167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • حال خواجو ز سر کوي خرابات بپرس
    که نيابي به در صومعه خمارانرا
  • اي بناوک زده چشم تو يک اندازانرا
    کشته افعي تو در حلقه فسون سازانرا
  • عندليبان سحر خوان چو در آواز آيند
    مي بياريد و بخوانيد خوش آوازانرا
  • پاي کوپان چو در آيند بدست افشاني
    دست گيرند بيک جرعه سراندازانرا
  • زيردستان که ندارند بجز باد بدست
    هر نفس در قدم افتند سرافرازانرا
  • اگر در جلوه ميآري سمند باد جولانرا
    بفرما تا فرو روبم به مژگان خاک ميدانرا
  • مکن عيب تهي دستان که در بازار سرمستان
    گدا باشد که بفروشد بجامي ملک سلطانرا
  • ببوي لعل ميگونش بظلماتي در افتادم
    که گر ميرم ز استسقا نجويم آب حيوانرا
  • بانتظار خيال تو هر شبي تا روز
    گشوده ام در مقصوره جهان بين را
  • چرا ملامت خواجو کني که چون فرهاد
    بپاي دوست در افکند جان شيرين را
  • هر که جان در قدمش بازد و قدري داند
    اهل دل عاشق جانباز نخوانند او را
  • جعد مشکبارش گير زلف تابدارش گير
    خيز و در کنارش گير ماه نيمروزي را
  • ابر چشمم چو شود سيل فشان از لاله
    کوه در دوش کشد جامه باراني را
  • چشم خواجو چو سر طبله در بگشايد
    از حيا آب کند گوهر عماني را
  • گر شديم از باده بدنام جهان تدبير چيست
    همچنين رفتست در عهد ازل تقدير ما
  • تا دل ديوانه در زنجير زلفت بسته ايم
    اي بسا عاقل که شد ديوانه زنجير ما
  • ره مده در خانقه خواجو کسي را کاين نفس
    با جوانان عشرتي دارد بخلوت پير ما
  • حلقه گوش شما را تا بود مه مشتري
    مشتري باشد غلام حلقه در گوش شما
  • دل خواجو نگر که چون زده است
    چنگ در زلف دلستان شما
  • اگر سرم برود در سر وفاي شما
    ز سر برون نرود هرگزم هواي شما
  • چو مرغ جان من از آشيان هوا گيرد
    کند نزول بخاک در سراي شما
  • کرا بجاي شما در جهان توانم ديد
    چرا که نيست مرا هيچکس بجاي شما
  • در باغ وصل اگر نبود چون تو بلبلي
    کم گير پشه ئي ز هماي آشيان ما
  • ميکرد در کرشمه به ابرو اشارتي
    يعني گمان مبر که کشد کس کمان ما
  • کس با ميان ما نکند دست در کمر
    الا کمر که حلقه شود برميان ما
  • خواجو اگر چه در سر سوداي ما رود
    تا باشدش سري سر او و آستان ما
  • اي دل نگفتمت که مرو در کمند عشق
    آخر بقصد خويش چرا ميکني شتاب
  • اي دل نگفتمت که مرو در کمند عشق
    آخر بقصد خويش چرا ميکني شتاب
  • اي دل نگفتمت که مرو در هواي دل
    طاوس را چه غم ز هواداري ذباب
  • ايدل نگفتمت که سر از سنبلش مپيچ
    کافتي از آن کمند چو خواجو در اضطراب
  • من چنان بيخودم که بانگ جرس
    هست در گوش من خروش رباب
  • ديشب خبرت هست که در مجلس اصحاب
    تا روز نخفتيم من و شمع جگرتاب
  • من در نظرش سوختمي ز آتش سينه
    و او ساختي از بهر من سوخته جلاب
  • از بسکه فشانديم در از چشم گهرريز
    شد صحن گلستان صدف لؤلؤي خوشاب
  • در پاش فکندم سرشوريده از آنروي
    کو بود که ميسوخت دلش برمن از اصحاب
  • بر گل خودروي رويت کآبروي حسن از اوست
    سبزه سيراب را بنگر چو نيلوفر در آب
  • مردم دريا نينديشد ز طوفان زان سبب
    مردم چشمم فرو بردست دايم سر در آب
  • چون بنوک خامه خواجو شرح مشتاقي دهد
    چشم خونبارش دراندازد روان دفتر در آب
  • همچو خالش که ديد در بستان
    باغباني نشسته بر سر آب
  • هر دم که در دلم گذرد نيش غمزه ات
    گردد ز غصه بردل من نيشتر شراب
  • در گردش آرم جام طرب تا مرا دمي
    از گردش زمانه کند بيخبر شراب
  • خواجو ز بسکه جام ميش ياد ميکني
    در جان مي پرست تو کردست اثر شراب
  • بازا بغربت از مي و مستي که نزد عقل
    بر خستگان غريب بود در سفر شراب
  • بيدلان را رخ زيبا ننمائي به چه وجه
    عاشقانرا ز در خويش براني ز چه باب
  • صعب تر از درد من در غم هجران او
    دوزخيانرا بحشر هيچ نباشد عذاب
  • در بر قباي شامي پيروزه گون چو ماه
    بر سر کلاه شمعي زرکش چو آفتاب
  • اي کرده مه را از تيره شب نقاب
    در شب فکنده چين بر مه فکنده تاب
  • زلف تو بر رخت شامست برسحر
    عشق تو در دلم گنجست درخراب
  • هر سؤالي کن ز دريا ميکنم در باب موج
    ديده ميبينم که ميگويد يکايک را جواب
  • اي خوشا با تو صبوحي و ز جام سحري
    پاسبان بيخبر افتاده و دربان در خواب