نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان خواجوي کرماني
اگر از خويش نباشد خبرم نيست غريب
در
جهان هر که غريبست ز خويشش چه خبر
چه دهد شرح غمت
در
شب حيرت خواجو
شمع دلسوخته از آتش خويشش چه خبر
جانم ز تاب مهر تو شمعيست
در
گداز
چشمم ز شوق لعل تو درجيست پرگهر
عنقاي قاف عشقم و عشق تو گوئيا
مرغيست هر دو کون
در
آورده زير پر
ز جام کبر و ريا مست کي شود خواجو
کسي که
در
کنف کبريا بود مستور
بنده ياقوت ترا از بن دندان لؤلؤ
در
خط از سنبل مشکين سياهت کافور
بياقوتت برات آورده سنبل
ز ريحان تو
در
خط رفته کافور
بهشتي روي اگر
در
گلشن آيد
تو پنداري که اين خلدست و آن حور
ببند خادم ايوان
در
سراچه که ما
بدوست مشتغليم و ز غير دوست نفور
در
ديده کشم بجاي مژگان
گر زآنکه ز شست او بود تير
مرغان چمن را به سحر همنفسي نيست
در
فصل بهاران بجز از ناله شبگير
چون شرح دهم غصه دوري که نگنجد
اسرار غم هجر تو
در
طي طوامير
فتاده ام من ديوانه
در
غم تو اسير
بيا و طره برافشان که بشکنم زنجير
اکنون که
در
چمن گل سوري عروس گشت
از دست گلرخان مي چون ارغوان بگير
ميلت ار جز بتماشاي گلستان نکشد
در
جمالش نگر و طرف گلستان کم گير
بيدلي گردل ز دلبر برنگيرد گومگير
عاشقي را گر ملامت
در
نگيرد گو مگير
هر که نتواند سر اندر پاي جانان باختن
گر حديث خنجرش
در
سر نگيرد گومگير
و آنکه او
در
عالم معني ز دلبردور نيست
گر بصورت دامن دلبر نگيرد گومگير
از
در
خويشم مران که از خم گيسو
حلق دلم بسته ئي بحلقه زنجير
تا بچوگان سعادت ببري گوي مراد
گوي دل
در
خم آن زلف چو چوگان درباز
بستيم دل
در
آن سر زلف دراز باز
گشتيم صيد آن صنم دلنواز باز
اکنون که
در
کشاکش زلفت فتاده ايم
ما و کمند عشق و شبان دراز باز
در
دام زلف سرزده ات مرغ جان من
همچون کبوتريست که افتد بچنگ باز
صورت معني کجا کشف شود برخرد
عشق حقيقي کرا دست دهد
در
مجاز
يا بيا
در
غم زمانه بسوز
يا برو با غم زمانه بساز
بنده محمودست و سلطان
در
ره معني اياز
کار دينداران نمازست و نماز ما نياز
ايکه از بهر نمازت گوش جان بر قامتست
قامتي را جوي کايد سرو پيشش
در
نماز
حاجيان چون روي
در
راه حجاز آورده اند
مطرب عشاق گو بنواز راهي از حجاز
اي خوشا
در
مجلس روحانيان گاه صبوح
دلنوازان عود سوز و پرده سازان عود ساز
در
چمن نرگس سرمست خراب افتادست
زانکه اندر قدح لاله مدامست امروز
زاهدي را که نبودي ز صوامع خالي
باز
در
کنج خرابات مقامست امروز
اين غزل يک دو نوبت از سرسوز
بلبلي باز گفت
در
نوروز
برکناري برو چو چنگ بساز
در
مياني بيا چو عود بسوز
در
جهان قصه حسن تو نشد فاش هنوز
تو دل خلق جهان صيد کني باش هنوز
هيچ دل سوخته کام دل شوريده نيافت
زان عقيق لب
در
پوش گهر پاش هنوز
چند گوئي که شدي فتنه رويم خواجو
نشدم
در
غمت افسانه او باش هنوز
ماه کنعانم برفت از کلبه احزان ولي
عکس رويش بر
در
و ديوار مي يابم هنوز
گر چه خواجو شد مقيم خانقاه اما مدام
خلوتش
در
خانه خمار مي يابم هنوز
تلخست مي از دست حريفان ترش روي
در
ده قدحي از لب شيرين شکرريز
کمال طلعت زيبا و لطف منظر خويش
گرت
در
آينه روشن نگشت از ما پرس
گهي که از لب لعلت سخن کند خواجو
بيا
در
آندم و از قصه مسيحا پرس
مستعجلي و روي بگردانده از طريق
مستسقئي و جان بلب آورده
در
ارس
شد خروس سحر ترنم ساز
در
ده آن جام همچو چشم خروس
ساقيا باده ده که
در
غفلت
عمر بر باد مي رود بفسوس
ايکه از هجر تو
در
درياي خون افتاده ام
از سرشک ديده گوهر فشان بدرود باش
چون دلم را نور معني رهنمائي مي کند
در
ره صورت گرم رهبر نباشد گو مباش
در
جهان تاتار زلفش عنبر افشاني کند
گر نسيم نافه تاتار نبود گو مباش
زين صفت کانفاس خواجو مشک بيزي مي کند
عود اگر
در
طبله عطار نبود گو مباش
چو ريحان او دسته مي بست خواجو
دل خسته
در
زلف سرگشته بستش
قدح کو گوهر کانست
در
اصل
بمعني جوهر جان مي نهندش
صفحه قبل
1
...
1072
1073
1074
1075
1076
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن