167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • صياد ز بس که دوستم مي دارد
    بسته است در آغوش قفس بال مرا
  • در کار توام به صبر مفکن کارم
    کز صبر ميان تهي ترم تا اينجا
  • هر لکه ابرم چو عزائم خواني
    در شيشه پري کرد ز نيرنگ هوا
  • زنهار ميالاي در آن لب نامم
    کآلوده لب هاي کسان است آن لب
  • گر من به وفاي عشق آن حور نسب
    در دام دگر بتان نيفتم چه عجب
  • چون بيني هر دو مرغ را گل در لب
    بنشين لب جوي و لب دلجوي طلب
  • اي گوهر گم بوده کجا جوئيمت
    پاي آبله در کوي بلا جوئيمت
  • از هر دهني يکان يکان پرسيمت
    در هر وطني جدا جدا جوئيمت
  • زان دست کنون در گل غم دارم پاي
    زان پاي کنون بر سر دل دارم دست
  • بهروزي و روزي ز فلک نتوان خواست
    کان ريزه کشي از در روزي ده ماست
  • آن شب که شب سده بود در کويت
    آتش دل من باد و چليپا مويت
  • در غصه مرا جمله جواني بگذشت
    ايام به غم چنان که داني بگذشت
  • در ظاهر اگر دست نظر کوتاه است
    دل را همه جا ياد تو خضر راه است
  • گر سايه من گران بود در نظرت
    من رفتم و سايه رفت و دل ماند برت
  • بيني کله شاه که مه قوقه اوست
    گيتيش بگنجدي نگنجد در پوست
  • چندان خبرم بود که او کشتي خواست
    در آب نشست و آتش از من برخاست
  • وصلي که در انديشه نيارم پنداشت
    نقشي است که آسمان هنوزش ننگاشت
  • با يار سر انداختنم سود نداشت
    در کار حيل ساختنم سود نداشت
  • گر خود به مثل آب حيات است آن لب
    چون خضر بدو رسيد در کارم نيست
  • نوش از کف تو مزيم و از مرجانت
    در از لب تو چينم و از دندانت
  • چون درد بديد آن لب افسون خوانت
    از دست لبت گريخت در دندانت
  • تب کرد اثر در گل عنبر بارت
    اينک خوي تب نشسته بر گل زارت
  • در بخشش حسن آن رخ و زلفي که توراست
    يک قسم فتادند چنان کايزد خواست
  • از کوهه چرخ مملکت مه در گشت
    وز گوشه نطع مکرمت شه درگشت
  • خاقاني از آن شاه بتان طمع گسست
    در کار شکسته اي چو خود دل دربست
  • اي صيد شده مرغ دلم در دامت
    من عاشق آن دو لعل ميگون فامت
  • ده قطره سيماب بريزي در
    نه ماه شود چارده ماهي دهدت
  • داني ز جهان چه طرف بربستم هيچ
    وز حاصل ايام چه در دستم هيچ
  • جان هم به ستم درآمد اول در تن
    و آخر شدنش هم به ستم خواهد بود
  • من يک لبم و هزار خنده که پدر
    هر دنداني در آرزوئي دارد
  • تا در لب تو شهد سخنور باشد
    نشگفت اگر شهد تب آور باشد
  • آن را که ز لب دم مسيحا خيزد
    آخر به چه زهره تب در او آويزد
  • در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
    لاغر صفتان زشت خو را نشکند
  • توفيق رفيق اهل تصديق شود
    زنديق در اين طريق صديق شود
  • من در غم تو نماندم اين خود سخن است
    کاينجا که منم جاي سخن هم بنماند
  • خاقاني از اين جنس در اين دور مجوي
    بر ره منشين که کاروان دير آمد
  • تا عشق به پروانه درآموخته اند
    زو در دل شمع آتش افروخته اند
  • ايام وجود او به او فخر کنند
    در خدمت او بخت ارادت باشد
  • من در غم تو چو غنچه بندم زنار
    تا نرگس تو چو خوشه زوبين دارد
  • در باغچه عمر من غم پرورد
    نه سرو نه سبزه ماند، نه لاله، نه ورد
  • آن را که لب دم مسيحا خيزد
    آخر به چه زهره تب در او آويزد
  • در باغ بنفشه را شرف زان افزود
    کو حلقه به گوش زلف تو خواهد بود
  • در آرزوئي که روزگارت ندهد
    غرقه شدي و زود گذارت ندهد
  • امشب نه به کام روزگار است آن مرد
    ناخورده شراب در خمار است آن مرد
  • در باغ شعيب و خضر و موسي نگريد
    تا چشمه خضر و ماه و شعري نگريد
  • در زير درخت شاخ طوبي نگريد
    بر آب روان سايه موسي نگريد
  • سبحان الله ز فرق سر تا قدمت
    در قالب آرزوي ما ريخته اند
  • هرچشم که از چشم بدش چشم رسيد
    در چشمه چشم تو چنان چشم مباد
  • در رقص آيد چو دل به فرياد آيد
    وز فريادش عهد ازل ياد آيد
  • آن را که چو مه نگار در بر بايد
    دامن دامن، کله کله زر بايد