167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • از مجلس خاص خاصگان است اکنون
    چون خلعه درون در و چون حلقه برون
  • در پاي تو کشته گشت عمدا دل من
    شد کار دل از دست، دريغا دل من
  • ميخانه مقام من به و مسکن تو
    خم بر سر من، سبوي در گردن تو
  • اي شاه بتان، بتان چون من بنده تو
    در گريه تلخم از شکرخنده تو
  • صد ساله ره است از طلب من تا تو
    در باديه طلب من آيم يا تو
  • در زير نگين جودت آورده فلک
    هرچه آمده زير خاتم فيروزه
  • ياران جهان را همه از که تا مه
    ديديم به تحقيق در اين ديه از ده
  • در تيرگي حال من روشن به
    مي دوست به هر حال و خرد دشمن به
  • گفتا شب را در اين درازي چه گناه
    شب روز وصال است که گرديده سياه
  • اي گشته دلم در غم تو صد پاره
    عيش و طرب از نزد رهي آواره
  • خاقاني اگر در کف همت گروي
    هان تا ز پي جاه، چو دونان ندوي
  • از کبر مدار در دل خود هوسي
    کز کبر به جائي نرسيده است کسي
  • خاقاني اگر بسيج رفتن داري
    در ره چو پياده هفت مسکن داري
  • فرزين نتواني شدن انديشم از آنک
    در راه بسي سپاه رهزن داري
  • من بودم و آن نگار روحاني روي
    افکنده در آن دو زلف چوگاني گوي
  • روزي به سرشک و ناله چون دولاب
    آتش فکنم در فلک دولابي
  • تو چشمي اگر در تو خسي آويزد
    چندان مژه برزن که برون اندازي
  • شب هاي سده زلف مغان فش داري
    در جام طرب باده دلکش داري
  • آخر نه بهشت حسن را رضواني
    دوزخ چه نهي در جگر خاقاني
  • راهي که در او خنگ فلک لنگ شدي
    از وسعت او دل جهان تنگ شدي
  • در خدمت وصل تو روا داشتمي
    هر گامي مرا هزار فرسنگ شدي
  • خاقاني اگر سر زده يار آيي
    در سرزدگي مگر کله دار آيي
  • در مجلس باده گر مرا ياد کني
    غمگين دل من به ياد خود شاد کني
  • در خاقاني نظر کن از دل جويي
    کو خاک تو و تو آفتاب اويي
  • ديوان خواجوي کرماني

  • از رايحه لطف تو سايد گل سوري
    در صحن چمن لخلخه عنبر سارا
  • تا از دم جان پرور او زنده شود خاک
    در کالبد باد دمي روح مسيحا
  • آينه سپهر را مهر رخ تو صيقلي
    ديده آفتاب را خاک در تو توتيا
  • شاه فلک چو بنگرد طلعت ماه پيکرت
    ذره صفت در او فتد بر سربامت از هوا
  • در برفکنده زهره بغلطاق نيلگون
    از سوک زهر خورده زهراي مصطفي
  • دل مسکين مرا نيست در اينجا قدري
    زانک صد دل چو دل خسته من هست اينجا
  • گر راه بود بر سر کوي تو صبا را
    در بندگيت عرضه کند قصه ما را
  • گر ره بدواخانه مقصود نيابيم
    در رنج بميريم و نخواهيم دوا را
  • چو در نظر نبود روي دوستان ما را
    به هيچ رو نبود ميل بوستان ما را
  • رقيب گومفشان آستين که تا در مرگ
    به آستين نکند دور از آستان ما را
  • شديم همچو ميانت نحيف و نتوان گفت
    که نيست با کمرت هيچ در ميان ما را
  • ماه قنينه آسمان چون بفروزد از افق
    در خوي خجلت افکند چشمه آفتاب را
  • چون مه مهربان من تاب دهد نغوله را
    در خم عقربش نگر زهره شب نقاب را
  • پندم مده که تا بشنيدم حديث دوست
    در گوش من مجال نماندست پند را
  • تاراج دلها ميکني در شهر يغما ميکني
    بر خسته غوغا ميکني نشنيده ئي ياساق را
  • در پرده از ناراستي راه مخالف ميزني
    بنواز باري نوبتي چون ميزني عشاق را
  • اي ساقي سوقي بيار آن آفتاب راوقي
    باشد که در چرخ آوريم آنماه سيمين ساق را
  • تا آن نگار سيمبر در وي وطن سازد مگر
    بنگارم از خون جگر خلوتگاه آماق را
  • عامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده
    الا ببزم عاشقان خوبان شوق شنگ را
  • گر بگوشت نرسد صبحدمي فريادم
    که رسد در شب هجران تو فرياد مرا
  • ياد باد آنکه ز نظاره رويت همه شب
    در مه چارده تا روز نظر بود مرا
  • ساقيا وقت صبوح آمد بيار آن جام را
    مي پرستانيم در ده باده گلفام را
  • گر بدينسان بر در بتخانه چين بگذرد
    بت پرستان پيش رويش بشکنند اصنام را
  • يک راه در دير مغان برقع براندازي صنم
    تا کافران از بتکده بيرون برند اصنام را
  • گذشت محمل و ما در خروش و ناله وليک
    چه التفات ببانگ جرس نجيبان را
  • عجب نباشد اگر در اداي خطبه عشق
    مفارقت کند از تن روان خطيبانرا