نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان خاقاني
دلها همه
در
خدمت ابروي تو اند
جان ها همه صيد چشم جادوي تو اند
چون زاغ سر زلف تو پرواز کند
در
باغ رخت به کبر پر باز کند
در
باغ تو زان زاغ پرانداز کند
تا بر گل تو بغلطد و ناز کند
آن شب که دلم نزد تو مهمان باشد
جانم همه
در
روضه رضوان باشد
در
ماه نو و ستارگانش منگر
کآن حلقه فرج اوست وين ساخت به زر
اکنون چو چراغ است به کشتن درخور
بر نطع نشسته اشک ريزان
در
بر
نور از سر قصر آوري
در
بن چاه
سايه ز بن چاه بري سر قصر
خاقاني ازين مختصران دست بدار
در
کار شگرف همتي دست برآر
چون کار من از بخت فراهم نکني
در
محنت و غم مرا پراکنده مدار
اي چرخ مهم را ز سفر باز آور
در
ره دلش از راه ببر باز آور
اي نام تو
در
شهر به خوبي مشهور
وصل تو تمناي هزاران مهجور
هرکس که شود به مال دنيا فيروز
در
چشم کسان بزرگ باشد شب و روز
در
طبع بهيمه سار مردم خو باش
با عادت ديوسان ملک نيرو باش
خاقاني اگر نه خس نهادي خوش باش
گام از سر کام
در
نهادي خوش باش
هرچند به ناخوشي فتادي خوش باش
پندار
در
اين دور نزادي خوش باش
چندان باد است
در
سر خاکي او
کان را نبرد آب و نسوزد آتش
از بخل کسي که مي کند وعده دروغ
بگريز ازو که آب دارد
در
دوغ
در
عشق تو شد موي زبانم به گزاف
کان موي ميان ز غم دلم کرد معاف
پس بر چو مني پرده دري را مگزين
کآهنگ شناس نيست
در
پرده عشق
بر سر دهمت خاک ز انصاف دمي
در
گردن حق که ديد دست باطل
تا از گل گورم ندمد خار اي دل
گلگون مي
در
گلين قدح دار اي دل
از آتش عشق آب دهانم همه سال
در
آب چو آتش به فغانم همه سال
گفتي ز جهان چه غصه داري آخر
آن غصه که
در
جهان نگنجد دارم
هرکس که سر از حکم شريعت پيچد
در
مذهب اهل معرفت نيست تمام
در
زان لب لعل نوش خوردت چينم
لاله همه ز آن رخ چو وردت چينم
ما ژنده سلب شديم
در
خز نخزيم
جز خار نخائيم و بجز گز نگزيم
در
مدرسه ها درس غلط فهميديم
از معني ها لفظ فقط فهميديم
دل چنگ همي زند به هر دم
در
من
کو را بگذاري تو برآيد جانم
خورشيد که پادشاه هفت اقليم است
در
کوي جهان است گداي سخنم
در
فرقت تو بسته زبان مي مانم
تا باز نبينمت زبان نگشايم
بشکافم سينه و برون آرم دل
تا مهر تو
در
پيش سگان اندازم
شکل خط او به گرد عارض مادام
چون سرخي مغرب است
در
اول شام
در
عشق شکسته بسته داني چونم
لب بسته و دل شکسته داني چونم
چون پاي غم ار ز مجلست بيرونم
از دست غمت چو مي
در
آب و خونم
دل دل طلبيد از پي ره دلجويم
بدرود کنان کرد گذر
در
کويم
خورشيدي و نيلوفر نازنده منم
تن غرقه به اشک
در
شکرخنده منم
نونو غم آن راحت جان من دارم
جوجو جاني
در
اين جهان من دارم
در
خواب شوم روي تو تصوير کنم
بيدار شوم وصل تو تعبير کنم
اي کرده تن و جان مرا مسکن غم
در
باغ دلم شکفته شد سوسن غم
تا پاي مرا کشيد
در
دامن غم
غم دشمن من شده است و من دشمن غم
روز از پي هجر تو بفرسود دلم
شب
در
پي روز وصل نغنود دلم
هر روز
در
آب ديده اش مي يابم
شد ز آتش و آب صبر برده خوابم
هرچند که بر آتش عشقت آبم
در
عشق چو آب پاک و آتش نابم
ديري است
در
اين قفس نديده است ايام
يک مرغ چو من هماي خاقاني نام
گر هيچ به بندگيت درخور باشم
در
شهر تو سال و مه مجاور باشم
طعم سخنم همچو عسل خواهد بود
طبعم چو شکر فکند
در
شير سخن
خاقاني را که هست سلطان سخن
صد لعل فزون نهاد
در
کان سخن
خاقاني ازين چرخ سيه کاسه دون
چوني تو
در
اين گلخن خاکسترگون
در
کوي تو خاطري نديدم محزون
زاهد از عقل شاد و عاشق ز جنون
حقا و به جان او که جان
در
تن من
بنشست به ماتم دل روشن من
صفحه قبل
1
...
1054
1055
1056
1057
1058
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن