167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • بنگر در اشک مستان عکس جمال ساقي
    همچون قمر که سازد جام شراب منزل
  • خواجو که غرقه آمد در ورطه جدائي
    بر ساحل وصالت بيند بخواب منزل
  • تا کي کند آن غمزه عاشق کش معلول
    در کار دل ريش من خسته تعلل
  • آن سر زلف قمرساي شب آسا را بين
    همچو زاغي که زند در مه تابان چنگل
  • خوشا با دوستان در بوستان گل
    که خوش باشد بروي دوستان گل
  • ترنم مي کند بر شاخ بلبل
    تبسم مي کند در بوستان گل
  • لبش با هم نمي آيد از آنروي
    که دارد خرده ئي زر در دهان گل
  • کشد در برقباي فستقي سرو
    نهد بر سر کلاه سايبان گل
  • بيا خواجو که با مرغان شب خيز
    نهادست از هوا جان در ميان گل
  • مي نوشين روان در ده که بگرفت
    چو خسرو ملکت نوشيروان گل
  • مرغ سحر در سخن آمد به ساز
    ساز بر آواز خروسان بام
  • حاجي اگر روي تو بيند مقيم
    در حرم کعبه نسازد مقام
  • دلم کي در فراق آرام گيرد
    بود آرام دل وصل دلارام
  • منم دور از تو همچون مرغ وحشي
    ببوي دانه ئي افتاده در دام
  • قلم در کش چو بيني نام خواجو
    که نبود عاشق شوريده را نام
  • نام خالش مبر که وحشي را
    طمع دانه افکند در دام
  • مي جوشيده خور که حيف بود
    پخته در جوش و ما بدينسان خام
  • با رخت هر که ماه مي طلبد
    نيست در عاشقي هنوز تمام
  • خروس پرده سرا امشب از چه دم در بست
    اگر چنانکه فرو شد دم سپيده بکام
  • چو دور عيش و نشاطست باده در دور آر
    که روشنست که با دست گردش ايام
  • عارض ترکان نگر در چين جعد مشک فام
    تا جمال حور مقصورات بيني في الخيام
  • مشعل خورشيد فروزان شمع برگير اي نديم
    باد شبگيري برآمد باده در ده اي غلام
  • تا ترا در پيش بت رويان درست آيد نماز
    جامه جانرا نمازي کن بآب چشم جام
  • چون شما را هست دلبر در برو دل برقرار
    لا تلوموا في التصابي قلب صلب مستهام
  • در شب تيره بسي نوبت مهرت زده ام
    تا سحرگه رخ همچون قمرت يافته ام
  • مي روي مجموع و من پيوسته همچون گيسويت
    از پريشاني که هستم در قفا افتاده ام
  • آستين بر کائنات افشانده ام از بيخودي
    زعفران چهره در صحن سرايش سوده ام
  • تا بگوهر چشم خواجو را مرصع کرده ام
    مردم بحرين را در خون شنا فرموده ام
  • چو نام تو در نامه ئي ديده ام
    به نامت که برديده ماليده ام
  • که آنها که در روي او خوانده ام
    جوابي ازو باز نشنيده ام
  • کام دل خواهي برو گردن بناکامي بنه
    در دهان شير مي بايد شدن بر بوي کام
  • آرزو مي کندم با تو شبي در مهتاب
    که بود زلف سياهت شب و رخ مهتابم
  • رفتم ار جان بدهم در طلبت عمر تو باد
    ور بمانم شرف بندگيت دريابم
  • راست چون چشم خوشت مست شوم در محراب
    گر بود گوشه ابروي کژت محرابم
  • در شبستان مي پرستان کش
    شاهد جام را ز طارم خم
  • خيز خواجو که چو پرگار به سر بايد گشت
    هر که در دايره عشق نهادست قدم
  • ديشب آندل که بزنجير نگه نتوان داشت
    بيخود آوردم و در حلقه زلفت بستم
  • اين خياليست که در گرد سمند تو رسم
    زانکه چون خاک بزير سم اسبت پستم
  • من نه امروز بدام تو در افتادم و بس
    که گرفتار غم عشق توام تا هستم
  • در چنبر گردون ز دمي چنگ بلاغت
    با اين همه از چنبر زلف تو نجستم
  • تا در عقب پير خرابات نرفتم
    از درد سر و محنت خواجو بنرستم
  • ديشب دل ديوانه بگسسته عنانرا
    زنجير کشان بردم و در زلف تو بستم
  • هر شبم چشم تو در خواب نمايند که گويند
    نيست از باده شکيبم چکنم باده پرستم
  • روزگاري روي در روي نگاري داشتم
    راستي را با رخش خوش روزگاري داشتم
  • همچو بلبل مي خروشيدم بفصل نوبهار
    زانکه در بستان عشرت نوبهاري داشتم
  • داشتم ياري که يکساعت ز من غيبت نداشت
    گر چه هر ساعت نشيمن در دياري داشتم
  • طائر جان کوتذرو بوستان کبرياست
    در رياض وحدتش مرغ خوش الحان يافتم
  • در بياباني کزو وادي ايمن منزليست
    روح را هارون راه پور عمران يافتم
  • عنان باد نخواهم ز دست داد کنون
    ولي چه سود که در دست نيست جز بادم
  • مرا حکايت آن مرغ زيرک آمد ياد
    بپاي خويش چو در دام عشقت افتادم