نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان خواجوي کرماني
فتنه برخاسته و باده پرستان
در
شور
شمع بنشسته و چشم خوش مستان درخواب
صبر ايوب ببايد که شبي دست دهد
که رود چشمم از انديشه کرمان
در
خواب
بلبل دلشده چون
در
کف صياد افتاد
باز بيند چمن و طرف گلستان درخواب
از شکنج زلف و مهر طلعتت
تاب بر خورشيد و
در
خورشيد تاب
بيني ار بيني
در
آب و آينه
آفتاب روي و روي آفتاب
پيکرم
در
مهر ماه روي تو
گشته چون تار قصب بر ماهتاب
خواب را
در
دور چشم مست تو
اي دريغ ار ديدمي يک شب بخواب
در
آرزوي روي تو خواجو چو بيدلان
هر شب بخون ديده کند آستين خضاب
در
بهشت ار زانکه برقع برنيندازي ز رخ
روضه رضوان جهنم باشد و راحت عذاب
وقت رفتن گر روم با آتش عشقت بخاک
روز محشر
در
برم بيني دل خونين کباب
گوئيا عزم ندارد که شود روز امشب
يا درآيد ز
در
آن شمع شب افروز امشب
هر شبي کز خم گيسوي توام ياد آيد
در
خيالم گذرد خواب پريشان همه شب
خبرت هست که
در
باديه هجر تو نيست
تکيه گاهم بجز از خار مغيلان همه شب
در
هواي گل روي تو بود خواجو را
همنفس بلبل شب خيز خوش الحان همه شب
چو هست
در
ره مقصود قرب روحاني
چه احتياج بارسال قاصد و مکتوب
دلا
در
ابروي خوبان نظر مکن پيوست
ز روي دوست بحاجب چرا شوي محجوب
گهي که جان بلب آرد درين طلب خواجو
کند بديده طالب نگاه
در
مطلوب
طره مشکين نباشد بر رخ جانان غريب
زانک نبود سنبل سيراب
در
بستان غريب
برغريبان رحمت آور چون غريبي
در
جهان
زانک نبود از خداوند کرم احسان غريب
در
وفا چشم ندارم که ثباتت باشد
که توقع نتوان داشتن از عمر ثبات
راستي را تا صلاي عشق
در
عالم زدي
قامتت را سجده آرد عرعر از بانک صلوة
نغمه عشاق
در
نوروز خوش باشد وليک
ايدريغ ارعيش ما را دست ميدادي ادات
بي شکر شيرين تو
در
درگه خسرو
بر سينه زنم سنگ چو فرهاد ز دستت
تا چند کنم ناله و فرياد که
در
شهر
فرياد رسي نيست که فرياد ز دستت
دستي ز سر لطف بنه بردل ريشم
زيرا که بود
در
کف کافي تو راحت
مستسقي درويش که نم
در
جگرش نيست
او را که دهد قطره ئي از بحر سماحت
در
مذهب صاحب نظران باده مباحست
زينسان که دهد چشم تو فتواي اباحت
در
ديده خورشيد چو يک ذره حيا نيست
آيد بسر بام تو از راه وقاحت
چو بر قمر ز شب عنبري نقاب انداخت
دل شکسته ما را
در
اضطراب انداخت
دل ار بلحقه شوريدگان کشد چه عجب
مرا که زلف تو
در
حلق جان طناب انداخت
بيا که ساقي چشمم بياد لعل لبت
ز اشک
در
قدح آبگون شراب انداخت
عروس مهوش ساغر نگر که وقت صبوح
نمود طلعت و آتش
در
آفتاب انداخت
بسکه مرغ سحري
در
غم گلزار بسوخت
جگر لاله بر آن دلشده زار بسوخت
حبذا شمع که از آتش دل چون مجنون
در
هواي رخ ليلي به شب تار بسوخت
داروي درد دل اکنون ز که جويم که طبيب
دل بيمار مرا
در
غم تيمار بسوخت
تاري از زلف تو افتاد به چين وز غيرت
خون دل
در
جگر نافه تاتار بسوخت
آتش مهرم چو
در
دل شعله زد
برفلک بهرام را زوبين بسوخت
سوختم
در
آتش هجران او
پشه را بين کز غم شاهين بسوخت
اي بسا خسرو که او فرهادوار
در
هواي شکر شيرين بسوخت
چون تو
در
بستان برافکندي نقاب
لاله را دل بر گل و نسرين بسوخت
همچو خواجو کس نمي بينم که او
در
فراق روي کس چندين بسوخت
چين گيسوي دوتا را چو پريشان مي کرد
مشک
در
دامن يکتائي والا مي ريخت
در
قدمهاي خيال تو بدامن هر دم
چشم دريا دل من لؤلؤ لالا مي ريخت
مردم ديده خواجو چو قدح مي پيمود
خون دل بود که
در
ساغر صهبا مي ريخت
چون خدنگ چشم جادو مي نهادي
در
کمان
ناوک مژگان يکايک برنشان مي آمدت
از سر يکدانه گندم
در
نمي آري گذشت
وز براي نزهت دل باغ رضوان بايدت
بسکه آتش زبانه زد
در
دل
جگرم گرم شد لعاب کجاست
اي باغبان بگو که ره بوستان کجاست
در
بوستان گلي چو رخ دوستان کجاست
در
دم بجان رسيد و طبيبم پديد نيست
دارو فروش خسته دلانرا دکان کجاست
من خفته همچو چشم تو رنجور و
در
دلت
روزي گذر نکرد که آن ناتوان کجاست
صفحه قبل
1
...
1057
1058
1059
1060
1061
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن