167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان فرخي سيستاني

  • در مصيبت خصم ارنه تيغ تست چرا
    چو او بجنبد خصمان تو شوند مصاب
  • گر سخن گويد تو گوش همي دار بدو
    تا سخنها شنوي پاکتر از در خوشاب
  • در رسيده است بعلم و برسيده بسخن
    پيش بينيش به انديشه زود اندر ياب
  • در خور تو وزدر کردارتست
    هرچه درين گيتي مدح و ثناست
  • از پي کم کردن بد مذهبان
    در دل تو روز و شب انديشه هاست
  • جز در تو راه گريزش نيست
    آمدن او نه بکام و هواست
  • جز در تو راه گريزيش نيست
    آمدن او نه بکام و هواست
  • حصن خداييست شها حصن تو
    حصن تو دور از در قدر و از قضاست
  • دار فرو بردي باري دويست
    گفتي کاين در خور خوي شماست
  • هيچ ملک نيست در ايام تو
    کان ملکي نزتو مر او را عطاست
  • اي من رهي آن رخ گلگون که تو گويي
    در بزم اميرالامرا تازه نگاريست
  • در چاکرداري و سخا سخت ستوده ست
    او سخت سخي مهتري و چاکرداريست
  • ور خاربني ببيند در دشت بترسد
    گويد مگر آن خار ز خيل تو سواريست
  • نرگس ملکي گشت همانا که مر اورا
    در باغ ز هر شاخ دگرگونه نثاريست
  • اي خواجگان دولت سلطان بهر نماز
    او را دعا کنيد که او در خور دعاست
  • درفضل و در کفايت او چون رسد سخن
    اين فضل واين کفايت او را چه منتهاست
  • شور جهان بحشمت خواجه فرونشست
    در هر دلي نشاط بيفزود و غم بکاست
  • بر چشم دشمنانش چون نوک سوزنست
    در چشم دوستانش چون سوده توتياست
  • عشق بر من در عنا بگشاد
    عشق سر تابسر عذاب و عناست
  • مير ابوالفتح کز فتوت و فضل
    در جهان بي شبيه و بي همتاست
  • او ز جود و ز فضل تنها نيست
    در همانند خويشتن تنهاست
  • در دلم هيچکسي دست نيابد ببدي
    تا درو مدحت فرزند وزير الوزراست
  • هم دل خلق نگه دارد و هم مال امير
    کارفرماي چنين در مه آفاق کجاست
  • چاکري کردن او در شرف از ميري به
    ورنه چون چشم همه ميران بر چاکر اوست
  • دشمني کردن با مرد چنو بيخرديست
    خرد دشمن او در سخن مضمر اوست
  • کس در اين گيتي با دشمن او دوست مباد
    کاژدهاييست جهان دشمن خواجه خور اوست
  • نتوان گفت که درياي دمان را دگرست
    نتوان گفت که درهاي دگر جز در اوست
  • مخبري بايد بر منظر پاکيزه گواه
    مخبري در خور منظر بجهان مخبر اوست
  • کنون بلبل بشاخ سرو برتو راه خوان گردد
    چراي آهوان هر ساعتي در گلستان باشد
  • بيکروز اندرون سي کرگ بگرفت ويکايک را
    بزير زين کشيد، اين در کدامين داستان باشد
  • همي تا در جهان از دولت عالي اثر باشد
    يمين دولت عالي خداوند جهان باشد
  • برابر يکي از معجزات موسي بود
    در آب دريا لشکر کشيدن شه راد
  • به سومنات شد امسال و سومنات بکند
    در اين مراد بپيمود منزلي هشتاد
  • در آن زمان که ز درياي بيکران بگذشت
    بسي ميان بيابان بيکرانه فتاد
  • در اين تفکر مقدار يک دو ميل براند
    ز رفته باز پشيمان شد و فرو استاد
  • بجهد و حيله در آن روشني همي برسيد
    سوار جلد بر اسب جوان تازي زاد
  • در کينه او کينه گزاران جهان را
    آنجا که همه سود بجويند زيان باد
  • وانکس که زبان کرد ببدگفتن او تيز
    در دست اجل خشک لب و خشک زبان باد
  • در خانه بدخواه بنفرينش نو نو
    هر روز دگر محنت و ديگر حدثان باد
  • هر شاه که يکروز ميان بسته بشاهي
    در خدمت فرخنده او بسته ميان باد
  • تا پادشهان صدر گه آرايند او را
    برگاه شهي مسکن و در صدر مکان باد
  • بر در تو صد ملک و صد وزير
    به ز منوچهر و به از کيقباد
  • ور در بدو سه قفل گران سنگ ببندم
    ره جويد و چون مورچه از خاک برآيد
  • زين جشن خزان خرمي وشادي بيند
    چندانکه در ايام بهاري مطر آيد
  • ملک با راي تو قرار گرفت
    بخت در پيش تو بپا استاد
  • چاکرانند بر در تو کنون
    برتر از طوس و نوذر و کشواد
  • اي اميري که در زمانه تو
    نيست شد نام زفتي و بيداد
  • راد مردي و نيکنامي را
    او نهاده ست در جهان بنياد
  • همه اميد من تويي در غم
    تو رسيدي همي مرا فرياد
  • خواجه سيد ابوبکر حصيري که بفضل
    در جهان از پس بوبکر چنو مرد نزاد
  • همه در کوشش آن باشد دايم که کند
    کار ويران کسان را بر سلطان آباد
  • ملک پرويز بچنگ آرد هر کس که زند
    چنگ در خواجه ما، ورچه بود چون فرهاد
  • ايمن شداز بد و بهمه کامها رسيد
    آنکس که پاي خويش بدين خانه در نهاد
  • گاه چون ديوار برهون گرد گردد سر بسر
    گاه چون کاخ عقيقين بام زرين در شود
  • نسبتي دارد زخشم خواجه اين آتش مگر
    کز تفش خارا همي در کوه خاکستر شود
  • مهتر دينست، وزدين گشتنش در عهد نيست
    هر کسي از دين بگشت اندر جهان کافر شود
  • چو بازگشت به پيروزي از در قنوج
    مظفر وظفر و فتح بر يمين و يسار
  • تبارک الله از آن خسروي که در هنرش
    زبان خلق همي بازماند از گفتار
  • بهر کليدي از آن جبرئيل باز کند
    در بهشت برين پيش تو بروز شمار
  • بهشتست اين باغ سلطان اعظم
    دليل آنکه رضوانش بنشسته بر در
  • بکاخ اندرون صفه هاي مزين
    در صفه ها ساخته سوي منظر
  • دکاني برآورده پهلوي دريا
    بدان تا در آن مي خورد شاه صفدر
  • نشان تو نايافته شهريارا
    نه ماهيست در بحر و نه مرغ دربر
  • خوشا کاخ و باغا که داري بشادي
    در آن کاخ مي خور، وزان باغ بر خور
  • تيغ ايشان دست يابد با اجل در يک بدن
    اسبشان بازي کند با شير دريک مرغزار
  • مردمان گويند سلطان لشکري دارد قوي
    پشت لشکر اوست در هيجا بحق کردگار
  • کز در ميدان او تا گوشه ايوان او
    مرکب سيمين ستامست و بت سيمين عذار
  • زهي قلاعي در هر يکي هزار طلسم
    که خيره گشتي ازو چشم مردم هشيار
  • چنانکه مرد بهر در که برنهادي دست
    گشاده گشتي و تيري گشادي آرش وار
  • نه بر کناره مر اورا پديد بود گذر
    نه در ميانه مر اورا پديد بود سنار
  • چوکوه روي ،مصافي کشيده بر لب رود
    دراز و پيش مصاف ايستاده در پيکار
  • چهل امير ز هندوستان در آن سپه است
    بزير رايتشان سي و ششهزار سوار
  • علامتست در آن لشکر اندر و بر او
    پيادگان گزيده صد و سي وسه هزار
  • همي روي که جهان را تهي کني ز بدان
    ز مفسدان نگذاري تو در جهان ديار
  • هميشه تا که بود در جهان عزيز درم
    چنانکه هست گرامي و پر بها دينار
  • فسانه کهن و کارنامه بدروغ
    بکار نايد رو در دروغ رنج مبر
  • چنين سفر که شه امسال کرد، در همه عمر
    خداي داند کو را نيامده ست بسر
  • رهي که ديو درو گم شدي بوقت زوال
    چومرد کم بين در تنگ بيشه وقت سحر
  • چو پاي باز در آن بيشه پر جلاجل بود
    ستاکهاي درخت از پشيزهاي کمر
  • در آن بيابان منزلگهي عجايب بود
    که گر بگويم کس را نيايد آن باور
  • جمازه ها را در باديه دمادم کرد
    بآب کرد همه ريگ آن بيابان تر
  • چومندهير که در مندهير حوضي بود
    چنانکه خيره شدي اندرو دو چشم فکر
  • سوي درازا يکماه راه ويران بود
    رهي بصعبي و زشتي در آن ديار سمر
  • بوقت آنکه همه خلق گرم خواب شوند
    تو در شتاب سفر بوده اي و رنج سهر
  • بما نمودي آن چيزها که ياد کنيم
    گمان بريم که اين در فسانه بود مگر
  • در همه کاري ترا صبر و قرارست اي ملک
    چون بکار دين رسيدي بيقراري بيقرار
  • کس مبادا کو کند با تو خداوندا خلاف
    کز خلافت ريگ خاکستر شود در جويبار
  • تا تن شيران شود در عشق بت رويان اسير
    تادل شاهان بود بر ناز خوبان بردبار
  • در زماني همه دشت ز خون دد ودام
    لعل کردي چو گلستاني هنگام بهار
  • تو بکردار چنين قادر و ما در همه وقت
    پيش کردار تو درمانده بعجز از گفتار
  • ده بار، نه ده بار، که صدبار فزون کرد
    در دامن من بخشش او بدره دينار
  • گر شکر کنم خواسته داده ست مرا شاه
    چون شکر کنم در خور اين ابلق رهوار
  • دو دولت و در ملک هميدار مر او را
    با سنت و باسيرت پيغمبر مختار
  • خلاف تو برکنده سامانيانرا
    ز بستانها سرو و از کاخها در
  • چو حيکوب و چون سد مل و رنده مالک
    چو در چنبل و سيمگنين سور بابر
  • بسا سرکشا نامدارا سوارا
    که سر در کشد از نهيبت بچادر
  • من شکار آب مرغابي و ماهي ديده ام
    تو در آب امسال شيران سيه کردي شکار
  • گفتار نبوده ست ميان من و تو هيچ
    ور بوده بيکبار ببستي در گفتار
  • زنهار دهد خصم قوي را چو ظفر يافت
    هرچند نباشد بر او از در زنهار
  • هنجار برد پيش شه اندر شب تاريک
    جايي که در آن ره نبرد باد بهنجار