نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مجموعه آثار عطار
نشسته عشق او
در
جان عطار
بگويد سر او را برسر دار
همه ديوند
در
صورت چو آدم
بصد باره ز اسب و گاو و خر کم
به ظاهر جان اگر بيني دريشان
وليکن
در
حقيقت مرده شان دان
محمد گفت کاصحابم نجومند
گهي
در
مکه و گاهي به رومند
بدين معني هميشه
در
جهانند
ز نسل و نسبت يک خاندانند
تمام اوليا
در
آن کتابند
ولي اين سر اکنون نه نمايند
نداري
در
حقيقت ديده ديد
گرفتي راه بي راهي به تقليد
چه خواهي گفت اندر روز محشر
که کردي رخنه
در
دين پيمبر
چو گم کردي تو ره کي راه يابي
تو کي راه همه
در
چاه يابي
برو عطار اين سر را نگه دار
که اغيارند
در
آفاق بسيار
چه جوش عشق باشد
در
روانم
مگر اين عشق دارد قصد جانم
چه سنجد قطره ها
در
پيش دريا
خداوندا تو اي دانا و بينا
توي
در
راه حق پشت و پناهم
توي اندر معاني پادشاهم
مقام عشق باشد
در
همه جا
و از او خالي نباشد هيچ مائوا
بهر جائي که باشي
در
حضور است
ولي نادان ز سر عشق دور است
ز عشق مرتضي يابي تو بهره
روي
در
بحر وحدت همچو قطره
ز عشق مرتضي گر
در
خروشي
ز دستش شربت کوثر بنوشي
در
او بيني حقيقت نور معني
برون آئي ز فکر و کذب و دعوي
که پير تست مظهر بس عجايب
در
او بيني تو آثار غرايب
مرا
در
عشق پير راه او شد
درين ره سالکان را شاه او شد
تو او را پير ره دان
در
طريقت
تو او را مظهر حق دان حقيقت
توي اندر ميان جان هويدا
توي از راه معني
در
زبانها
توي ايمان توي غفران تو
در
جان
توي سرور توي شاه و تو سلطان
بدشت ارژنه سلمان ترا خواند
در
آندم کو بدست شير درماند
شدي حاضر رهاندي از بلايش
تو بودي
در
ره دين رهنمايش
توي
در
دل تو اندر ديده بينش
ز نور تو مدار آفرينش
بظاهر گه به روم و گه به چيني
به باطن
در
همه روي زميني
چه ره يابي شوي مانند خورشيد
بماني
در
بقايش زنده جاويد
به هنگامي که حيدر
در
نماز است
چنان مستغرق درياي راز است
ستاده ديد شه را
در
نماز او
بحق برداشته روي نياز او
بپاي شه
در
افتاد و ثنا گفت
هزاران شاه دين را مرحبا گفت
چنان مستغرقست
در
ذات يزدان
که او را نه خبر از جسم و از جان
چنين ميکن عبادت اي برادر
ولي ميدار
در
دل حب حيدر
اگر صد سال باشي
در
عبادت
نيابي تا بشاه دين ارادت
عبادت آن زمان حقرا قبول است
که
در
دل حب اولاد رسول است
دگر پرسي که علم دين کدامست
معلم
در
ره و آيين کدامست
حقيقت معرفت دان علم حق را
بخوان
در
نزد دانا اين سبق را
زمين و آسمان و جمله اشياء
چه خشخاشي بود
در
پيش دانا
اگر صد قرن
در
عالم شتابي
به خود رائي تو علم دين نيابي
سخن را معنيش داند سخندان
چه خر مهره بود
در
پيش نادان
کرا قدرت که گويد حق بديدم
بمعني
در
ره وحدت رسيدم
مينداز اين کتاب
در
نزد نادان
نداند مرد نادان امر يزدان
از اين جوهر بداني رمز اسرار
به بيني
در
حقيقت روي دلدار
ترا ياري به از جوهر نباشد
که
در
هر کان بدان گوهر نباشد
چه مظهر يافتي
در
وي نظرکن
محبان علي را زان خبر کن
در
او بيني تو جوهرهاي بسيار
بود هر بيت او لؤلؤي شهوار
اگر غواص نبود
در
که آرد
همان باران رحمت برکه بارد
دليلانند غواصان اين بحر
که
در
مي آورند از بحر يک سر
برآورد حيدر از دريا بسي
در
که شد دامان اهل الله ازو پر
در
پناه من بحيي کو نميرد
ب آهي عذر صد عصيان پذيرد
اگر صورت اگر معني است اي يار
از او باشد وجود هر دو
در
کار
درود از حضرتش بر جان آن کس
که نامد
در
جهان ماننداو کس
شنيدي
در
شب اسري کجا شد
همه تابع بدند او مقتدا شد
هنوز آدم ميان آب و گل بود
در
آنحضرت بجان حاضر بدل بود
چو حق اندر خدائي فرد و داناست
نبي
در
بندگي بيمثل و همتاست
اگر برطرز او گوئي سخن را
دو صد طعنه زند
در
عدن را
سعادت
در
ازل مقسوم کردند
مگر او را ازو محروم کردند
عبارت
در
سخن وانگاه درويش
مگر آنکس که باشد رهزن خويش
معاني بين که چون
در
ثمين است
محقق را همه مقصود اينست
ببازي
در
مياور کار خود را
شناسا شو تو از خود نيک و بد را
نبايد
در
شقاوت خرج کردن
از آن دوزخ نبايد درج کردن
بچشم خود جمال خويش بنگر
که هستي تو
در
اين ويرانه درخور
چو تو با معدن اصلي روي زود
خدا گردد
در
اين حال از تو خوشنود
ملک را خدمت ديوان مفرماي
ملک را کار
در
ديوان مفرماي
چو علم و حکمت و پرهيزکاري
پس آنگه پيشه کن
در
بردباري
هر آن چيزي که
در
کون و مکانست
نشن هر يک اندر تو عيانست
يقين گشتش که
در
باب فتوت
امانت داشتن هست از مروت
امين آن امانت آدم آمد
که ثابت
در
ديانت آدم آمد
تمامت انبيا جوياي آنند
در
اينره جمله از ما باز مانند
بود
در
امتم هر جا غريبي
ازين گوهر بود او را نصيبي
امين ميباش
در
حفظ امانت
مکن يک لحظه اندر وي خيانت
بخوان آن را ز قرآن و ز اخبار
براه شرع
در
ميباش هشيار
کمال آن شناس و حفظ آن کار
نبد جز
در
خور سالار مختار
چو بخشيدت نصيبي زان سعادت
پي دل گير
در
کوي ارادت
تو جان از دل بجز نامي نداني
که
در
قالب هميشه قلب خواني
هم او شد ملک خاص حضرت شاه
نباشد ديو را هرگز
در
او راه
اگر آن چشم و آن گوشت نباشد
بجز شيطان
در
آغوشت نباشد
ازو گر نور نبود
در
دماغت
ز ناداني خلل گيرد چراغت
سزاي معرفت از بهر آني
که آن جوهر تو داري
در
نهاني
همه چيزي بنور خود بداند
مگر
در
راه عشق او خيره ماند
خوشا مرغي که اصل کيميا شد
بصورت درد و
در
معني دوا شد
بشر گردد ملک از بهر آن بوي
بعشق عشق باشد
در
تک و پوي
در
اينره رهزنت نفس است ايجان
قوي تر دشمنت نفس است ايجان
بصورت گر چه او بيگانه تست
بمعني
در
ميان خانه تست
ولي تا گردد او مرتاض
در
راه
بسي زحمت نمايد گاه و بيگاه
خلاف او همي کن
در
همه کار
وليکن بر طريق شرع زنهار
لجام تقويش درکش تو ايدوست
که
در
اصل اوست تند و سرکش ايدوست
مقامات آورد
در
زير معراج
نهد پاي اضافت بر سر تاج
ز غير حق تبري کن تو جانا
که تا بينا شوي
در
راه و دانا
از ايمانست اصل جمله اي يار
تو را همچو جان
در
دل نگهدار
چو بيخ اندر دلت ايمان قوي کرد
تواني
در
دو عالم رهروي کرد
در
اسلامت چو ايمان نيست ياور
سيه رو باشي اندر پيش داور
ترا چون
در
عمل تقصير باشد
ز نفست ديو را توقير باشد
عمل با علم چون شد يار و هم پشت
نماند ديو را جز باد
در
مشت
چو علم آموختي رو
در
عمل آر
که تا يابي بنزد حضرتش بار
مقصر
در
عمل مهجور باشد
مدام از حضرت حق دور باشد
بعلم اندر تو توفير عمل کن
در
آن توفير تقصير عمل کن
چو بيجان را بدن نايد بکاري
طمع
در
وي کند هر مور و ماري
عمل با علم و با اخلاص بايد
که
در
محشر ازو کاري برايد
منه تفضيل جهل خويش بر علم
سعادت جمله مدفونست
در
علم
صفحه قبل
1
...
1048
1049
1050
1051
1052
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن