نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان خواجوي کرماني
برکنار لاله زار عارضش باد صبا
سنبل سيراب را
در
پيچ وتاب انداختست
ساقي مستان که هوش مي پرستان مي برد
گوئيا بيهوش دارو
در
شراب انداختست
دل ريشم چو
در
غمت خون شد
مردم ديده دست ازو شستست
خطي کز تيره شب برخور نوشتست
چه خطست آن که بس
در
خور نوشتست
اگر چه
در
خورست آن خط وليکن
خطا کردست کان برخور نوشست
تو گوئي منشي ديوان تقدير
مرا اين
در
ازل بر سر نوشتست
بچشم عيب
در
خواج مي بينيد
چو مي دانيد کاينش سرنوشتست
بنده تا دست طلب
در
دامن عشق تو زد
هرگزت روزي زغفلت سر ز فرمان تافتست ؟
در
دهانت سخنست ار چه بشيرين سخني
لب شکر شکنت عذر دهانت گفتست
ديده ناديده مي کني و مرا
ديده پيوسته
در
دو ديده تست
زين تابخانه رخت برون بر که کاينات
يک غرفه بر
در
حرم کبرياي تست
خواجو که رفت
در
سر جور و جفاي تو
جانش هنوز بر سرمهر و وفاي تست
شهسوار گنبد پيروزه يعني آفتاب
بارها افتاده
در
پاي سگان کوي تست
ذره ئي گفتم ز مهرت سايه از من برمگير
کافتاب خاوري
در
سايه گيسوي تست
از پريشاني چو مويت
در
قفا افتاده ام
نيکبخت آن زلف هندويت که هم زانوي تست
دل درين پيرزن عشوه گر دهر مبند
کاين عروسيست که
در
عقد بسي دامادست
آنکه شداد
در
ايوان ز زر افکندي خشت
خشت ايوان شه اکنون ز سر شدادست
خاک بغداد به مرگ خلفا مي گريد
ورنه اين شط روان چيست که
در
بغدادست
اي که بالاي بلند تو بلاي دل ماست
دلم از چشم تو
در
عين عذاب افتادست
دست گيريد که
در
لجه درياي سرشک
تن من همچو خسي بر سر آب افتادست
در
غمت همنفسي نيست بجز فريادم
چه توان کرد که فرياد رسم فريادست
آنکه بي مجلس مستان ننشستي يکدم
اين زمان آمد و
در
مجلس تذکير نشست
در
قدح دل نتوان بست مگر صبحدمي
که تو گوئي رمضان بار سفر خواهد بست
وقت افطار بجز خون جگر خواجو را
تو مپندار که
در
مشربه جلابي هست
تا حاجب ابروت چه
در
گوش تو گويد
کارد همه سر سوي بنا گوش تو پيوست
زلال مشربم از لفظ آبدار خودست
نثار گوهرم از کلک
در
نثار خودست
مرا بغير چه حاجت که
در
جميع امور
معولم همه برلطف کردگار خودست
اگر
در
آتش سوزان روم درست آيم
که نقد من بهمه حال برعيار خودست
ز بسکه دل بربودي چو روي بنمودي
گمان مبر که دلي
در
زمانه موجودست
مردم از هر طرفي ديده
در
آنکس دارند
که مرا مردم اين ديده حسرت ديدست
خبرت هست که اشکم چو روان مي گشتي
در
قفاي تو دويدست و بسر غلتيدست
رقمي چند بسرخي که روان
در
قلم آمد
اشک شنگرفي چشمست که بر نامه چکيدست
چو از برگ گلش سنبل دميدست
ز حسرت
در
چمن گل پژمريدست
چو چشم مست ترا عين فتنه مي بينم
چگونه چشم تو
در
خواب و فتنه بيدارست
ز بسکه
در
رمضان سخت گفت عالم شهر
چو آبگينه دل نازک قدح بشکست
چگونه از رجام شراب برخيزد
کسي که
در
صف رندان دردنوش نشست
در
سر شاخ تو اي سرو بلند
کي رسد دستم بدين بالاي پست
گفتمش خون جگر چند خورم
در
غم عشق
گفت داروي دلت صبر و غذايت جگرست
برسرآمد ز جهان جزع تو
در
خونخواري
گر چه چشم من دل سوخته خونريزترست
عشرت خوشست خاصه
در
ايام نوبهار
ليکن بدور دختر انگور خوشترست
در
پاي گل ترنم بلبل خوشست ليک
آواز چنگ و نغمه طنبور خوسترست
گفتم کمند زلف تو معذورم ار کشم
در
تاب رفت و گفت که معذور خوشترست
زاهد مغرور اگر
در
کعبه باشد فاجرست
وانکه اقرارش به بت رويان نباشد کافرست
بهر کجا که نظر مي کنم ز غايت شوق
خيال روي توام ايستاده
در
نظرست
تا صبا قلب سر زلف تو
در
چين بشکست
هر زمان بر من دلخسته شکستي دگرست
در
چمن هست بسي لاله سيراب ولي
ترک مه روي من از خانه خاني دگرست
از ميان جان من هرگز نمي گيرد کنار
گر چه هر ساعت ميانش
در
کناري ديگرست
عاشقانرا با طريق زهد و تقوي کار نيست
زاهدي
در
مذهب عشاق کاري ديگرست
آنکس که بود معتکف کعبه قربت
در
مذهب عشاق چه محتاج حجازست
دائم دل پرتاب من از آتش سودا
چون شمع جگر تافته
در
سوز و گدازست
صفحه قبل
1
...
1059
1060
1061
1062
1063
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن