نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان خواجوي کرماني
هرکه
در
افتاد بميدان او
غرقه خون گشت و سنانش نديد
عقل چو
در
حسن رخش ره نيافت
چاره بجز ترک بيانش نديد
اين چه طريقست که خواجو
در
آن
عمر بسر برد و کرانش نديد
مرغ جان
در
هوات پر مي زد
بال زد وز پيت روان بپريد
در
رهت خاک راه شد خواجو
ليک بر گرد مرکبت نرسيد
در
سواد شام تاري مشک تاتاري که يافت
بر بياض صبح صادق خط زنگاري که ديد
آنکه زو شمشاد را پاي خجالت
در
گلست
راستي را زان صفت سروي بعياري که ديد
مستم ز
در
خانه خمار برآريد
و آشفته و شوريده ببازار برآريد
چون نام من خسته باين کار برآمد
گو
در
رخ من خنجر آنکار برآريد
ما را که درين حلقه سر از پاي ندانيم
پرگار صفت گرد
در
يار برآريد
گر رايت اسلام نگون مي شود از ما
آوازه ما
در
صف کفار برآريد
امروز که از پيرمغان خرقه گرفتيم
ما را ز
در
دير به زنار برآريد
آخر از سوز دل شبهاي من ياد آوريد
همچو شمعم
در
ميان انجمن ياد آوريد
صبحدم
در
پاي گل چون با حريفان مي خوريد
بلبلان را بر فراز نارون ياد آوريد
در
چمن چون مطرب از عشاق بنوازد نوا
از نواي نغمه مرغ چمن ياد آوريد
ابر نيساني چو لؤلؤ بار گردد
در
چمن
ز آب چشمم همچو لؤلؤي عدن ياد آوريد
يوسف مصري گر از زندانيان پرسد خبر
از غم يعقوب
در
بيت الحزن ياد آوريد
طوطي شکر شکن وقتي که آيد
در
سخن
اي بسا کز خواجوي شيرين سخن ياد آوريد
خط مشکين که نباتست بگرد شکرت
تا چه دوديست که
در
آتش روي تو رسيد
چشم بد را نفس صبحدم از غايت مهر
آيتي
در
رخ چون ماه تمام تو دميد
تيغ مژگان چه کشي
در
نظر مردم چشم
خنجر از مردم خونخوار ببايد پوشيد
در
چمن چون قدح لاله عذاران طلبند
جام گيريد و ز عشرتگه جم ياد کنيد
ور
در
ايوان سلاطين ره قربت باشد
ز مقيمان سر کوي ستم ياد کنيد
هر زمانم که خط سبز توآيد
در
چشم
سبزه بينم ز لب چشمه که برمي رويد
اي بسا برگ شقايق که دمادم
در
باغ
از سرشک من و خوناب جگر مي رويد
تا بدوشم ز خرابات به ميخانه برند
سوي رندان
در
ميکده پيغام دهيد
در
چنين وقت که بيگانه کسي حاضر نيست
قدحي باده بدان سرو گلندام دهيد
تا صورت جان
در
تتق عشق ببينيد
زنگ خرد از آينه دل بزدائيد
گر شاه سپهريد
در
اين خانه که مائيم
از خانه برآئيد که همخانه مائيد
بوصف طره اش رمزي که دانيد
همه
در
باب طراري بگوئيد
اي شمع که فرمود که
در
مجلس اصحاب
اسرار دل سوخته از دل بزبان آر
چون طائر روحم ز قدح باز نيايد
او را بمي روح فزا
در
طيران آر
چو انفاس عبير افشان خواجو
ندارد نافه ئي
در
طبله عطار
مسيح وقتي ازين خسته دم دريغ مدار
ز پا
در
آمدم از من قدم دريغ مدار
دل شکسته که
در
زلف سرکشت بستم
بيادگار من خسته دل نگه مي دار
اي مقيم
در
خلوتگه سلطان آخر
منزل خويشتن امشب بگدا باز گذار
ماه را از شکن سنبل شبگون بنماي
لاله را اين همه
در
سايه ريحان مگذار
منکه با زلف چو چوگان تو گوئي نزدم
بيش ازين گوي دلم
در
خم چوگان مگذار
بجز نسيم که يابد نصيبي از گلزار
که يک گلست
در
اين باغ و عندليب هزار
چه هجر و وصل مساويست
در
حقيقت عشق
اگر ز هجر بسوزي بساز و وصل انگار
چه زند عقل با تطاول عشق
چکند صيد
در
کمند سوار
در
راه وحدتش دو دليلند مهر وماه
بر صنع و قدرتش دو گواهند نور و نار
اي بر
در
توام سرخجلت فتاده پيش
آخر ز راه لطف بفرما که سر برآر
خواجو چو روي عجز نهادست بردرت
جرمي که کرده است بفضلت که
در
گذار
برآمد از جگرم دود آه و آتش دل
فتاد
در
ني کلکم ز آه آتش بار
دلم به سايه ديوار او بود مائل
در
آن زمان که گل قالبم بود ديوار
منم ز مهر رخت روي کرده
در
ديوار
چو سايه بر رهت افتاده زير ديوار
کسي که روي بديوار غم نياوردي
کنون ز مهر تو آورد روي
در
ديوار
در
ميان او فتاده ام چو کمر
تا کي افتم از اين ميان بکنار
در
خمارم چو چشمت اي ساقي
خيز و دفع خمار من ز خم آر
صفحه قبل
1
...
1071
1072
1073
1074
1075
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن