167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ويس و رامين

  • نبيني آنکه جوهر جويد از کان
    به کان در آزمايد رنج چندان
  • مرا در دل درخت مهرباني
    به چه ماند به سرو بوستاني
  • ترا در دل درخت مهرباني
    به چه ماند بر اشجار خزاني
  • منم چون شاخ تشنه در بهاران
    توي همچون هوا با ابر باران
  • چو بيمارم که در زاري و سستي
    نبرد جانش اميد از درستي
  • چنان مرد غريبم در جهان خوار
    به ياد زاد بوم خويش بيمار
  • نسوزد جان من يکباره در تاب
    که اميدت زند گه گه برو آب
  • ز گشي بر فلک بردي تن خويش
    ز عجب آتش زدي در خرمن خويش
  • دل من کرد گر با من جفا کرد
    که شد طمع وفا در بي وفا کرد
  • همي زن تا بگويند کاين چرا کرد
    بلا بخريد و جان را در بها کرد
  • به هجرش برفشانم در و مرجان
    به وصلش برفشانم ديده و جان
  • دلم بردي و خود باره براندي
    مرا در شهر بيگانه بماندي
  • نگويي حال آن بيچاره چونست
    که بي من در ميان موج خونست
  • تو در درياي هجرم غرقه بودي
    ز موج غم بسي رنج آزمودي
  • وصال من ترا خوش بود چون مي
    فراقم چون خماري بود در پي
  • بگردد مهر نو با دلبر نو
    چنان چون رنگ نو در جوهر نو
  • چه باشد گر شدي در مهر بدراي
    نهال دوستي ببريدي از جاي
  • بدين غم در خورد چندين وزين بيش
    وليکن مفلسي آيد مرا پيش
  • عفاالله زين دو چشم سيل بارم
    که در روزي چنين هستند يارم
  • مرا دل در بلا ماندست ناکام
    کنون صبرم به دل کردست پيغام
  • که من صبرم يکي شاخ بهشتي
    مرا بردي و در دوزخ بکشتي
  • تو از من رفته اي يار دلارام
    مرا در خور نباشد صبر و آرام
  • قضا در خواب بود و بخت بيدار
    بدانديش اندک و اميد بسيار
  • مرا بي روي تو ناله نديمست
    دريغ هجر در جانم مقيمست
  • اگر زين آمد اي عاشق ترا درد
    که يارت در سفر يار دگر کرد
  • چو ديوانه به کوه ودشت پويان
    ز هر سو در جهان فرزند جويان
  • خبر داريد کاو در دل چه دارد
    به من بر رحمت آرد يا نيارد
  • ز کس پرسد که بي او چيست حالم
    به دل در دارد اميد وصالم
  • بگو چون ديدي آن سرو سهي را
    که دارد در بلاي جان رهي را
  • خبر دارد که چونم در جدايي
    جدا از خورد و خواب و آشنايي
  • تنم زين آه سرد و چشم گريان
    بمانده در ميان باد و باران
  • نه برگيري ز من درد جدايي
    نه حال خويش در نامه نمايي
  • چنان گوشم به در چشمم به راهست
    که گويي خانه ام زندان و چاهست
  • مداد و خون دل در هم سرشتم
    پس آنگه اين جفانامه نوشتم
  • ز هفت اندام من آتش برافروخت
    قلمها را در انگشتم همي سوخت
  • اگر من سر در آوردم به دامت
    پذيرفتم همه گونه پيامت
  • در آن جايي که بودم شاه و مهتر
    ز بخت بد شدستم خوار و کهتر
  • مرا بينيد وز من پند گيريد
    دگر در مهر خواهش مه پذيريد
  • مرا بينيد هر که هوشياريد
    دگر مهر کسان در دل مکاريد
  • نگارا خود ترا اين سرزنش بس
    که باشد در جهان نام تو ناکس
  • ترا گويد جزا الله اي جفاجوي
    که خود در تو نبود از مردمي بوي
  • همي تا با تو گويم يافه گفتار
    روم لابه کنم در پيش دادار
  • شوم فرياد خوانم بر در آن
    که نه حاجب بود او را نه دربان
  • ببرم دل ز هر چيزي وزو نه
    که او از هر چه در گيتي مرا به
  • به ياد آور دلش را مهر ديرين
    پس آنگه در دلش کن مهر شيرين
  • نگويم بيش ازين در نامه گفتار
    وگر چه هست صد چندين سزاوار
  • درود از من بدان شمشاد آزاد
    که دارد در ميان پوشيده پولاد
  • درود از من بدان ياقوت سفته
    که دارد سي گهر در وي نهفته
  • درود از من بدان عيار سرکش
    که دراد مرمرا در خواب ناخوش
  • درود از من بدان گلروي خوشبوي
    که دارد سال و ما هم در تگ و پوي
  • ترا خواهم فرستادن به رامين
    مرا در خورتر از جان و جهان بين
  • مکن در ره درنگ و زود بشتاب
    چو باد دي مهي و تير پرتاب
  • مرا چون اژدها بر جان گزيدي
    چو در شهر کسان جانان گزيدي
  • به جاي ناز و مهرت رنج و کينه
    به جاي در خوشاب آبگينه
  • به پشتش بر سوار آسوده در راه
    چنان بودي که مرد خفته بر گاه
  • بيابان را چو نامه در نوشتي
    چو پرنده به گردون برگذشتي
  • ز بخت بد دلم را هر زماني
    تو پنداري در آيد کارواني
  • بدرد اين دل از بس غم که در اوست
    بدرد نار چون پر گرددش پوست
  • هميشه در دل من ابر دارد
    ازيرا زين دو چشمم سيل بارد
  • تو تيري من کمانم در جدايي
    چو رفتي نيز با زي من نيايي
  • نه جز تو نيست در گيتي مرا کس
    درين گيتي هواي من توي بس
  • نه آنم که تو ديدستي نه آ نم
    در آن گه تير و اکنون چون کمانم
  • دل من گر نبودي دشمن من
    چنين عاصي نبودي در تن من
  • بنال اي دل که ارزاني بديني
    که هم در اين جهان دوزخ ببيني
  • عديل ماهيان باشم به درياب
    که خود چون ماهيم همواره در آب
  • کنون با او به نامه گشت گفتار
    وگر خسپم بود در خواب ديدار
  • اگر مرگ من آنگه در رسيدي
    مگر چشمم چنين روزي نديدي
  • بهار خاک را بينم شکفته
    زمين را در گل و ديبا گرفته
  • همانا خاک در گيتي ز من به
    که او را نوبهارست و مرا نه
  • نخواهد مي و گر چه نوش باشد
    کجا در نوش وي را هوش باشد
  • نبيني ابر تيره در بهاران
    که او را بيش باشد سيل باران
  • چو آيد آفتاب از ميغ بيرون
    در آن ساعت بود گرماش افزون
  • گهي در شهر و جاي خويش رنجور
    گهي از خان و مان و دوستان دور
  • نه تو مستي که من نادان و مستم
    که بر باد تو در دريا نشستم
  • چرا کار چنين بيهوش کردم
    چرا گفتار تو در گوش کردم
  • بدا روزا که در وي مهر کشتم
    به تيغ هجر شادي را بکشتم
  • همي شد در پسش پنهان رفيدا
    نگهبان گشته بر داماد پيدا
  • مرا رشکست بر تو گاه گاهي
    چو از دشتي در آيي يا ز راهي
  • تو با ايشان و ايشان با تو خرم
    همه چون سلسله پيوسته در هم
  • اگر در هفته روزي پرده کردي
    مرا مثل اسيران برده کردي
  • مرا آن روز روز خرمي بود
    گمان بردم که روز در همي بود
  • بجز عشقم نبودي در جهان کار
    بجز يارم نبودي بر روان بار
  • که رامين کينه کشت و مهر بدرود
    همان گوهر که در دل داشت بنمود
  • به بزم شادخواري در چنان بود
    که گفتي مثل شخصي بي روان بود
  • چنان آيد نگارم را گماني
    که من هستم کنون در شادماني
  • به شادي با دگر دلدار بنشست
    هوا را در دلش بازار بشکست
  • نه چون او در جهان باشد ستمگر
    نه چون من بر زمين باشد ستم بر
  • مرا بگذشت آب فرقت از سر
    بدين حالم مدارا نيست در خور
  • ز مرگ آن گاه باشد ننگ بر من
    که من کشته شوم در دست دشمن
  • وگر کشته شوم در حسرت دوست
    مرا زان مرگ نامي سخت نيکوست
  • بدين هنگام سخت و برف و سرما
    ندانم چون روم در راه تنها
  • نه آمرزد مرا نه رخ نمايد
    نه بر بام آيد و نه در گشايد
  • بمانم خسته دل چون حلقه بر در
    شود نوميد جانم رنج بي بر
  • هنر با دل ندانم چون نمايم
    در بسته به مردي چون گشايم
  • رونده ياد من بر هر زباني
    فتاده نام من در هر دهاني
  • زنان در خانه و مردان به بازار
    سرود من همي گويند هموار
  • مرا در موي سر آمد سفيدي
    هنوز اندر دلم نامد نويدي
  • گروهي را بصر بر راه دانش
    گروهي را به دل در آز و رامش
  • دلا تا کي ز مهر آتش فروزي
    مرا در بوته تيمار سوزي
  • چنان دلتنگ شد رامين در آن بزم
    کزو بگريخت همچون بد دل از رزم