167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • مشتاق حرم گر بزند آه جگر سوز
    آتش بمغيلان و دخان در حرم افتد
  • در هر طرفت هست بسي خسته و مجروح
    ليکن چو منت عاشق دلخسته کم افتد
  • چون قصه اندوه فراق تو نويسم
    گر دم بزنم آتش دل در قلم افتد
  • پيش لب ضحاک تو بس فتنه وآشوب
    کز مار سر زلف تو در ملک جم افتد
  • هنگام سحر گر بخرامي سوي بستان
    چون زلف کژت سرو سهي در قدم افتد
  • چون طره عنبر شکنش در شکن افتد
    از سنبل تر سلسله برنسترن افتد
  • کام دل شوريده ز لعل تو برآرم
    گر چين سر زلف تو در دست من افتد
  • چون وقت سحر گل بشکر خنده درآيد
    از بلبل شوريده فغان در چمن افتد
  • طوطي که شکر مي شکند در شکرستان
    نادر فتد ار همچو تو شيرين سخن افتد
  • عقرب او چو حلقه مي گردد
    تاب در جان مار مي افتد
  • گل صد برگ را دگر در دام
    همچو بلبل هزار مي افتد
  • دلم از شوق چشم سرمستت
    دم بدم در خمار مي افتد
  • رحم بر آن پياده کو هر دم
    در کمند سوار مي افتد
  • نام دل در نشان نمي آيد
    تير از او برنشان نمي افتد
  • نرود يک نفس که از دل من
    دود در آسمان نمي افتد
  • خامه چون شرح مي دهد غم دل
    کاتشش در زبان نمي افتد
  • معانئي که مصور شود ز صورت دوست
    ز من مپرس که آن در بيان نمي گنجد
  • جهان پرست ز درديکشان مجلس او
    اگر چه مجلس او در جهان نمي گنجد
  • درين چمن که منم بلبل خوش الحانش
    شکوفه ئيست که در بوستان نمي گنجد
  • چگونه نام من خسته بگذرد بزبان
    ترا که هيچ سخن در دهان نمي گنجد
  • چو آسمان دل از مهر تست سرگردان
    اگر چه مهر تو در آسمان نمي گنجد
  • ندانم آنکه ز چشمت نمي رود خواجو
    چه گوهريست که در بحر و کان نمي گنجد
  • مه ز شرم جمال او هرماه
    در حجاب عدم نهان گردد
  • چون دلم با غم تو گويد راز
    در ميان خامه ترجمان گردد
  • در داستان نيايد اسرار عشقبازان
    کانجا که قاف عشقست دستان چه کار دارد
  • گر خويشتن پرستي کي ره بري بايمان
    در دين خودپرستان ايمان چه کار دارد
  • ما را بباغ رضوان کي التفات باشد
    در روضه محبت رضوان چه کار دارد
  • زلف سيه چه آري در پيش چشم جادو
    با ساحران بابل ثعبان چه کار دارد
  • ريحان گلشن جان عقلست و نزد جانان
    چون روح در نگنجد ريحان چه کار دارد
  • گفتم که جان خواجو قربان تست گفتا
    در کيش پاکدينان قربان چه کار دارد
  • آنرا که در جان عشقي نباشد
    دل بر کن از وي کوجان ندارد
  • چو قدش باغبان گر راست خواهي
    خرامان سرو در بستان ندارد
  • چه درمان خواجو ار در درد ميري
    که درد عاشقي درمان ندارد
  • دل غمگين مرا گر چه بتاراج ببرد
    شادمانم که وطن در دل غمگين دارد
  • زلف چوگان صفت ار حلقه کند بر رخسار
    هر زمان گوي دلم در خم چوگان آرد
  • در ره عشق مسلمان حقيقي آنست
    که به زنار سر زلف تو ايمان آرد
  • زاهد صومعه را هر نفسي مست و خراب
    نرگس مست تو در حلقه مستان آرد
  • باز صورت نتوان بست که نقاش ازل
    صورتي مثل تو در صفحه امکان آرد
  • خدنگ غمزه جادو چو در کمان آرد
    هزار عاشق دلخسته را بجان آرد
  • حلاوت سخنش کام جان کند شيرين
    عبارتي ز لبش هر که در بيان آرد
  • از آن دو نرگس مخمور ناتوان عجبست
    که تير غمزه بدينگونه در کمان آرد
  • در جنب جمال تو بود صورت ديوار
    هر نقش که صورتگر ارژنگ نگارد
  • لاله دل در دم جانبخش سحر مي بندد
    غنچه جان پيشکش باد صبا مي آرد
  • ظاهر آنست که مرغ دل مشتاقانرا
    دانه خال تو در دام بلا مي آرد
  • هر کرا ساعت سيمين تو آيد در چشم
    دست حيرت نتواند که بدندان نبرد
  • در خورد خدمتش چو ندارم بضاعتي
    جان ضعيف هست بجانان که مي برد
  • خرد نشان دهان تو در نمي يابد
    چرا که نام و نشانش ز بي نشاني برد
  • اگر ز پسته تنگ تو دم زند غنچه
    نسيم باد صبا در دمش دهن بدرد
  • چو در محاوره آيد لب گهربارت
    عقيق پيرهن لعل بر بدن بدرد
  • تاجداري کند آنکس که ز سردر گذرد
    ره بمنزل برد آنکو ز سفر در گذرد