نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان خاقاني
آسمان
در
بوس و سجده بر درش
از لب و چهره زمين فرساي باد
اي پير عاشقان که
در
اين چنبري گرو
چون طفل غازيانت ز چنبر گذشتني است
صبح خرد دميد
در
اين خواب گاه غول
بختي فرو مدار کز ايدر گذشتني است
در
خشک سال مردمي از کشت زار ديو
بردار طمع خوشه که بي بر گذشتني است
طاق فلک ز زلزله صور درشکست
زين طاق
در
شکسته سبک تر گذشتني است
دربند چار آخور سنگين چه مانده اي
در
زير هفت آينه خود بين چه مانده اي
جان شهربند طبع و خرد ده کياي کون
در
خون اين غريب نوآئين چه مانده اي
روزت صلاي شام هم از بامداد زد
تو
در
نماز ديگر و پيشين چه مانده اي
پنداري اين سخن به اراجيف رانده اند
يا خاصگانش
در
پس پرده نشانده اند
هر لحظه بر موافقت جامه آه را
نيلي کند
در
دل و آن گه برآوريد
اي طاق ابروان بدر آئيد جفت جفت
در
طاق نيم خايه علي الله برآوريد
در
حجله طرب ز پري پيکران چين
ناموس نوعروس سليمان شکستنش
در
خانه رايتش ملک الموت چون شکست
سودي نداشت رايت خصمان شکستنش
در
انتظار قطره عدل تو ملک را
همچون صدف گشاده دهان چون گذاشتي
ما را چو دست سوخته مي داشتي به عدل
در
پاي ظلم سوخته جان چون گذاشتي
چشم سياهشان گه زردآب ريختن
نرگس مثال
در
يرقان چون گذاشتي
رفتي و
در
جهان سخن از کاروبار توست
خاقاني غريب سخن يادگار توست
زرين ترنج خيمه افلاک ميخ وار
در
خاک باد کوفته سر کز تو بازماند
در
کيسه هاي کان و کمرهاي کوهسار
خونابه باد لعل و گهر کز تو بازماند
ور
در
عذاب جسم تو دل زد تظلمي
بس بادش اين عذاب دگر کز تو بازماند
اي رفته آفتاب شما
در
کسوف خاک
چون تخته محاسب از آن خاک بر سريد
چشم ار ز گريه ناخنه آرد به ناخنان
پلپل
در
او کنيد و به خونش بپروريد
در
پيش گنبدش فلک آيد جنيبه دار
گاه جنيبتان بکشيد ارنه سنجريد
از اشک گرم تفته دلان
در
سواد خاک
طوفان آب آتش زاي اندر آمده
اکنون به ناز
در
تتق خلد پيش تو
خنديده گل قنينه حمرا گريسته
گيرم که آتش سده
در
جان ما زدي
ز آن مشک ريز شاخ چليپا چه خواستي
آخر تو آسمان شکني يا گوهرشکن
از درج
در
و برج ثريا چه خواستي
اي بر سر ممالک دهر افسر آمده
وي گوهرت
در
افسر دين گوهر آمده
آورده ام سه بيت به تضمين ز شعر خويش
در
مرثيه به نام نريمان آمده
ني خوش نگفته ام ز
در
بارگاه تو
هم سام و هم سکندرت اجرا خور آمده
نعل سم سمند تو را نام
در
جهان
کحال ديده ملک اکبر آمده
صبح محشر دميد و ما
در
خواب
بانگ زن خفتگان عالم را
حقه گوهرار چه
در
خاک است
مرغ عرشي است آنچه گوهر اوست
او خود آسود
در
کنار پدر
انده ما براي مادر اوست
در
شبستان مرگ شد ز آن پيش
که به بستان به صد تنعم شد
تا کي از هجر او تظلم ما
عمر ما
در
سر تظلم شد
ماهتان
در
صفر سياه شده است
ز آن چو گردون کبود پيرهنيد
گر صفر باز
در
جهان آيد
رگ او را ز بيخ و بن بکنيد
جان پاک تو
در
صحيفه خاک
جسته از نار و نور پاک شده
دل که بيمار گران است بکوشيم
در
آنک
روزن ديده به خوناب مگر بربنديم
اين سيه جامه عروسان را
در
پرده چشم
حالي از اشک حلي هاي گهر بربنديم
بام گردون بتوانيم شکست از تف آه
راه غم را نتوانيم که
در
بربنديم
خاک را جاي عروسي است که دردانه
در
اوست
نونوش عقد عروسانه به بر بربنديم
گرچه بسيار غم آمد دل خاقاني را
هيچ غم
در
غم هجران پسر مي نرسد
هر چراغي که به باد نفسش بنشانم
باز هم
در
نفس از تف جگر درگيرم
دارم از اشک پياده، ز دم سرد سوار
در
سلطان فلک زين دو حشر درگيرم
در
فراق تو ازين سوخته تر باد پدر
بي چراغ رخ تو تيره بصر باد پدر
تا شريکان تو را بيش نبيند
در
راه
از جهان بي تو فروبسته نظر باد پدر
تا تو پالوده روان
در
جگر خاک شدي
بر سر خاک تو آلوده جگر باد پدر
در
پيش خيال تو خيال است تنم
پيوند خيال با خيالي است مرا
صفحه قبل
1
...
1052
1053
1054
1055
1056
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن