167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

مجموعه آثار عطار

  • مثال علم اگر چه با عمل نيست
    بگويم زانکه در گفتن خلل نيست
  • هر آنکس کو دليل نيک داند
    هم او خود را بمنزل در رساند
  • نهد رو در بيابان راه داند
    خلايق را از آن بيراه خواند
  • در آن چه گر فتادي درنيائي
    که اندر وي نيابي روشنائي
  • خطر دارد بسي در راه مخلص
    بفضل حق شود آگاه مخلص
  • که اخلاصي که در وي شد هويدا
    ز استعمال شرعش گشت پيدا
  • پديد آيد ترا در سينه شوقي
    که يابد نفس تو زان شوق و ذوقي
  • عجب درديست اي درد مبارک
    بود در خورد هر مرد مبارک
  • اگر چه نفست از وي در عذابست
    وليکن جان و دل را فتح بابست
  • چو درد دين ترا در دل اثر کرد
    ز خويشت خواجگي بايد بدر کرد
  • ببايد يکنظر کردن در آفاق
    تفکر کردن اندر عهد و ميثاق
  • بخود گر برنشيني گم کني راه
    بدان اين تا نيفتي در بن چاه
  • نشايد بيدليلي رفتن اين راه
    که در هو منزلش باشد دو صد چاه
  • ببايد رهبر چابک طلب کرد
    که او داند ترا در ره ادب کرد
  • اجازت يافته در کارها او
    بجان و دل کشيده بارها او
  • ترا در ره بهمت پاس دارد
    منازل يک بيک بر تو شمارد
  • بگويد آفت هر منزلي چيست
    همان همره ترا در هر قدم کيست
  • ز دست ظاهر او خرقه در پوش
    بباطن رو بجان و دل همي کوش
  • پس آنگاهي کشش در پيش آيد
    ز پيش مال و جاه خود برآيد
  • بيک سنت مخالف چون نگردد
    ز دست نفس خود در خون نگردد
  • که يکجذبه ورا چندين کشش کرد
    که در صد قرن نتوان آن روش کرد
  • چو او را در شريعت پرورش بود
    يقين دان اول و آخر کشش بود
  • چو گردش در نهادش گشت پيدا
    بود هر لحظه حيران و شيدا
  • چنين خرقه ز دست شيخ پوشند
    بجان در ره تعظيمش بکوشند
  • ز دست هيچکس پوشيد نتوان
    چنين خرقه يقين در راه اخوان
  • که تا يابي در اينره اجتهادي
    همي کن دائما با خود جهادي
  • خورش در راه تو اصل تمام است
    ز خوردن کار هر کس با نظام است
  • نگهدار ادب شو در همه حال
    که تا مقبول باشد از تو اعمال
  • بدان در راه صحبت بس خطرهاست
    نفسها را بصحبت بس اثرهاست
  • ز رحمت باشي الحق بيکرانه
    چو کردي خويش بيني در ميانه
  • سئوال و خواستن را در فروبند
    که بگشايد از اين معني دو صد بند
  • مگر گردي تو حاجتمند مطلق
    سئوالي کرد شايد از در حق
  • چو مردي هر دو را ايثار کن زود
    اگر در دست داري خرج کن زود
  • در آن وجهي که صاحب شرع فرمود
    خدا گردد از اين ايثار خوشنود
  • حديث و نص را نيکو نگهدار
    بشرط آنکه آري هر دو در کار
  • چو گردي کافر اي يار موافق
    شوي آنگاه در اسلام صادق
  • همان کافر شدن در بينش خويش
    اگر مردي درين معني بينديش
  • بدنيا در ندارد کار و باري
    نه از اعمال دارد اختياري
  • اگر زينسان خراب و بينوائي
    نظر با تو کند در تنگنائي
  • بدرويشي فروآيد سر عقل
    که ذل و مسکنت شد در خور عقل
  • نه در اصل سخن باشد خطائي
    نيايد رفتن از جائي بجائي
  • اگر در شيوه فقر و فقيري
    سخن گويم بسي بر من نگيري
  • مراد رهروان در فعل و طاعات
    مقاماتست و اوقاتست و حالات
  • بسي گفتند در اوقات و حالات
    ز سر خويشتن هر يک مقالات
  • در آن حالت که او بودست درحال
    وقوفي باشدش برجمله احوال
  • چو در تلوين بود آن دولتي مرد
    بافعالش نشايد اقتدا کرد
  • نبايد دستش از دامن جداکرد
    در اين سر وقت نتوان اقتدا کرد
  • چو تمکين در نهادش گشت پيدا
    نباشد واله و حيران و شيدا
  • بسي فرق است در تلوين و تمکين
    ميان خاص و خاص الخاص مسکين
  • اگر مشروح گويم بس دراز است
    که راهش در نياز و راز ناز است
  • بنادر گر ترا دادند اين خير
    که گشتي همقدم با شيخ در سير
  • چو بينا باشد آن شيخ يگانه
    ترا در حال گرداند روانه
  • بود در خاطرش که گشت واصل
    ولي زين ره ندارد هيچ حاصل
  • اگر در خاطر آرد کو کسي هست
    تمامت راهها را او فروبست
  • در اين ره هر که او جائي بماند
    بدان کو خاک بر سر مي فشاند
  • بغير حق هر آنچه فرا پيش
    تلي دان اي برادر در ره خويش
  • بهر چيزي که از حق باز ماني
    حقيقت دان که تو در بند آني
  • چو کردي ترک طبع و ترک عادت
    نماند در تو خود خواه و ارادت
  • ندارد آگهي ز اقوال و احوال
    بود چون مرده در دست غسال
  • در آن حالت که بود که باشد او خوش
    مراعاتش کند محبوب دلکش
  • بدو کن اقتدا در جمله کارت
    که تا ضايع نگردد روزگارت
  • در آنشب خواجه ما شد بمعراج
    نهاد او بر سرش از بندگي تاج
  • همه گشته ز جمعيت چو يکجان
    بفقر و مسکنت در گشته اخوان
  • همه در نيستي فقر مسکين
    شده آزاد از تلوين و تمکين
  • بصورت اهل صورترا نگهدار
    که ما تا خود ترا آريم در کار
  • همان صحبت حوالت با نماز است
    در آن حالت که ما را با تو راز است
  • تو آن شکرانه کردن کي تواني
    مگر در عجز خود را باز داني
  • دوم فرقه از ايشان اوليا دان
    بود داخل در ايشان اهل ايمان
  • بهر وقتي و هر دور و زماني
    بود صاحبدلي در هر مکاني
  • هر آن يک را که شد دنيا ز دستش
    توگوئي پا و سر در هم شکستن
  • ترا در اربعينت پير بايد
    که هر خواب ترا تعبير بايد
  • اگر بي پير باشد اربعينت
    بور شيطان در او يار و معينت
  • بمعني چون شوي همراه و حاضر
    بود پيوسته پيرت در تو ناظر
  • شب اول دو صد در هم خورش کن
    بدان خوردن تنت را پرورش کن
  • همان پنجه مقرر تا ب آخر
    که تا ضعفي نگردد در تو ظاهر
  • اگر ميلت بشيرين باشد و چرب
    مشو با نفس خود پيوسته در حرب
  • چنان جائي که باشد تنگ و تاريک
    در او انديشه ها ميکن تو باريک
  • اگر نوري به بيني ياخيالي
    نظر با آن مکن در هيچ حالي
  • در تهليل بايد بعد از آن سفت
    که تهليلست از تو بهترين گفت
  • مگردان قوت خود کمتر ز پنجاه
    مباش ايمن ز نقش خويش در راه
  • چنان ميکوب اين در را بحرمت
    که بگشايند و بخشايند جرمت
  • بدين سان اربعيني چون برآري
    بدان در ره ز معني برقراري
  • بغير از کلمه توحيد ذکري
    مکن در هيچ تسبيحي تو فکري
  • که تا گويا شود در دل زباني
    که از گفتن نياسايد زماني
  • يقين ميدان که هستي مرد همت
    که باشد همتت در خورد همت
  • مگر در صبح آخر روز ناچار
    هم از خود باخبر گردي هم از يار
  • که روزي را که بگذارند در صوم
    بود فاضلتر از چلروز آن قوم
  • پس پرده درين ره مرد آگاه
    نثار از جان و دل سازد در اين راه
  • چو مرتاض و مجاهد گشت شد پاک
    نماند از هستيش در راه خاشاک
  • در آن پرده که رهرو را مقام است
    بدان کين سالکان راز آن مقام است
  • کند زان توشه راه قيامت
    در آن ره يابد از آفت سلامت
  • ترا جمع بايدش کردن ز احوال
    که تا حاضر شود با تو در آن حال
  • بصورت با تو در جنبد زماني
    دهد حالات خود را زان نشاني
  • در آن جمع ار شوي حاضر بيکبار
    نماند از گنه بر گردنت بار
  • اگر يکدم در آن محفل نشيني
    بسا تخم سعادت را که چيني
  • ز بهر آنکه ايشان را در اين کار
    نمانده پرده بر روي اسرار
  • خودي خويش در وي غرق دانند
    ميان جام و باده فرق دانند
  • درنگ آنجا کند سال سه و چار
    که تا خو گر شود در سر اسرار
  • اگر او از پي شاهد دهد جان
    بود در عشق او مدهوش و حيران
  • بود شيطان هميشه هم براو
    نباشد هيچ چيزي در سر او