاره لاله هست دلش
در
ميان خون
گوئي ز دست باد صبا مي برد ستم
خواجو چو سرو تا نکني پيشه راستي
نتوان نهاد
در
ره آزادگي قدم
آتش زدم از آه درين خرگه نيلي
چون طلعت او بر
در
خرگاه نديدم
تا
در
شکن زلف سياه تو زدم دست
از دامن دل دست تو کوتاه نديدم
دلگيرتر از چاه زنخدان تو بر ماه
در
گوي زنخدان مهي چاه نديدم
روزي به سر کوي خرابات رسيدم
در
کوي خرابان يکي مغبچه ديدم
از چشم بشد ظلمت و سرچشمه خضرم
چون
در
خط سبز و لب لعلش نگريدم
ساکن نشدم
در
حرم کعبه وحدت
تا باديه عالم کثرت نبريدم
با من سخن از درس و کتب خانه مگوئيد
اکنون که وطن بر
در
ميخانه گزيدم
ايمان چه دهم عرض چو
در
کفر فتادم
قرآن چه کنم حفظ چو مصحف بدريدم
مقيم
در
طيرانست مرغ خاطر ما
بگرد کوي تو همچون کبوتران حرم
چگونه
در
ره مستي قدم نهد خواجو
اگر نه بر سر هستي نهاده است قدم
گفتم از پروانه و خط
در
گذر
من نه مير ملک و شاه کشورم
چون غلام حلقه
در
گوش توام
چند داري همچو حلقه بر درم
کنون که کشتي عمرم فتاده
در
غرقاب
کجا بساحل شادي رسم ز ورطه غم
بود بگاه صبوحي
در
آرزوي جمالت
نواي ناله زارم اداي نغمه زيرم
نظير نيست ترا
در
جهان بحسن و لطافت
چنانکه گاه لطايف بعهد خويش نظيرم
اگر هزار شکايت بود ز دور زمانم
چگونه شکر نگويم که
در
زمان تو باشم
از غايت مهر گشته حيران
در
پيکر تو دو پيکر چشم
در
ورطه خون فتاده ما را
دور از رخ تو شناور چشم
از شوق خط تو اين مقله
در
آب فکند دفتر چشم
خيل خيال خال تو بيند بعينه و
در
هر طرف که روي کند ديدبان چشم
يکدم بياد آن لب و دندان
در
نثار
خالي نشد ز گوهر و لعلم دکان چشم
عيبم مکن ار دود دلم
در
جگر افتاد
با اين همه آتش نتوانم که نجوشم
ديشب خبرم نيست که شاگرد خرابات
چون از
در
ميخانه بدر برد بدوشم
در
ميکده گر زهد فروشم چو تو خواجو
دانم که بيک جو نخرد باده فروشم
در
آنزمان که شود وصل معنوي حاصل
بصورت ار نشوي زائر مزار چه غم
درين ميان که گرفتار عشق شد خواجو
گرش مراد نهد چرخ
در
کنار چه غم
گفتم قدم برون نهم از آستان دوست
از آب ديده پاي فرو رفت
در
گلم
خواجو برو که قافله کوس رحيل زد
اي دوستان چه چاره چو من
در
سلاسلم
گاه ترانه گفتن عقلست دستيارم
در
شرح عشق دادن روحست ترجمانم
در
گوش هوش پيچد آواز دلنوازم
وز پرده دل آيد دستان دلستانم
پيوسته
در
خروشم زيرا که زخم دارم
همواره زار و زردم زانرو که ناتوانم
ببريده اند پايم
در
ره زدن وليکن
با اين بريده پائي با باد همعنانم
معذورم ار بنالم زيرا که مي زنندم
ليکن چه چاره سازم کز خويش
در
فغانم
چو جام بيخودي نوشم جهانرا جرعه دان سازم
چو
در
ميدان عشق آيم فرس برآسمان رانم
همچو شمع ار سخن سوز دل آرم بزبان
در
نفس شعله زند آتش عشق از دهنم
در
هم کشم طناب سراپرده کبود
بند و طلسم گنبد دوار بشکنم
در
آن نفسي که مرا از لحد برانگيزند
حديث عشق تو باشد نوشته بر کفنم
نهاده ام سر پر شور دائما بر کف
بدان اميد که
در
پاي مرکبت فکنم
جان من جرعه عشق تو نريزد بر خاک
مگر آنروز که
در
خاک بريزد بدنم
صفحه قبل
1
...
1076
1077
1078
1079
1080
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن