نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مجموعه آثار عطار
طوطي سازنده قمري پيش او
هست
در
شهر مطوق خويش او
من نه آنم کو مرا بازي دهد
چون مرا
در
دام آرد واجهد
چون صبا بشنيد از جا برجهيد
از فرح آمد
در
آن گفت و شنيد
من نميدانم چه سازم
در
فراق
زانکه ميسوزم ز تاب اشتياق
اين نصيحت نزد تو چون ماجراست
پند من
در
گوش او باد هواست
هيچ گل
در
بوستان از وي نرست
کو نگفتش عشق او دارم بدست
ورنه بلبل کيست کو خواهد نشان
تا بيايد نزد من
در
گلستان
خيز ايعطار يکتا شو به عشق
در
جمال عقل بينا شو به عشق
در
ره او محرم اسرار باش
واقف سر دل عطار باش
زنده دل مرغيست کو شب تا بروز
در
ميان باغ مينالد بسوز
ناگهاني آن صبا آمد نهان
در
گلستان از براي گل عيان
چون صبا نزديک بلبل شد پگاه
در
نهاني از نشان نيک خواه
برگرفت آن برگ گل را بوسه داد
در
قدمهاي صبا لختي فتاد
در
ميان ناله و زاري گذار
گفت دورم بعد از اين از خود مدار
گل بچشم مرحمت
در
وي نگاه
کرد و گفت اي مستمند پر گناه
روز و شب
در
بزم ما ميباش شاد
باده مينوش و مده خود را بباد
در
وصال يار محرم باش خوش
با ميي صافي تو همدم باش خوش
هر زمان
در
وصل يار گلعذار
باش دور از آفت رنج و غبار
در
جمال گل نظربازي مکن
بر دل و بر جان خود بازي مکن
باغبان را چون ز بلبل شد خبر
در
گلستان رفت آن شوريده سر
باغبانرا آتشي
در
جان فتاد
پيش گلزار آمد و کين درنهاد
در
معني از زبان عشق سفت
اين غزل بر سرگذشت خويش گفت
ترک چشمي هر کرا زد ناوکي
دارد از دست زمانه
در
جگر
من چنين
در
آتش از کردار خويش
بلبل بيچاره از من بي خبر
مدتي فرياد و زاري
در
چمن
کرد بلبل پيش نسرين و سمن
عارف مرغان که طوطي نام اوست
شکر شيرين همه
در
کام اوست
کس نماند
در
جهان بر روي خاک
بلکه زير خاک خواهد رفت پاک
از گل و گلزار و گلشن دور شو
در
جهان معنوي مستور شو
دوست ميداري خدا و
در
ديار
گردنت آزاد گرداند ز يار
گر تو
در
بند هوا باشي مقيم
کي شود قلب تو ايخواجه سليم
در
طريقت چون زدي دم اي فقير
هرکه را بيني فتاده دستگير
اين بگفت آمد بزير از شاخسار
نزد بلبل شد گرفتش
در
کنار
در
فراق يار خود جان را بداد
رفت سوي عالم معني چو باد
ما دگر خواهيم رفت از اين جهان
کس نماند
در
زمانه جاودان
در
حريم وصل او را شاد کن
جانش از بند بلا آزاد کن
گرهمي خواهي که گردي ارجمند
اي پسربر خود
در
راحت ببند
چون شتر مرغي شناس اين نفس را
نه کشد بار و نه پرد
در
هوا
راه پر خوف است و دزدان
در
کمين
رهبري بر تا نماني بر زمين
هرکه
در
راه از گرانباران بود
هر دمش از ديده خونباران بود
لاشه داري سبک کن بار خويش
ورنه
در
ره سخت بيني کار خويش
چيست بارت جيفه دنيان دون
در
پي او گشته خوار و زبون
عيب خود ابله نه بيند
در
جهان
باشد اندر جستن عيب کسان
هر که خلق از خلق او خشنود نيست
هيچ قدرش بر
در
معبود نيست
آنکه نبود هيچ نقدش
در
ميان
هر کجا باشد بود اندر امان
اي بسا کز براي نفس زار
در
بلا افتاد و گشت از غم نزار
از براي نفس مرغ نا مراد
آمد و
در
دام صياد اوفتاد
از عذاب و قهر حق ايمن مباش
در
پي آزار هر مؤمن مباش
در
بلا ياري مخواه از هيچ کس
ز آنکه نبود جز خدا فرياد رس
هر که را رنجانده عذرش بخواه
تا نباشد خصم تو
در
عرصه گاه
گر غنا خواهد کسي از ذوالمنن
در
قناعت مي توانش يافتن
تا شوي پيش از همه
در
روزگار
دست بر نان و نمک بگشاده دار
تا تو باشي
در
زمانه دادگر
زير دستان را نکو دار اي پسر
هر که
در
پند خود آمد استوار
پند او را ديگران بندند کار
هر چه باشد
در
شريعت ناپسند
گرد او هرگز مگرد اي هوشمند
هست بي شک رستگاري
در
سه چيز
با تو گويم يار گيرش اي عزيز
سر مکن
در
پيش دنيا دار پست
ور کني بي شک رود دينت زدست
مال و زر بي حد بدست آورده گير
بعد از آن
در
گور حسرت برده گير
زنده دار از ذکر صبح و شام را
در
تغافل مگذران ايام را
مؤمنا ذکر خدا بسيار گوي
تا بيايي
در
دو عالم آبروي
ذکر چشم از خوف حق بگريستن
باز
در
آيات او نگريستن
استماع قول حق دان ذکر گوش
تا تواني روز و شب
در
ذکر کوش
آنکه از جهلست دايم
در
گناه
کي حلاوت يابد از ذکر لاه
هر که پند دوستان نکند قبول
در
حقيقت مدبر است آن بوالفضول
چهار چيز آمد بزرگ و معتبر
مينمايد خرد لکن
در
نظر
هر که
در
چشمش عدو باشد حقير
از بلاي او کند روزي نفير
علم اگر اندک بود خوارش مدار
زانکه دارد علم
در
بيشمار
باش از خوف مخالف
در
حذر
پيش از آن کز پا درآئي اي پسر
چون لجوجي
در
ميان پيدا شود
بنده از شومي او رسوا شود
با رعيت چون کند سلطان ستم
مرو را باشد بقا
در
ملک کم
چون ترا ناجنس آيد
در
نظر
اي پسر چون باد از وي درگذر
عمر را ميدان غنيمت بر زمان
چون رود ديگر نيايد
در
جهان
هرکه ميخواهد که باشد
در
امان
مهر ميبايد نهادن بر دهان
هر که شد
در
سخا سرور شود
نعمتش از شکر کاملتر شود
گر همي خواهي که باشي
در
امان
رو نکويي کن تو با خلق جهان
هرکه را عادت شود جود و کرم
در
ميان خلق گردد محترم
هرکه با سلطان دليري کرد مرد
در
هلاکت مال و جان خود سپرد
تا شوي پيش از همه
در
روزگار
دست بر نان و نمک بگشاده دار
تا تو باشي
در
زمانه دادگر
زير دستان را نکودار اي پسر
هر که
در
پند خود آمد استوار
پند او را ديگران بندند کار
هر چه باشد
در
شريعت ناپسند
گرد او هرگز مگرد اي هوشمند
هست بي شک رستگاري
در
سه چيز
با تو گويم ياد گيرش اي عزيز
سر مکن
در
پيش دنيا دار پست
ور کني بي شک رود دينت زدست
مال و زر بيحد بدست آورده گير
بعد از آن
در
گور حسرت مرده گير
زنده دار از ذکر صبح و شام را
در
تغافل مگذران ايام را
مؤمنا ذکر خدا بسيار گوي
تا بيايي
در
دو عالم آبروي
ذکر چشم از خوف حق بگريستن
باز
در
آيات او نگريستن
استماع قول رحمن ذکر گوش
تا تواني روز و شب
در
ذکر کوش
در
همه کس نيک باشد چار چيز
با تو گويم ياد گيرش اي عزيز
هر که را اشغال بسيارش بود
در
زمانه زاري کارش بود
شد يکي زآن پنج
در
پيري نياز
پس غريبي وآنگهي رنج دراز
از خدا ترس و مترس از دشمنان
کز همه دارد خدايت
در
امان
دور باش از پنج خصلت اي پسر
تا نريزد آبرويت
در
نظر
از خلاف و از خيانت دور باش
تا بود پيوسته
در
روي تو نور
باش اي بنده خدا را دوستدار
تا رهي تو از عذابش
در
کنار
در
سخاوت کوش اگر داري غنا
تا فزايد آبرويت از سخا
هر که را بر خلق بخشايش بود
آب روي او
در
افزايش بود
هر که را قدري نباشد
در
جهان
زنده مشمارش که هست از مردگان
بر عدوي خويش چون يابي ظفر
عفو پيش آور ز جرمش
در
گذر
بردباري جوي و کم آزار باش
تا که گردد
در
هنر نام تو فاش
ناخوشي
در
زندگاني اي وليد
مرد را از خوي بد گردد پليد
صفحه قبل
1
...
1052
1053
1054
1055
1056
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن