167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عراقي

  • در چنين جان کندني کافتاده ام
    چاره جز مردن نمي دانم، دريغ
  • گر چه خندم گاه گاهي همچو شمع
    در ميان خنده گريانم، دريغ
  • صبح وصل او نشد روشن هنوز
    در شب تاريک هجرانم، دريغ
  • کار من نايد فراهم، تا بود
    در هم اين حال پريشانم، دريغ
  • داده اند اندرين هوس جان ها
    چون سکندر در آن هوا عشاق
  • کجاست آتش شوقت که در دل آويزد؟
    چنان که برگذرد شعله دلم ز افلاک
  • گر بر در دوست راه جويم
    يک گام شود هزار فرسنگ
  • ور جانب خود کنم نگاهي
    در ديده من فتد دو صد سنگ
  • ور زانکه به سوي گل برم دست
    آيد همه زخم خار در چنگ
  • عمري بتپيد بر در يار
    آن خسته جگر، چو مرغ بسمل
  • چون ديد به عاقبت که دلدار
    در خانه او نکرد منزل
  • دل در پي وصل يار جان داد
    و آن يار نشد، دريغ، حاصل
  • مبند، اي دل، بجز در يار خود دل
    اميد از هر که داري جمله بگسل
  • دل از جان و جهان بردار کلي
    نخست آنگه قدم زن در مراحل
  • قدم بر فرق عالم نه، عراقي،
    نماني تا درينجا پاي در گل
  • در سراي دل چو سلطان حقيقت بار داد
    صف زدند ارواح عالم گرد شادروان دل
  • از بهشت و زينت او در جهان رنگي بود
    کان بهشت آراستند، اعني سرابستان دل
  • بر بساط دل سماط عيش گستردند، ليک
    در جهان صاحبدلي کو تا شود مهمان دل؟
  • حيف نبود در جهان خواني چنين آراسته
    وانگهي ما بيخبر از حسن و از احسان دل؟
  • از صفاي مي و لطافت جام
    در هم آميخت رنگ جام، مدام
  • چون شب و روز در هم آميزند
    رنگ و بوي سحر دهند به شام
  • در دو عالم نگنجم از شادي
    گر مرا بوي تو رسد به مشام
  • هان! عراقي، غم مخور، کز بهر تو
    بر در لطف خدا افتاده ام
  • ياران، غمم خوريد، که غمخوار مانده ام
    در دست هجر يار گرفتار مانده ام
  • ياري دهيد، کز در او دور گشته ام
    رحمي کنيد، کز غم او زار مانده ام
  • ياران من ز باديه آسان گذشته اند
    من بي رفيق در ره دشوار مانده ام
  • ور در خور وصال نيم مرهمي فرست
    از درد خويشتن، که دل افگار مانده ام
  • مانا که بر در تو عراقي عزيز نيست
    کز صحبتش هميشه چنين خوار مانده ام
  • خون شد جگرم، شراب در ده
    تا کي دهي از جگر کبابم؟
  • چون خاک در توام ، کرم کن
    ياد آر به جرعه اي شرابم
  • دل گم شد، ازو نشان نيابم
    آن گم شده در جهان نيابم
  • تا گوهر شب چراغ گم شد
    ره بر در دوستان نيابم
  • آن يوسف خويش را چه جويم؟
    چون در چه کن فکان نيابم
  • هم بر در دوست باشد آرام
    از خود بجز اين گمان نيابم
  • دل گم شد، ازو نشان نمي يابم
    آن گم شده در جهان نمي يابم
  • زان يوسف گم شده به عالم در
    پيدا و نهان نشان نمي يابم
  • تا گوهر شب چراغ گم کردم
    ره بر در دوستان نمي يابم
  • آن يوسف خويش را کجا جويم
    چون در همه کن فکان نمي يابم
  • هم بر در دوست باشد ار باشد
    از خود بجزين گمان نمي يابم
  • در قصه درد من نگه کن
    بنگر که چگونه زار رفتم
  • در نار چو رنگ رخ دلدار بديدم
    آتش همه باغ و گل و گلزار گرفتم
  • المنة لله که ميان گل و گلزار
    دلدار در آغوش دگربار گرفتم
  • اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکي چندم
    زماني با تو بنشينم، دمي در روي تو خندم
  • در ملک لايزالي ديدم من آنچه ديدم
    از خود شدم مبرا، وانگه به خود رسيدم
  • در ديده هر عاشق او بود همه لايق
    وندر نظر وامق عذرا همه او ديدم
  • در ميکده و گلشن، مي نوش مي روشن
    ميبوي گل و سوسن، کاينها همه او ديدم
  • آمدم بر درت از دوستيت
    دشمن آسا مکن از در، بدرم
  • خود چنين غرقه به خون در، که منم
    کي توانم که به رويت نگرم؟
  • در آويزم به دامان تو يک شب
    مگر روزي سر از جيبت برآرم
  • چه خوش بودي، دريغا، روزگارم؟
    اگر در من نگه کردي نگارم
  • عزيزي بودم اول بر در او
    عزيزان، بنگريد: آخر چه خوارم؟
  • تا خار غم عشق تو در پاي دلم شد
    بي روي تو گلهاي چمن خار شمارم
  • نيايد جز خيالت در دل من
    بخر يوسف، سر زندان ندارم
  • تا نبايد ديدنم روي رقيب
    هر نفس سر در گريبان مي کشم
  • تن چو سوزن کرده ام، تا روز و شب
    مهر او در رشته جان مي کشم
  • اي راحت روانم، دور از تو ناتوانم
    باري، بيا که جان را در پاي تو فشانم
  • اين هم روا ندارم کايي براي جاني
    بگذار تا برآيد در آرزوت جانم
  • بگذار تا بميرم در آرزوي رويت
    بي روي خوبت آخر تا چند زنده مانم؟
  • دارم بسي شکايت چون نشنوي چه گويم؟
    بيهوده قصه خود در پيش تو چه خوانم؟
  • اينک به در تو آمدم باز
    تا بر سر کوت جان فشانم
  • چه سود مرا ز زندگاني
    چون از پي سود در زيانم؟
  • چگونه باشد در دام مانده حيران صيد
    ز جان اميد بريده؟ ز دوري تو چنانم
  • به زندان فراقت در، عراقي پايبندم شد
    رها خواهم شدن يا ني، ازين زندان؟ نمي دانم
  • شايد که به درگاه تو عمري بنشينم
    در آرزوي روي تو، وانگاه ببينم
  • شود ميسر و گويي که در جهان بينم؟
    که باز با تو دمي شادمانه بنشينم؟
  • اگر چه در خور تو نيستم، قبولم کن
    اگر بدم و اگر نيک، چون کنم؟ اينم
  • ز بود من اثري در جهان نبودي، گر
    اميد وصل ندادي هميشه تسکينم
  • در جهان گر دل از تو بردارم
    خود که بينم، که بر تو بگزينم؟
  • من آن قلاش و رند بي نوايم
    که در رندي مغان را پيشوايم
  • اميد از هر که هست اکنون بريدم
    فتاده بر در لطف خدايم
  • ما چو قدر وصلت، اي جان و جهان، نشناختيم
    لاجرم در بوته هجران تو بگداختيم
  • در سماع دردمندان حاضر آ، يارا، دمي
    بشنو اين سازي که ما از خون دل بنواختيم
  • شايد ار شور در جهان فگنيم
    کر مي لعل يار سر مستيم
  • افسوس! که باز از در تو دور بمانديم
    هيهات! که از وصل تو مهجور بمانديم
  • خورشيد رخت بر سر ما سايه نيفکند
    بي روز رخت در شب ديجور بمانديم
  • کي صيد جهان شويم؟ چون ما
    در بند کمند زلف ياريم
  • در دل همه مهر او نويسيم
    بر جان همه عشق او نگاريم
  • اين خود همه هست، بر در او
    از خاک بتر هزار باريم
  • ما در خور او نه ايم، ليکن
    با اين همه هم اميدواريم
  • دلبري بود در کنار مرا
    کرد از من کنار، مي گريم
  • در غمت دود آن به عرش رسد
    آتشي، کز درون برافروزيم
  • در غم عشق اگر رود سر ما
    اي عراقي، برو، که بهروزيم
  • در ماتم خوديم، بيا، زار بگرييم
    خاکستر جهان همه بر فرق سر کنيم
  • خيز، تا قصد کوي يار کنيم
    گذري بر در نگار کنيم
  • روي در خاک کوي او ماليم
    وز غمش ناله هاي زار کنيم
  • هجر او را، که جان ما خون کرد
    به کف وصل در سپار کنيم
  • خورد زنگار غمت آينه دل به فسوس
    نيست ممکن که جمال تو در آنجا بينيم
  • گر بيابيم دلي، بر سر کويت يابيم
    ور ببينيم رخي، در دل بينا بينيم
  • ز جورش در فغانم، چند نالم؟
    گذشت از حد نفيرم، با که گويم؟
  • چنان سوزد مرا تاب غم او
    که گويي در سعيرم، با که گويم؟
  • به عالم در، ندارم غمگساري
    نمي دارم، ندانم با که گويم؟
  • چو مرغ نيم بسمل در غم يار
    ميان خون تپانم، با که گويم؟
  • فتاده چون بود در دام صيدي؟
    ز محنت همچنانم، با که گويم؟
  • مرا از زندگاني نيست سودي
    ز هستي در زيانم، با که گويم؟
  • همه بيداد بر من از عراقي است
    ز بودش در فغانم، با که گويم؟
  • هر چند نه ايم در خور تو
    ليکن چه کنيم؟ مبتلاييم
  • آن کس که نديده روي خوبت
    در حسرت تو بمرد، ماييم
  • تا دور شديم از بر تو
    دور از تو هميشه در بلاييم
  • بس لايق و در خوري تو ما را
    هر چند که ما تو را نشاييم
  • خوشا آن دم که با ما يار خوش بود
    کنون در حسرت آن دم بگرييم