167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • کمال قدسيان در قربت عشق
    کمال عشق هم در رتبت عشق
  • سر زنجير در دست خداوند
    تعجب کن ببين کين چند در چند
  • گشادند آن دم از درجي يکي در
    که تا در رکوه کردند اندکي زر
  • نخستين جسم خود در اسم در باز
    پس آنگه جان زبعد اسم درباز
  • چنان در اسم او کن جسم پنهان
    که مي گردد الف در بسم پنهان
  • هر آنگاهي که در تو من نماند
    دوي در راه جان و تن نماند
  • ولي تا در زمان و در مکاني
    نياري ديد هرگز تن به جاني
  • چو در چشم آيدت چون ماه نوري
    چرا نايد در آن هر ذره حوري
  • کسي کاينجا بود در کين و در زور
    کنندش حشر اندر صورت مور
  • چو ما در اصل کل علت نگوييم
    بلي در فرع هم علت نجوييم
  • چو لختي بر زند در کوي معشوق
    بسوزد در فروغ روي معشوق
  • يکي را خواه تا در ره نماني
    فلک رو باش تا در چه نماني
  • به ياران گفت اين سر در چنين راه
    سر مرديست از مردان در گاه
  • که هر کو در نبازد هر دو عالم
    نگردد در حريم وصل محرم
  • کساني در چنين ره باز ماندند
    که از درياي دل در مي فشاندند
  • دري در قعر درياي دل تست
    که آن در از دو عالم حاصل تست
  • بزد در تا در زندان گشادند
    يکي را داغ بر ران مي نهادند
  • برو دل گرم کن در سوز عقبي
    که تا در سايه ماني روز عقبي
  • ازين کافر که ما را در نهادست
    مسلمان در جهان کمتر فتادست
  • برو گر مرد اين راهي زماني
    بجوي از درج در در دل نشاني
  • دلت در تنگناي تنبلي ماند
    تنت در چار ميخ کاهلي ماند
  • برآي از آب اي زشت سيه تاب
    که در آتش همي پايي نه در آب
  • چو جان پاک در يک دم بدادي
    قدم حالي در آن عالم نهادي
  • همه در دل شود چون ذره گم
    بلي در بحر گردد قطره گم
  • چو در دنيا بمردن اوفتادي
    يقين مي دان که در عقبي بزادي
  • به دنيا در به مرگ افتادن تست
    به عقبي در بمردن، زادن تست
  • فغان زين صوفي در حلم مانده
    ولي در حلم خود بي علم مانده
  • چو دروان را ز در بيرون نهادست
    هر آن کس را که بايد در گشادست
  • چو دريا در تغير باش دايم
    چو مردان در تفکر باش دايم
  • فشاندم در معني بر تو بسيار
    ولي کي کور بيند در شهوار
  • چو ديد آن عجب در خود مرد برخاست
    مناري کرد در مکه چپ و راست
  • زخود در سر مکن گر هوشياري
    که تو سر مست در سر کرده داري
  • چو خفتي قطره افتادت بقلزم
    شدي در بي خودي يا در خودي گم
  • که من ببريده ام در گاه و بيگاه
    سه باره سي هزاران سال در راه
  • شود چون پنبه موي سياهت
    نه سر ماند نه پنبه در در کلاهت
  • چو خلقانش ببيند از در و بام
    در اندازندش از بالا سرانجام
  • وليکن صبر هست اي خفته در راه
    که تا در راهت اندازند ناگاه
  • در آن ساعت که آن چشم آيدت پيش
    دو عالم در تو گم گردد تو درخويش
  • ولي تا باز را در سر کلاه است
    کجا در خورد دست پادشاه است
  • گهي مه در دق و گاهي در آماس
    گهي گشته سپر گاهي شده داس
  • گهي در خوشه چون از سيم داسي
    گهي در گاو چون زرين خراس
  • خموشانند سر در ره نهاده
    زفان ببريده و در ره فتاده
  • در آن گردش نه مستند و نه هشيار
    نه در خوابند زان حالت نه بيدار
  • برين نطعي که در چشم است خردت
    نمي داني که تا در چيست بردت
  • اگر خواهيم در يک طرف العين
    پديد آريم در هر ذره کونين
  • گهي باکوف در ويرانه بوديم
    گهي با صوف در کاشانه بوديم
  • گهي در خاره دل پر خار کرديم
    گهي در دشت جان ايثار کرديم
  • در هر پير زن مي زد پيمبر
    که اي زن در دعا با يادم آور
  • شوي صد بار در ديار نگوسار
    نيابي در و ريگ آري بخروار
  • يکي در سور ديگر در مصيبت
    زفان و دل پر از تزوير و غيبت
  • تو گر مرد رهي در ره فرو شو
    قدم در نه فداي راه او شو
  • نکو باريست در دنيا و برگي
    که در خوردست سرباريش مرگي
  • بزادن جمله در شوريم و آشوب
    بمردن جمله در زير لگد کوب
  • بماندي در کبودي و سياهي
    بمردي در ميان آخر چه خواهي
  • چو شب انگشت ريزندش ببر در
    بهر روزي ببايندش ز سر در
  • درين نه طشت خوان در گفت و گويي
    بماندي همچو منجي در سبويي
  • جهانرا چون رباطي با دو در دان
    کزين در چون درايي بگذري زان
  • همي در هيچ صحرا منزلي نيست
    که در خاک رهش پر خون دلي نيست
  • درين ديگ بلا پختي بصد درد
    که هستم چون نمک در ديگ در خورد
  • ميان در بند کين در بر گشادست
    مکن سستي که سختت اوفتادست
  • همه ژنده بسوخت او در ميان هم
    کرا در هر دو عالم بود از آن غم
  • مکن در راه دين يک ذره سستي
    که نستانند در دين جز درستي
  • سرايي داشت و باغي هر دو در باخت
    نماندش هيچ با افلاس در ساخت
  • الا يا در مقامر خانه خاک
    همه چيزي چنين در باخته پاک
  • بکف در آتشين داري نواله
    که در پيري بکف داري پياله
  • کنون چون زندگاني رخت در بست
    به سوي خاک رفتم باد در دست
  • مرا در شست افتادست هفتاد
    چنين صيدي کرا در شست افتاد
  • اجل دانم که تنگم در رسيد ست
    که دور دوري در کشيدست
  • همه ريگيست اگر در هم زند دست
    شود کوهي و در زيرت کند پست
  • که چندان اين مگس در من گزيدند
    که گويي در جهان جز من نديدند
  • شهش گفتا که اين کار آن من نيست
    مگس در حکم و در فرمان من نيست
  • شبي خفت آن گدايي در تنوري
    شهي را ديد مي شد در سموري
  • براهي بود چاهي بس خجسته
    رسن را در دو سر در دلو بسته
  • چو ديد آن دلو شد در دلو تن زد
    بدستان دست محکم در رسن زد
  • سگيست اين نفس در گلخن بمانده
    زبهر استخوان در تن بمانده
  • چو از گشتن نماند در تنش زور
    نهد خود را بدست خويش در گور
  • فرو افکند سر در محنت خويش
    نشسته تشنه و درياش در پيش
  • در آن ساعت نه بتوانيد ناليد
    نه رخ در پيش او رد خاک ماليد
  • هر آن خلعت کزان در گاه پوشند
    چوآيد صبح در آنگاه پوشند
  • چو شب از صبح گردد حلقه در گوش
    درآيد ذرهاي خاک در جوش
  • در آن دم گر شود آهي ميسر
    ز دنيا و آنچ در دنياست خوشتر
  • عزيزا عمر شد در ياب آخر
    شبان روزي مشو در خواب آخر
  • گشاده پيش او دست نيازي
    گهي در گريه گه در نمازي
  • ميان خلد و دوزخ در زمانه
    چگونه خوابم آيد در ميانه
  • بمانده در عجب حالي مشوش
    زدست دل دلي در دست آتش
  • چگونه پر زند در خون و در گل
    ميان راه مرغ نيم بسمل
  • چو شه در روي آن دل داده نگريست
    سر او در کنار آورد و بگريست
  • الهي نامه عطار

  • زهي وحدت که موئي در نگنجد
    در آن وحدت جهان موئي نسنجد
  • جهان را چو رباطي با دو دردان
    که چون زين در در آئي بگذري زان
  • تو شاهي هم در آخر هم در اول
    ولي بيننده را چشمست احول
  • اگر خصميش در هفتم زمين است
    سپهر هفتمينش در کمين است
  • ز بس هيبت که بودي در حضورش
    خلاف افتاد از اين در جمع نورش
  • زمين چون سفره اي در هم کشيده
    نهادندش همه در پيش ديده
  • در آن ساعت که غرق معرفت بود
    در او از تيرگوئي دو صفت بود
  • بجلادي تو با تيغ در دست
    کمر در بسته عزرائيل پيوست
  • نفس هرگز در افزوني نمي زد
    که دم جز در «اقيلوني » نمي زد
  • چو در دربست جاويدان ستم را
    گشاد از عدل خود صد در عجم را
  • تويي اين هر دو گر در راه افتي
    ز کوري عاقبت در چاه افتي
  • چو در قرآن امام خاص و عامست
    چرا در حکم خويشان ناتمامست
  • چو نه در آسمان نه در زميني
    کجائي نزد رب العالميني