نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان بيدل دهلوي
چون نگه
در
ديده حيران ما مژگان گمست
جوهر آينه
در
ديوار حل کرده است کاه
نواي آتشيني دارم و از شرم بيباکي
نفس دزديده ام تا
در
نگيرد پنبه
در
گوشي
در
طينت خست نسبان جوهر اخلاق
از تنگي جا
در
رحمي مرده جنيني
خيال از رنگ تحقيقم غباري
در
نظر دارد
مصور
در
کمين طرح سنجابست پنداري
چه سازم
در
محبت با دل بي انفعال خود
نيفتد هيچ کافر
در
طلسم ناپشيماني
در
آن وادي که مخمور نگاه او قدم سايد
دماغ آبله بالد قدح
در
دست پامالي
بهر مژگان زدن سر ميدهد
در
عالم آبم
خمستان
در
بغل اشک قدح کج کرده مينائي
تا کجا آنجلوه
در
دلها کشد ميدان سري
در
فشار شيشه افتاده است آغوش پري
فضاي پرزدن تنگست
در
جولانگه امکان
شرار ما مگر
در
عالم ديگر کند بازي
محو است
در
آئينه تمکين تو شوخي
چون معني پرواز شرر
در
دل سنگي
ببالد هوس
در
دل ساده لوحان
کند عکس
در
آئينه خودنمائي
چو شمع خاک شدم
در
سراغ خويش اما
کسي نگفت که
در
زير پا چه ميجوئي
در
آئينه هوش ما زنگ غفلت
نهفت است چون فسق
در
پارسائي
در
بحر چرا قطره ما بحر نباشد
در
بزم کريمان چه خيالست گدائي
در
دانه کشي مرديم چون مور زحرص آخر
در
خاک سيه برديم هنگامه مزدوري
آرزوها
در
سواد وهم جولان ميکند
آنسوي ميدان
در
افتاده است با هم لشکري
(بيدل) همه تن حلقه شدي ليک چه حاصل
در
خاک نشستي ويران
در
ننشستي
زقرب سايه من ميگدازد زهره راحت
تبي
در
استخوان دارم چو شيري
در
نيستاني
سرمايه يکنفس عمر آنهم بباد داديم
در
کسب حرص نيمي
در
خورد و خواب نيمي
عمريست آهم از دل ماند دود مجمر
در
آتش است نيمي
در
پيچ و تاب نيمي
در
دعوي کمالات صد نسخه لاف فضلم
اما نيم بمعني
در
هيچ باب نيمي
در
مقامي که نفس نعل
در
آتش دارد
خنده مي آيدم از غفلت بي پروائي
زين دشت و
در
نديديم جائي که دل گشايد
در
بحر نظم شايد پيدا شود زميني
در
عالم تعين وارستن از امل نيست
در
قيد رشته کاهد گوهر ز سخت جاني
چراغ حيرتم چون لاله
در
دست است معذورم
رهي گم کرده ام
در
ظلمت آباد سويدائي
در
ضعيفي رشته ساز رعونت بيصداست
از رگ گردن غباري نيست تا
در
سجده ئي
هوس
در
طبع تمکين مشربان شوخي نميداند
چه امکانست (بيدل) موج
در
گوهر کند بازي
نفس
در
سينه ام موجيست از بحر پريشاني
نگه
در
ديده مد جاده صحراي حيراني
ديوان پروين اعتصامي
بيچاره
در
افتد، زبون دهد جان
صيدي که
در
اين دامگه دچار است
بيدار شو اي گوهري که انکشت
در
جايگاه
در
شاهوار است
گر که يمي هست،
در
آخر نمي است
گر که بنائي است،
در
آخر هباست
خوشتر شوي بفضل زلعلي که
در
زمي است
برتر پري بعلم ز مرغي که
در
هواست
در
آسمان علم، عمل برترين پراست
در
کشور وجود، هنر بهترين غناست
در
پيچ و تابهاي ره عشق مقصديست
در
موجهاي بحر سعادت سفينه هاست
قيمت بحر
در
آن لحظه بداند ماهي
که بدام ستم انداخته
در
بر گردد
موجها کرده مکان
در
لب اين دريا
شعله ها گشته نهان
در
دل اين مجمر
در
شيطان
در
ننگست، بر آن منشين
ره عصيان ره مرگست، بر آن مگذر
پنجه باز قضا باز و تو
در
بازي
وقت چون برق گريزان و تو
در
بستر
چه کشي منت دونان بسر هر ره
چه روي
در
طلب نان بسوي هر
در
حلقه صدق و صفا بر
در
دين ميزن
تا که
در
باز کند بهر تو دربانش
در
دام بسته شبرو چرخت سخت
در
بر گرفته اژدر دهرت تنگ
جان زبون گشته است و
در
بند تنيم
عقل فرسوده است و
در
فکر سريم
راهنمائي چه سود
در
ره باطل
ديبه چيني چه سود
در
تن بيجان
دور شو از رنگ و بوي بيهده، پروين
از
در
معني دراي، نز
در
عنوان
خسک
در
خانه گل جست راحت
زغن
در
جاي بلبل کرد مسکن
کينه مي ورزي و
در
دائره صدقي
رهزني ميکني و
در
ره ايماني
مار
در
لانه، ولي مور بافسوني
گرد
در
خانه، ولي گرد بميداني
تو چون ذره اين باد را
در
کمندي
تو چو صعوه اين مار را
در
دهاني
همي با عقل
در
چون و چرائي
همي پوينده
در
راه خطائي
علامت خطر است اين قباي خون آلود
هر آنکه
در
ره هستي است
در
ره خطريست
صفحه قبل
1
...
104
105
106
107
108
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن