167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ويس و رامين

  • نشسته با سپاهي در سپاهان
    که بود از مرزها بهتر سپاهان
  • سرافرازان چو شاپور و رفيدا
    در آن کشور به نام نيک پيدا
  • بدين خوبي که گفتم روزگاري
    بسر بردند در عيش و شکاري
  • زره را در ميان پروين فگنده
    کمان را توزه مشکين فگنده
  • نهفته در قصب اندام چون سيم
    چو اندر آب روشن ماهي شيم
  • تنش ديبا و در پوشيده ديبا
    رخش زيبا و بنگاريده زيبا
  • همي باريدش از مرغول عنبر
    چنان کز نقش جامه در و گوهر
  • به من شد هر که در گوراب خستو
    که من هستم کنون گوراب بانو
  • کجا از بيدلي گشت او علامت
    شنيد از هر که در گيتي ملامت
  • نگيرم جز تو ياري را در آغوش
    کنم آن را که ديدستم فراموش
  • نيابي در جهان چون من يکي يار
    وفاورز و وفاجوي و وفادار
  • چو رامين شد در ايوان رفيدا
    گرفته دست ماه سرو بالا
  • پس آنگه نامداران را بخواندند
    دگر ره در و گوهر برفشاندند
  • که تا جانم بماند در تن من
    گل خورشيد رخ باشد زن من
  • ز بس در مرغها دستان نوايي
    همه مرغان شده چنگي و نايي
  • ز بس مي ريختن در کوهساران
    ز مي سيل آمد اندر جويباران
  • جهان بي غم نباشد گاه و بيگاه
    در آن کشور نبود اندوه يک ماه
  • کنون همواره گل در پيش داري
    هميشه گل پرستي کيش داري
  • گلستاني که با تو گاه و بي گاه
    گهي در باغ باشد گاه بر گاه
  • مشاطه مشکش اندر گيسوان کرد
    چو سرمه در دو چشم آهوان کرد
  • گل گل بوي شد چون گل شکفته
    چو سروي در زر و گوهر گرفته
  • اگر پيدا بدي در روز اختر
    چنان بودي که بر گردنش گوهر
  • مبادا در جهان چون ويس ديگر
    بدآغاز و بدانجام و بداختر
  • مبادا در جهان چون دايه جادو
    کزو گيرد همه سرمايه جادو
  • خدا و جز خدا از من بيازرد
    همه کس در جهانم سرزنش کرد
  • شنيدم گه نصيحت گه ملامت
    شدم از عشق در گيتي علامت
  • چه بودي گر دو چشمم در جهان ديد
    يکي کس را که کار من پسنديد
  • مرا ديدي ز پيش مهرباني
    که چون خودکام بودم در جواني
  • نوند کام من چندان دويدي
    کجا انديشه ها در وي رسيدي
  • به باغ لهو در شمشاد بودم
    به دشت جنگ بر پولاد بودم
  • خرد ديدم ز دل آواره گشته
    به دست عشق در بيچاره گشته
  • کمان ور گشته هر کس در زمانه
    ملامت تير و جان من نشانه
  • گلم در بسترست و گل به بالين
    مرا شايسته چون جان و جهان بين
  • من آنگه از جهان آگه نبودم
    که در سختي همي شادي نمودم
  • که باشم تا زيم با گل وفاجوي
    به شادي کرده با او روي در روي
  • يکي ساعت که باشم جفت اين ماه
    نشسته شادمان در کشور ماه
  • شهنشه نامه زو بستد فرو خواند
    در آن گفتارها خيره فرو ماند
  • بشد رامين و در گوراب زن کرد
    ترا با داغ دل بربابزن کرد
  • دلش دربر تپان شد چون کبوتر
    که در چنگال شاهين باشدش سر
  • همي غلتيد در خاک و همي گفت
    چه تيرست اين که آمد چشم من سفت
  • بشد رامين و در گوراب زن کرد
    پس آنگه مژدگان نامه به من کرد
  • چو بسپردم من اندر تشنگي جان
    مبادا در جهان يک قطره باران
  • هرآن گاهي که گيتي گشت بي من
    مرا چه دوست در گيتي چه دشمن
  • نهال عاشقي در دل مکاريد
    وگر کاريد جان او را سپاريد
  • مرا عشق آتشي در دل برافروخت
    که هرچند بيش کشتم بيشتر سوخت
  • بگردم در جهان چون کارواني
    که تا يابم ز گمگشته نشاني
  • مرا بي کارد اي دايه تو کشتي
    که تخم عشق در جانم بکشتي
  • درين راهم تو بودي کور رهبر
    چو در چاهم فگندي تو برآور
  • چو برگ لاله بودت خوب گفتار
    به زير لاله در خفته سيه مار
  • که اکنون من بگيرم ره به گوراب
    بوم در راه چون ره بي خور و خواب
  • ز بس در چرم ايشان آژده تير
    تو گفتي پرور بودند نخچير
  • کجا رامين چو او را ديد در راه
    نه از راهش بپرسيد و نه از ماه
  • دگر بار آمدي چون غول ناگاه
    که تا سازي مرا در راه گمراه
  • همي تا من رسم با آن پري روي
    بسا آبا که خواهد رفت در جوي
  • دريغا کم جواني بار بربست
    نماند از وي مرا جز باد در دست
  • بدين سر در جهان باشي نکونام
    بدان سر جاودان باشي رواکام
  • مرا زين گونه آتش در دل افتاد
    که يارم را دل از سنگست و پولاد
  • چه نيکويي کند مردم به مردم
    که من در دوستي با او نکردم
  • تو خود داني سخن در هم سرشتن
    به نامه هرچه به بايد نبشتن
  • اگر باز آوري او را به گفتار
    شوم تا مرگ در پيشت پرستار
  • ز کاني کنده و بي بر بمانده
    به کاني در جهان گوهر فشانده
  • نبشتم نامه در حال چنين زار
    که جان از تن تن از جان بود بيزار
  • يکي بر تو دهم در نامه سوگند
    به حق دوستي و مهر و پيوند
  • کرا داني چو من در مهرباني
    چو تو با من نماني با که ماني
  • من آن ويسم که ماهم بر رخانست
    من آن ويسم که نوشم در لبانست
  • مرا باشد به از تو در جهان شاه
    ترا چون من نباشد بر زمين ماه
  • يکي آتش به مغز من در آيد
    کزو جيحون ز چشم من برآيد
  • تو هيزم دادي او آتش برافروخت
    به کام دشمنان در آتشم سوخت
  • وگر چه آتشم در دل فگندي
    مرا مانند خر دل گل فگندي
  • کنون ده در بخواهم گفت نامه
    به گفتاري که خون بارد ز خامه
  • مرا خود با فراقت خواب نايد
    وگر آيد خيالت در ربايد
  • کنون آن کم تو ديدي سرو بالا
    به بستر در فتاده گشته دوتا
  • مبادا هرگز از دردم رهايي
    اگر من صبر دارم در جدايي
  • شکيبايي در آن دل چون بماند
    که جز سوزنده دوزخ را نماند
  • دروغست آنکه جان در تن ز خونست
    مرا خون نيست جانم مانده چونست
  • نگارا تا تو بودي در بر من
    تنم چون شاخ بود و گل بر من
  • بياشفتست با من روزگارم
    تو گويي با فلک در کار زارم
  • بکشتي در دلم تخم هوايت
    کنون آبش ده از جوي وفايت
  • ببين روي مرا يک بار ديگر
    نگر تا در جهان ديدي چنين زر
  • وفا را در دلم زيرا درنگست
    ازيرا کاين دلم بنياد سنگست
  • دلم در عاشقي مي زان لبان خورد
    مرا زين گونه مست جاودان کرد
  • ببوسم لاله را در ماه نيسان
    همي گويم توي رخسار جانان
  • به دل گويم هم اکنون در رسد دوست
    کجا آن بوي خوش بوي تن اوست
  • به خواب اندر خيالت پيشم آيد
    مرا در خواب روي تو نمايد
  • گهي با روي تو اندر عتيبم
    گهي از تير چشمت در نهيبم
  • چو در خوابم همي مهرم نمايي
    چو بي خوابم همي دردم فزايي
  • اگر در خواب مهر من گزيني
    به بيداري چرا با من به کيني
  • نه خرسندي بود چونين به ناکام
    چو مرغي کاو بود خرسند در دام
  • ز بخت خويش چندان ناز بينم
    کجا در خواب رويت باز بينم
  • چه باشد گر بوم صدسال بيدار
    چو در گيتي بود نامم وفادار
  • اگر چه آب گل پاکست و خوشبوي
    نباشد تشنه را چون آب در جوي
  • صدف چون شد تهي از گوهر خويش
    نبيند نيز گوهر در بر خويش
  • نشستم در فراقت روي و مويم
    بدان تا بوي تو از تن نشويم
  • به ناداني مجوي از من جدايي
    که در گيتي تو خود با من سزايي
  • توي کبگ جفا من کوه اندوه
    بود همواره جاي کبگ در کوه
  • کنارم هست چون درياي پرآب
    دهانت چون صدف پر در خوشاب
  • فرو کشتم به دل در آتش آز
    نهادم سر به بخت خويشتن باز
  • چو بازرگان به دريا در نشستم
    ز دريا گوهر شهوار جستم
  • چو دي ماه فراق ما سرآيد
    بهار وصلت و شادي در آيد
  • نبيني آنکه در دريا نشيند
    چه مايه زو نهيب و رنج بيند