167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • اسب نالد که در بلاي لگام
    غم مهماز و تازيانه خورم
  • اي طبيب از سفوف دان کم کن
    کو نقوعي که در ميانه خورم
  • نيست در قصر شهان شاهين وار
    هست بر کنگره ها کنگر ديم
  • رفيقا شناسي که من ز اهل شروان
    نه از بيم جان در شما مي گريزم
  • ز تبريز چون سوي ارمن بيايم
    هم از ظلمتي در ضيا مي گريزم
  • همه الغريق الغريق است بانگم
    که من غرقه ام در شنا مي گريزم
  • هر کجا در پيشگاه شرع دانش پيشه اي است
    پيشگاه منصب و صدر حسيبش يافتم
  • آن زمان کاقدام فرخ در عيادت رنجه کرد
    بکر دولت را ندا کردم مجيبش يافتم
  • لهجه من تيغ سلطان است در فصل الخطاب
    تا نگويد آن زمان تيغ خطيبش يافتم
  • بلکه گويد فاضلان رابط شمردم در سخن
    چون به خاقاني رسيدم عندليبش يافتم
  • کعبه را مستراح نيست بلي
    نيست در جنت آب ريزي هم
  • از تف دل شرار به صحرا چنان زدم
    کز دود مهره در سر ارقم بسوختم
  • گوئي زبان صبر چه گويد در اين حديث
    گويد مکن خروش به عمدا، من آن کنم
  • گر هيچ تشنه در ظلمات سکندري
    دل کرد از آب خضر شکيبا من آن کنم
  • کاووس در فراق سياوش به اشک خون
    با لشکري چه کرد به تنها، من آن کنم
  • به سگ جاني ار چون سکندر به طبع
    در آن راه ظلمات گون آمديم
  • آزاده رسته از در دربند حادثات
    رستي خوران به باغ رضا آرميده ايم
  • در عالمي که راه ز ظلمت به ظلمت است
    از نور سوي نور شبيخون گزيده ايم
  • بيم است از آن که، صبح قيامت برون دمد
    تا ور آه صور در دميده ايم
  • اين است که از براي يک دم
    در چار سوي اميد و بيميم
  • دوست کاول شناخت دشمن و دوست
    شد چو عالم دو رنگ در هر فن
  • بر اصفهان گذشتن من بود يک زمان
    در وي شدن همان و برون آمدن همان
  • چشم آسمان به واسطه آفتاب ديد
    بي آفتاب چشم چه بيند در آسمان
  • او داد جوابش که در اين عالم فاني
    گفتار حکيمان به و کردار نريمان
  • لوريي گفت مرا در عرفات
    که مي و بنگ نگيرم پس از اين
  • شاهد دوست کش افتاد جهان
    در برش تنگ نگيرم پس از اين
  • ناخن چنگ گرفتم که دگر
    زلف در چنگ نگيرم پس از اين
  • چنگ چون در رسن کعبه زدم
    گيسوي چنگ نگيرم پس از اين
  • يارب ز حال محنت خاقاني آگهي
    در حال او به عين عنايت نگاه کن
  • تا ز شروان دورم اعدا راست آسايش چنانک
    اصدقا را بود در نزديکي آرايش ز من
  • خوان خسرو فلک مثال و در او
    افتابي است ده هلال بر او
  • سرايد نواي مديح تو زهره
    ببين گيسوي زلف در چنگ بسته
  • به دستار و جبه خجل سارم از تو
    در عفو مگذار چون سنگ بسته
  • بلکه من آزادم او در بند آز
    بلکه من آگاهم او غافل ز راه
  • آري در آن، دکان که مسيح است رنگرز
    زرنيخ و نيل را نتوان داشت پيش گاه
  • باري ازين سپيد و سياه اعتبار گير
    يا در سيه سپيد شب و روز کن نگاه
  • پس . . . نه اي و گرچه چو . . . کلاه دار
    کز دست جهل تو به در . . . نهم کلاه
  • در خواب رفته بختم و بيدار مانده چشم
    لا الطرف لي ينام ولاالجد ينتبه
  • دل چون قلم در آتش و تن کاغذ اندر آب
    فالنار احرقته و الماء حل به
  • چون جان صبر در تن همت نماند نيست
    گو قالب نياز ممان هرگز و مزه
  • شب تا به چاشت راه روم پس به گرمگاه
    بر هر در دهي طلبم منزل نزه
  • دوستان از هفت دشمن بدترند
    هفت در بر دوستان دربسته به
  • از زبان در سر شدي خاقانيا
    تا بماند سر، زبان دربسته به
  • وز دهر سياه کاسه در کاسم
    صد ساله غم است شرب يک روزه
  • در کوزه نگر به شکل مستسقي
    مستسقي را چه راحت از کوزه
  • از چرخ طمع ببر که شيران را
    دريوزه نشايد از در يوزه
  • بر تن ز سرشک جامه عيدي
    در ماتم دوستان دل سوزه
  • چون يوسف سپهر چهارم ز چاه دي
    آمد به دلو در طلب تخت مشتري
  • خاقانيا چه ترسي از اخوان گرگ فعل
    چون در ظلال يوسف صديق ديگري
  • يا ايهاالعزيز بخوان در سجود شکر
    جان برفشان بضاعت مزجاة کهتري