167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ويس و رامين

  • مرا در دست چون تو جادوي داد
    که با تو نيست شرم و دانش و داد
  • جهان در چشم دانا هست بازي
    نباشد هيچ بازي را درازي
  • اگر خود ديد خواهي در جهان مرد
    نيابي همچو رامين يک جوانمرد
  • گهي دارند شوي نغز در بر
    به کام خويش و گاهي يار دلبر
  • چو من بينم شما را هردو با هم
    نباشد در جهان زان پس مرا غم
  • هزاران دام پيش ويس بنهاد
    هزاران در ز پيش دلش بگشاد
  • هر آيينه نه سنگيني نه رويين
    در انده چون تواني بود چندين
  • چو ديگر روز گيتي بوستان شد
    فروغ مهر در وي گلستان شد
  • مرو را گفت راما چند گويي
    در آتش آب روشن چند جويي
  • عجب ماندم من از فرهنگ آن ماه
    که در وي نيست افسون مرا راه
  • چو بشنيد اين سخن آزاده رامين
    چو کبگ خسته شد در چنگ شاهين
  • جهان در پيش چشمش تنگ و تاريک
    اميدش دور و بيم مرگ نزديک
  • تنش ابر بلا را گشته منزل
    نم اندر ديدگان و برق در دل
  • نگيرم باز دست از دامن تو
    منم با خون خود در گردن تو
  • سپاس جاودان باشدت بر من
    که آهرمن نيابد راه در من
  • فرو افتم ز کوه تندبالا
    جهم در موج آب ژرف دريا
  • ز دوزخ نيز ترسانم به فرجام
    که در دوزخ شوم بدروز و بدنام
  • خرد را در دو ديده او بدوزد
    دگرباره دلم بر وي بسوزد
  • چه بفزايدت گر خونش بريزي
    که باشد در خورت چون زو گريزي
  • ترا چون حورو ديبا روي بنگاشت
    پس اندر مهر و در سايه همي داشت
  • فزون شد در دلش بخشايش رام
    گرفت از دوستي آرايش رام
  • وفا چون صبح در جانش اثر کرد
    وزان پس روز مهرش سربرآورد
  • رميده گور در داهولش افتاد
    وز افسونش به بند آمد سر باد
  • به بزم اندر نشسته با مي و رود
    بسان غرقه افتاده در رود
  • رخ از مستي بسان زر درتاب
    دل از سستي بسان خفته در خواب
  • که من داشن ندانم در خور تو
    وگر جان برفشانم بر سر تو
  • چو پيش ويس رفت او را دژم ديد
    ز گريه در کنارش آب زم ديد
  • چو در دوزخ شوم از بهر رامين
    مرا کي سود دارد مهر رامين
  • جوابش داد ويس و گفت چندين
    چرا در دل گرفتي مهر رامين؟
  • مرا کردي چنين يکباره پدرود
    فگندي نام و ننگ خويش در رود
  • مرو را در پناهت کي پذيري
    درين کارش چگونه دست گيري
  • مرا آزار تو سختست بر دل
    وگرنه هيچ کامم نيست در دل
  • نه گر شاهين شدي در من رسيدي
    وگر بادي شدي بر من وزيدي
  • در آن هفته به يکديگر رسيدند
    چنان کز هيچ کس رنجي نديدند
  • بماند آسوده رامين در خراسان
    کجا او خويشتن را ساخت نالان
  • نسيم باغ و بوي ويس در هم
    روان خسته را بودند مرهم
  • چو گنبد را ز بيگانه تهي کرد
    ز راه بام رامين را در آورد
  • تو در زيبايي آن رخشنده ماهي
    کجا تاريکي و تيمار کاهي
  • بدو گفت اي جوانمرد جوانبخت
    بسي تيمار ديدم در جهان سخت
  • بسست اين نام و اين اورنگ شه را
    که دارد در شبستان چون تو مه را
  • که من چون گل ببينم در گلستان
    به ياد آرم ازين سوگند و پيمان
  • در آورده به ويسه دست رامين
    چو زرين طوق گرد سرو سيمين
  • لب اندر لب نهاده روي بر روي
    در افگنده به ميدان از خوشي گوي
  • بسفت آن نغز در پر بها را
    بکرد آن پارسا ناپارسا را
  • چو آمد شادمان در کشور ماه
    پذيره رفت شاه و لشکر شاه
  • به هفته روي او يک راه ديدي
    بنزد شاه يا در راه ديدي
  • شهنشه خفته بود و يس در بر
    دل اندر داغ آن خورشيد دلبر
  • چو در دستم بود درياي سرکش
    چرا پرهيزم از سوزنده آتش
  • برفت و ويس را در خانه اي برد
    بدو گفت اين نبد پتياره اي خرد
  • که تو در پيش من با شاه کردي
    هم آب خود هم آب من ببردي
  • به گنجش در چه دارد مرد گنجور
    بجز رود و سرود و چنگ و طنبور
  • روانم نه چنان در آتش افتاد
    که آيد هيچ پند او را به فرياد
  • دل من نه چنان در مهر بشکست
    که داند مردم او را باز پيوست
  • پس آنگه گوي در ميدان فگندند
    به چوگان گوي بر کيوان فگندند
  • چرا خواني ز يزدان خيره فرياد
    که در گيتي بهشت خود ترا داد
  • بگفت اي دايه تا کي يافه گويي
    ز ناداني در آتش آب جويي
  • منم با يار در صدکار بي کار
    به گاه مهر با صد يار بي يار
  • بخاصه مرو در شهر خراسان
    چنان آمد که اندر سال نيسان
  • نگه کرد آن شکفته دشت و در ديد
    جهان چون روي ويس سيمبر ديد
  • رز اندر رز شکفته باغ در باغ
    ز خوبي و خوشي وي را که و راغ
  • نگر تا ويس چون آزرم برداشت
    کجا در مهر چون شيران جگر داشت
  • من اينجا دل نهادستم به ناکام
    که هستم گوروار افتاده در دام
  • ترا از بهر رامين مي پرستم
    که دل در مهر آن بي مهر بستم
  • دلش در تن چو آتش گشت سوزان
    تنش از کينه شد چون بيد لرزان
  • چو گنجي بود در بندي نهاده
    به هرکس بسته بر رامين گشاده
  • کنون سه راه در پيشت نهادست
    به هرجايي که خواهي ره گشادست
  • اميدت را پديد آمد نشاني
    از آن سو کت نبد در دل گماني
  • چو مه در هر زباني گشته نامي
    چو جان بر هر دلي گشته گرامي
  • چنان در خرمي گيتي گذاريم
    که هرگز يکدگر را ياد ناريم
  • بدو گفت اين به گنجوري دگر ره
    که باشد در شبستانت ز من به
  • همه کس دل در آن تيمار بسپرد
    تو گفتي سيل هجران دل همي برد
  • نگارين روي آن دلبر تو ديدي
    مرا در دام عشقش تو کشيدي
  • تو پيش ويس جان خود سپرده
    هميدون ويس در چشم تو مرده
  • اگر پند مرا در گوش گيري
    ازو بسيار گونه هوش گيري
  • نگردي بيش ازين پيرامن ويس
    که پس کشته شوي در دامن ويس
  • همي داد اين پيام شکرآلود
    وليکن در دلش چيزي دگر بود
  • خوشا راها که باشد راه ايشان
    که دارند در سفر هنجار جانان
  • همه کام جهان در دل شکسته
    دل از کام و لبان از خنده بسته
  • نشسته روز و شب بالاي ايوان
    بمانده چشم در راه خراسان
  • ز شادي هر دو چون گل برشکفتند
    گرفته دست هم در خانه رفتند
  • من و تو روز در شادي گذاريم
    ز فردا هيچ گونه ياد ناريم
  • به روز پاک جام نوش گيريم
    به شب معشوق در آغوش گيريم
  • زمستان بود و سرماي کهستان
    دو عاشق مست و خرم در شبستان
  • يکي زن چون بود با دو برادر
    چه باشد در جهان زين ننگ بدتر
  • برادر را مکش زن را گسي کن
    کليد مهر در دست کسي کن
  • يکي را برگزين و دل برو نه
    کليد گنجها در دست او ده
  • اگرچه هست ويسه خواهر تو
    زن من چون نشنيد در بر تو
  • همي تا تو دلير و شيرمردي
    نديدم در جهان نامي که کردي
  • چو در ميدان شوي با هم نبردان
    گريزي چون زنان از پيش مردان
  • همي شيري کني در کشور ماه
    ازو رفته زبون داردت روباه
  • ازيرا برد ويسم را ز گوراب
    که من بودم بسان مست در خواب
  • اگر من بودمي در کشور ماه
    نبردي ويس را هرگز شهنشاه
  • بيارم ويس را بي کفش و چادر
    پياده چون سگان در پيش لشکر
  • نشانده خواهرم را در شبستان
    برون کرده به دي ماه زمستان
  • ميان ما همي کينه نبايد
    که کين با دوستي در خور نيايد
  • اگر فرمان دهي فرمانپرستم
    مرو را در زمان زي تو فرستم
  • اگر عقلت مرا نيکو بسنجد
    بداند کاين سخن در من نگنجد
  • سخن اکنون ز نام خويش گوييم
    که هر يک در هنرها نام جوييم
  • چه گوهر چه سخن دانگي نيرزند
    در آن ميدان که گردان کينه ورزند
  • چو پيگ از نزد ويرو شد بر شاه
    مرو را يافت با لشکرش در راه