نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان خواجوي کرماني
هر کرا عقل درين راه مربي باشد
لاجرم
در
حرم عشق نباشد بارش
سر زلف تو ندانم چه سيه کاري کرد
که بدينگونه تو
در
پاي فکندي کارش
در
آنزمان که شود شخص ناتوانم خاک
کند عظام رميمم هواي خاک درش
سرو سهي که
در
چمن آزاديش کنند
آزاد کرده قد همچون صنوبرش
خطي ز مشک سوده
در
اثبات دلبري
وجهي نوشته بر ورق روي چون خورش
زانرو که زلف سرزده سر بر خطش نهاد
معلوم مي شود که چه سوداست
در
سرش
بدري که
در
شکن شود از باد کاکلش
سروي که بر سمن فتد از مشک چنبرش
تابي فکنده بر قمر از زلف تابدار
شوري فتاده
در
شکر از تنک شکرش
طوطي شکر شکن شده
در
باغ عارضش
زاغ آشيانه ساخته بر شاخ عرعرش
گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش
دل فراخست
در
آن سنبل سرگردانش
برو اي خواجه مرا چند ملامت گوئي
هر که
در
بحر بميرد چه غم از بارانش
هدف ناوک او سينه من مي بايد
تا بجاي مژه
در
ديده کشم پيکانش
هر که را دست دهد طلعت يوسف
در
چاه
خوشتر از مملکت مصر بود زندانش
در
ره عشق مسلمان نتوان گفت او را
که به کفر سر زلفت نبود ايمانش
زورمندي که گرفتار نشد
در
همه عمر
چه خبر باشد از احوال گرفتارانش
خفته
در
خوابگه اطلس ديبا با دوست
نبود آگهي از ديده بيدارانش
تا شد از نرگس ميگون تو خواجو سرمست
خوابگه نيست برون از
در
خمارانش
اگر چه پسته دهان
در
جهان بسند وليکن
بخنده نمکين پسته کم بود چو دهانش
بلبل نبود
در
چمنش برگ و نوائي
چون گلبن خندان ببرد باد خزانش
نقاش چو
در
نقش دلاراي تو بيند
واله شود و خامه درافتد ز بنانش
هرکه
در
چين سر زلف بتان آويزد
آستين پر شود از نافه مشک ختنش
دهن تنگ ورا وصف نمي آرم کرد
زانکه دانم که نگنجد سخني
در
دهنش
بسکه
در
چنگ فراق تو چو ني مي نالم
هيچکس نيست که يکبار بگويد مزنش
از
در
خيمه برون آمد و ساغر پر کرد
کاين بروي من مه روي پريچهره بنوش
خفته چون چشم تو
در
هرطرفي بيماري
وانگه از قند تو درحسرت جلابي خوش
تا برفت از نظرم چشم خوش پرخوابت
در
شب هجر نکردم نفسي خوابي خوش
خاموش که چون گل بشکر خنده
در
آيد
با بلبل بيدل نتوان گفت که خاموش
زان داروي بيهوشي اگر صبح تواني
در
ده قدحي تا ز حريفان ببرد هوش
با چنين شرطه ازين ورطه برون نتوان شد
خاصه کشتي خلل آورده و دريا
در
جوش
شراب پخته بخامان دل فسرده دهيد
که باده آتش تيزست و پختگان
در
جوش
ميسرم نشود خامشي که
در
بستان
نواي بلبل مست از ترنمست و خروش
در
کام نهنگان شو و کامي بکف آور
چون يار بدست آيد از اغيار مينديش
خواجو اگرت سر برود
در
سر اين کار
انکار مکن وز غم اين کار مينديش
برسر بازار چين با سنبل سوداگرت
مشک اگر
در
حلقه آيد بشکند بازار خويش
در
بندگي چو کار من خسته بندگيست
تا زنده ام چگونه کنم ترک کار خويش
تو از جراحت دلهاي خسته ننديشي
که
در
ضمير نياري که الجروح قصاص
نه
در
جمال تو مشتاق را مجال نظر
نه از کمند تو عشاق را اميد خلاص
غريض لجه درياي عشق شد خواجو
ولي چو
در
بکف آرد چه غم خورد غواص
بده آن راح روان بخش که
در
مجلس خاص
مايه روح فزائي بود از روي خواص
عقل را ره نبود بر
در
خلوتگه عشق
عام را بار نباشد به سراپرده خاص
اي بسا
در
گرانمايه که آيد به کنار
تا درين بحر بود مردم چشمم غواص
خالص آيد چو زر از روي حقيقت خواجو
گرتو
در
بوته عشقش بگدازي چو رصاص
بمهد خاک برد با تو دوستي خواجو
که شير مهر تو خوردست
در
زمان رضاع
چون آتش خور شعله زد از شيشه شفاف
در
آب معقد فکن آن آتش نشاف
هر دم که شود درج عقيقت گهر افشان
گوهر ز حيا آب شود
در
دل اصداف
کام دل درويش جزين نيست که گه گاه
در
وي نگرد شاه جهان از سرالطاف
آن به که زبان
در
کشم از وصف جمالت
زيرا که بکنهش نرسد خاطر وصاف
اشک منست يا مي گلرنگ
در
قدح
يا روي تست يا گل خود روي برطبق
پيوسته بيتو مردم بحرين چشم من
در
باب آب ديده روان مي کند سبق
خواجو خرد که واضع قانون حکمتست
در
پيش منطق تو نيارد زدن نطق
صفحه قبل
1
...
1073
1074
1075
1076
1077
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن