نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان خاقاني
خامه مصريش راست
در
دهن افيون مصر
فتنه که خيزد از آن بردهد افيون فلک
ديد که
در
لشکرش قيصر هارون شده است
زانگله زهره ساخت زنگل هارون فلک
هيبت او کوه را بند کمر درشکست
صولت او چرخ را سقف قمر
در
شکست
طالعش افکند دست
در
کمر آسمان
چون زحلش طوق ديد طرف کمر درشکست
شير نيستان چرخ بر ني رمحش گذشت
در
بن يک ناخنش صد ني تر درشکست
همتش آورد پاي بر سر هفت آسمان
هيبتش افکند قفل بر
در
هفت آسمان
گو ز تف تيغ تو زهره شيران نگر
آنکه لعاب گوزن
در
طيران ديده نيست
قاصد بختش جهان
در
دو قدم درنوشت
چرخ و زمين چون سجل هر دو بهم درنوشت
تا دهي انصاف خلق روزي
در
هفته اي
هفته دار السلام روز سلام تو باد
اين سخنان
در
عراق هست ز من يادگار
زانکه به عالم نماند به ز سخن يادگار
ببرد نقب
در
حصار فلک
و آتش اندر حصار بندد صبح
رطل پرتر بران که خواهد راند
روز يک اسبه
در
قفاي صبوح
خوانچه کن باده کش چو خاقاني
ياد شه گير
در
صفاي صبوح
در
بر دف هر آنچه حيوانند
ياد شاه اخستان کنند همه
تا به شب هم صبوح نوروز است
روز
در
کار آن کنيد امروز
عقل اگر
در
ميانه کشته شود
ديت از باده خانه بستانيم
دستخون است و هفده خصل حريف
وه که
در
ششدر خطر ماييم
دست غيري مبر که
در
همه شهر
قلب کاران کيسه بر ماييم
چند گوئي که کس به ده
در
نيست
آنکه کس نيست مختصر ماييم
چشمه خور به حوض ماهي دان
آمد و
در
فکند شست آخر
درجي
در
رقم شود مرفوع
چون دقايق رسد به شصت آخر
در
کف بحر کف او گردون
گر محيط است زورقش دانند
چرخ اخضر چو
در
شود به شفق
از خم تيغ ازرقش دانند
هرکه جوش تنور طوفان ديد
نان
در
او بست احمقش دانند
آسمان را به موئي از سر قهر
بر سر دشمنان
در
آويزد
چون شود بحر آتشين از تيغ
با نهنگ دمان
در
آويزد
خصم شاه ار کمان کشد حلقش
به زه آن کمان
در
آويزد
از کيان است چرخ سرپنجه
که به شاه کيان
در
آويزد
راي باريک اوست قائد حلم
که سماک از سنان
در
آويزد
راي او چون ميان معشوق است
کوهي از موي از آن
در
آويزد
چون مني را مگو که مثل کم است
مثل من خود هنوز
در
عدم است
کاش
در
عالم دو يک دل ديدمي
تا دل از عالم بدان دربستمي
کو حريفي خوش که جان بفشاندمي
کو تنوري نو که نان
در
بستمي
سايه ديوارم ار محرم شدي
در
به روي انس و جان دربستمي
آه من گر ز آسمانه برشدي
من
در
هفت آسمان دربستمي
گر هم از دستور دستوريستي
دل به دستور جهان
در
بستمي
هين تبر
در
شيشه افلاک از آنک
گل به نيل جان غم خوار آمده است
از مژه
در
نعل اسبش دوختن
نعل اسبش لعل مسمار آمده است
از نثار خون دل
در
راه او
کرکس شب کبک منقار آمده است
دين فروشان را به بوي کفر او
طيلسان
در
وجه زنار آمده است
صاحب صاحب قران
در
عالم اوست
آصف الهام و سليمان خاتم اوست
بر
در
او تا شود جلاد ظلم
ماه را بر آستان بست آسمان
تير دون القلتين را از ثناش
آب بحرين
در
زبان بست آسمان
بهر بذلش نطفه خورشيد را
نقش
در
ارحام کان بست آسمان
وقت استقبال مهد بخت او
قبه
در
صحراي جان بست آسمان
در
نفاذ امر او بر بحر و بر
رايش از دست دو مرسل کرده اند
راويان شعر من
در
مدح او
سخره بر راعشي و اخطل کرده اند
از
در
افريقيه تا حد چين
نام او فاروق دين افزاي باد
هيبتش
در
کاسه سر خصم را
هم ز خون خصم مي پالاي باد
و آن سر ني
در
سرابستان فتح
سرو پيراي و سرير آراي باد
صفحه قبل
1
...
1051
1052
1053
1054
1055
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن