167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

مجموعه آثار عطار

  • تا بيابي در بهشت عدن جاي
    شفقتي بنماي با خلق خداي
  • تا دهندت جاي در دارالسلام
    با فقيران روز وشب مي ده طعام
  • شاد اگر سازي درون خسته را
    باز يابي جنت در بسته را
  • هر که آرد اين نصيحت ها به جاي
    در دو عالم رحمتش بخشد خداي
  • ويس و رامين

  • نه با چيزي بپيوستست ديگر
    که پس باشند در هستي برابر
  • يکي پيوند بر بايد به گوهر
    منور گردد آن را در برابر
  • يکي را در کژي صورت به فرمان
    يکي بر راستي او را نگهبان
  • کجا در عالم مبدا و بالا
    به ترتيب آنچه بد به گشت پيدا
  • در اين عالم نه چونان بود فرمان
    که اول گشت پيدا گوهر از کان
  • مکن تشبيه او را در صفاتش
    که از تشبيه پاکيزه ست ذاتش
  • يکي ناقوس در دست و چليپا
    يکي آتش پرست و زند و استا
  • به فضل خويش يزدان رحمت آورد
    ز رحمت نور در گيتي بگسترد
  • کجا در عصر او مردم که بودند
    فصاحت با شجاعت مي نمودند
  • چنان قومي بدان کردار و گفتار
    زبان شان در نثار و تيغ خونبار
  • اگر شمشير بارد بر سر ما
    جزين ديني نبايد در خور ما
  • مزن کردار ما را بر سر ما
    مکن پاداش ما را در خور ما
  • کدامين شاه در مشرق گه رزم
    توانستي زدن با شاه خوارزم
  • شناسد هرکه در ايام ما بود
    که کار شه ملک چون برسما بود
  • زميني نيست در عالم سراسر
    ازو پژمرده تر از وي عجبتر
  • سراسر کوه او قلعه همانا
    چو خندق گشته در دامانش دريا
  • نداند زيرک آن را وصف کردن
    نداند ديو در وي راه بردن
  • چو رايتهاي سلطان را بديدند
    چو ديو از نام يزدان در رميدند
  • همي گردد در اين شاهانه بستان
    به کام خويش با درگه پرستان
  • گهي دارد نشست اندر خراسان
    گهي در اصفهان و گه به گرگان
  • کدامين پادشه را بود چندين
    ز مصر و شام و موصل تا در چين
  • دهد يزدان بدان بنده سراسر
    که او باشد بدان همواره در خور
  • الا تا در جهان کون و فسادست
    وزيشان خاک، مبدا و معادست
  • چو سلطان معظم شاه شاهان
    به فال نيک آمد در صفاهان
  • ز هر گونه که مردم بود در شهر
    ز داد خويش دادش جمله را بهر
  • پسنديده مرو را در همه کار
    دلش هرگز ازو ناديده آزار
  • ز گفتن نيز چاره نيست ما را
    که در گردن کنيمت زينهارا
  • بحق در کار ايشان داوري کن
    هميشه راستي را ياوري کن
  • نيارد کس نگه کردن در آن زر
    وگرنه بر سر آن زر نهد سر
  • کنون زو آمده خواجه چو خورشيد
    جهان در فر نورش بسته اميد
  • چو من در وصف او گويم ثنايي
    و يا بر بخت او خوانم دعايي
  • همي دانست سلطان جهاندار
    که در دست که بايد کردن اين کار
  • که و مه را چو بيني در سپاهان
    همه هستند او را نيک خواهان
  • چو باشد خشم او از بهر يزدان
    برو در ره نيابد هيچ شيطان
  • کجا در ملک او آسوده گشتند
    بدان شهري که چون نابوده گشتند
  • گروهي بسته در زندان به تيمار
    گروهي مهر گشته بر سر دار
  • نگفتم شعر جز در وصف حالش
    بگفتم آنچه ديدم از فعالش
  • الا تا بر فلک ماهست و خورشيد
    هميدون در جهان بيمست و اميد
  • پلنگ و شير در وي مردم جنگ
    بتان نغز گور و آهو و رنگ
  • مرا اندر صفاهان بود کاري
    در آن کارم همي شد روزگاري
  • شدم زي تاج دولت خواجه بوالفتح
    که بادش جاودان در کارها فتح
  • بپرسيد از خداوندي رهي را
    در آن پرسش بديدم فرهي را
  • به مهر اندر چنينم کت نمودم
    وگر در دل جزين دارم جهودم
  • مرا يک روز گفت آن قبله دين
    چه گويي در حديث ويس و رامين
  • معاني تابد از الفاظ بسيار
    چو اندر زر نشانده در شهوار
  • سخن بايد که چون از کام شاعر
    بيايد در جهان گردد مسافر
  • نه زان گونه که در خانه بماند
    بجز قايل مرو را کس نخواند
  • اگر داننده اي در وي برد رنج
    شود زيبا چو پرگوهر يکي گنج
  • چو باشد نام من در نام ايشان
    برآيد کام من چون کام ايشان
  • گيا هرچند خود رويد به بستان
    دهندش آب در سايه گلستان
  • ز هشتم چرخ هرمزد خجسته
    وزيرش بود دل در مهر بسته
  • گزيده هرچه در ايران بزرگان
    از آذربايگان وز ري و گرگان
  • قدح پرباده گردان در ميان شان
    چنان کاندر منازل ماه رخشان
  • کجا در باغ و راغ و جويباران
    ز جام مي همي باريد باران
  • به پشت زنده پيلي کوه پيکر
    گرفته کوه را در زر و گوهر
  • به بالاسرو و بار سرو خورشيد
    به لب ياقوت و در ياقوت ناهيد
  • به گيتي کام راندن با تو نيکوست
    تو بايي در برم يا جفت يا دوست
  • که من دارم ترا با جان برابر
    کنم در دست تو شاهي سراسر
  • تن و جان در رهت قربان کنم من
    هران چيزي که گويي آن کنم من
  • ز عمر خويش بودم در بهاران
    چو شاخ سرخ بيد از جويباران
  • اگر بگذشتمي يک روز در کوي
    بدي آن کوي تا سالي سمن بوي
  • چو در پيري بدين سان دلستاني
    چگونه بوده اي روز جواني
  • نگر تا در چه سختي اوفتادند
    که نازاده عروسي را بدادند
  • نگر کاين دام طرفه چون نهادست
    که چونان خسروي در وي فتادست
  • هوا را در دلش چونان بياراست
    که نازاده عروسي را همي خواست
  • به پيري بارور شد شهربانو
    تو گفتي در صدف افتاد لولو
  • همه در روي او خيره بماندند
    به نام او را خجسته ويس خواندند
  • به خز و قاقم و سمور و سنجاب
    به زيورهاي نغز و در خوشاب
  • خرد در روي او خيره بماندي
    ندانستي که آن بت را چه خواندي
  • گهي گفتي که اين باغ بهارست
    که در وي لاله هاي آبدارست
  • گهي گفتي که اين باغ خزانست
    که در وي ميوه هاي مهرگانست
  • گهي گفتي که اين گنج شهانست
    که در وي آرزوهاي جهانست
  • تنش سيمست و لب ياقوت نابست
    همان دندان او در خوشابست
  • نشانده عقد او را در بر زر
    بسان آب بفسرده بر آذر
  • به هم بودند آنجا ويس و رامين
    چو در يک باغ آذرگون و نسرين
  • چه خواهد کرد با ايشان زمانه
    در آن کردار چون دارد بهانه
  • هنوز ايشان ز مادرشان نزاده
    نه تخم هر دو در بوم اوفتاده
  • پراگنده شده در شهر نامش
    ز دايه نامه اي شد نزد مامش
  • چو آمد نامه دايه به شهرو
    به نامه در سخنها ديد نيکو
  • چنان بايسته کرد آن بافرين را
    که در فردوس، رضوان حور عين را
  • ترا خسرو پدر بانوت مادر
    ندانم در خورت شويي به کشور
  • چو در گيتي ترا همسر ندانم
    به ناهمسرت دادن چون توانم
  • در ايران نيست جفتي با تو همسر
    مگر ويرو که هستت خود برادر
  • چو خواهد بود سال بد به گيهان
    پديد آيدش خشکي در زمستان
  • چو تير از زه بخواهد تافتن سر
    پديد آيد در آهنگ کمان ور
  • کجا چون آفرين برخواند شهرو
    نهادش دست او در دست ويرو
  • ز دريا دود رنگ ابري برآمد
    به روز پاک ناگه شب در آمد
  • نه ابرست آن تو گفتي تندبادست
    کجا در کوه خاکستر فتادست
  • چو شيري در بيابان گور جويان
    و يا گرگي سوي نخچير پويان
  • کجا نامه حريري بد نبشته
    به مشک و عنبر و مي در سرشته
  • به راه اندر شتاب تو چنان باد
    که گردت را نيابد در جهان باد
  • چو شهرو نامه بگشاد و فرو خواند
    چو پي کرده خري در گل فرو ماند
  • کجا در نامه بسياري سخن يافت
    همان نو کرده پيمان کهن يافت
  • کنون سوگند و پيمان را مفرموش
    بجا اور وفا در راستي کوش
  • کنون کان ماه را يزدان به من داد
    نخواهم کاو بود در ماه آباد
  • جوانان بيشتر زن باره باشند
    در آن زن بارگي پرچاره باشند