167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • تلف گشت عمرم در ايام مهر
    بدل گشت دلقم به زنار عشق
  • طفل بود در نظر پير عشق
    هرکه نگردد سپر تير عشق
  • ملک جهان کرده ايم وقف سر کوي يار
    گوي دل افکنده ايم در خم چوگان عشق
  • جان چه بود تا کنيم در ره عشقش نثار
    پاي ملخ چون بريم نزد سليمان عشق
  • عقل درين دير کيست مست شراب الست
    روح در اين باغ چيست بلبل بستان عشق
  • فتاده ناقه در غرقاب از آب چشم مهجوران
    وفوق النوق خيمات و في الخيمات معشوق
  • برگلبن ايجاد توئي غنچه خندان
    در گلشن ابداع توئي برگ شقائق
  • آنکس که گداي در ميخانه عشقست
    برخسرو عقلست بصد مرتبه فائق
  • وه چه شيرينست لعلش اندرو پنهان نمک
    کس نمي بينم که دارد در جهان چندان نمک
  • شد بدور سنبل مشکين او عنبر فراخ
    گشت در عهد لب شيرين او ارزان نمک
  • گفتمش در غم عشقت دل خواجو خونشد
    بيش از اين چند بگو صبر کند مسکينک
  • رفت در خنده و شيرين لبک از هم بگشود
    گفت داروي دل و مرهم جانش اينک
  • هست در زنجير زلف دلربايت دل فراخ
    ليک دل همچون دل ريش من دلتنگ تنگ
  • ناوک چشمت چو باد آرم ز خون چشم من
    لعل پيکاني شود فرسنگ در فرسنگ سنگ
  • باز چون گلگون مي ساقي بميدان در فکند
    اي حريفان برکشيد اسب طرب را تنگ تنگ
  • نيستي آنکه زني شيشه هستي برسنگ
    ورنه در پات فتادي فلک مينا رنگ
  • تا بکي گوش کني برنفس پرده سراي
    تا بکي چنگ زني در گره گيسوي چنگ
  • روي ازين قبله بگردان که نمازي نبود
    رو بمحراب و نظر در عقب شاهد شنگ
  • شگفت نيست اگر صيد گشت مرغ دلم
    که در هواي تو سيمرغ بفکند پر و بال
  • کرا وصال ميسر شود که در کويت
    مجال نيست کسي را مگر نسيم شمال
  • مقيم در دل خواجو توئي و مي داني
    چه حاجتست بتقرير با تو صورت حال
  • در هر چه هست چون بخيالت نظر کنم
    گر جز جمال روي تو بينم زهي خيال
  • در راه عشق بعد منازل حجاب نيست
    دوري گمان مبر که بود مانع وصال
  • در گوش آسمان کشد از زر مغربي
    هر مه به امر کن فيکون حلقه ملال
  • خواجو گر التماس ازين در کند رواست
    از پادشه اجابت و از بندگان سؤال
  • زهي ز باده لعلت در آتش آب زلال
    يکي ز حلقه بگوشان حاجب تو هلال
  • نداي عشق چو در داد خال مشکينت
    بگوش جان من آمد ز روضه بانگ بلال
  • کي شکيبد دلم از چشمه نوشت هيهات
    تشنه در باديه چون بگذرد از آب زلال
  • گر بود شوق حرم بعد منازل سهلست
    هجر در راه حقيقت نکند منع وصال
  • زهي گرفته خور از طلعت تو فال جمال
    نشانده قد تو در باغ جان نهال جمال
  • هواي يار همائي بلند پروازست
    که در دلم طيران مي کند ببال جمال
  • چو ريش خستگانرا مرهم از تست
    مکن در کار مسکينان تغافل
  • بسا که در غم عشق تو ابن مقله چشمم
    نوشت بر ورق زر بسيم ناب رسائل
  • زبان خامه قلم گشت در بيان جدائي
    نرفت قصه بپايان و رفت عمر بباطل
  • دلم مريد مرادست و ديده رهبر دل
    سرم فداي خيال و خيال در سر دل
  • کمند زلف ترا گر رسن دراز آمد
    در آن مپيچ که دارد گذر بچنبر دل
  • دلم چگونه نمايد قرار در صف عشق
    چنين که زلف تو بشکست قلب لشکر دل
  • تو آن خجسته هماي بلند پروازي
    که در هواي تو پر مي زند کبوتر دل
  • چگونه در دل تنگم قرار گيرد صبر
    که مي زند سر زلف تو حلقه بردل
  • ابروت هلال غره مه
    مهرت خور جان و در خور دل
  • ساقي بده آن مئي که در جام
    هست آب روان آذر دل
  • جانم از دست دل ار غرقه خون جگرست
    خون جان من دلسوخته در گردن دل
  • اگر چه بر گذرت سائلان بسي هستند
    چو آب ديده ما نيست در رهت سائل
  • مفارقت متصور کجا شود ما را
    که نيست هر دو جان در ميان ما حائل
  • کسي که در حرم جان وطن کند خواجو
    بود هر آينه از ساکنان کعبه دل
  • مقاربت نشود مرتفع ببعد منازل
    که بعد در ره معني نه مانعست و نه حائل
  • در آن مصاف که جان تازه گردد از لب خنجر
    قتيل عشق نميرد مگر بغيبت قاتل
  • کسي که خاک شود در ميان بحر مودت
    گمان مبر که برد باد ازو غبار بساحل
  • نواي نغمه خواجو شنو به گاه صبوحي
    چنانکه وقت سحر در چمن خروش عنادل
  • ره چون برم به کويت زانرو که نادر افتد
    در آشيان عنقا کرده ذباب منزل