167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • چون موج در طبيعت آفاق حرکتي است
    آن گوهرش هنوز نداده است سر در آب
  • پرواز در حياکده زندگي تر است
    اي موج بيخبر بشکن بال و پر در آب
  • فرياد اهل شرم بگوش که ميرسد
    بيش از حباب نيست نفس پرده در در آب
  • در حقيقت (بيدل) ما صاحب گنج بقاست
    گر بصورت در ره فقر و فنا افتاده است
  • آزادگي غبار در و بام خانه نيست
    پرواز طايريست که در آشيانه نيست
  • کامجويان دست در دامان نوميدي زنيد
    صيد ما صد سال اگر در خون طپد فتراک نيست
  • در خلوت دل از تو تسلي نتوان شد
    چيزيکه در آئينه توان ديد مثال است
  • همچو دل عمري در آغوش خيالت داشتم
    اين زمان همچون نگه در چشم حيران بينمت
  • سرمايه در انديشه اسباب تلف شد
    آه از نفسي چند که در شغل هوس سوخت
  • سبحه ديگر بذکر مغفرت در کار نيست
    تا نفس باقيست هستي در شمار رحمت است
  • کو صبر و چه طاقت که بصحراي محبت
    در آبله پاداري و در ناله رسائيست
  • در کمين داغ دل چون شمع ميسوزم نفس
    قرب منزل در خور سعي وداع جاده است
  • رشته قانون يا سم از نواهايم مپرس
    در گسستن عالمي دارم که در مضراب نيست
  • گل در بريم و باده بساغر ولي چسود
    در مشرب خيال پرستان دماغ نيست
  • تا تواني ناله کن (بيدل) که در کيش جنون
    خامشي صبح قيامت در نفس پروردن است
  • تا مرا در عالم صورت مقيد کرده اند
    زندگي در کسوت نبض است نالان زير پوست
  • چون گهر عزت فروش سخت جانيهانيم
    همچو در يا در خور عرض گدازم آبروست
  • تحير صيد مژگان هم بهشتي در نظر دارد
    بزير بال طاوس است دل در چنگ شاهينت
  • نفس در سينه نگهت آشيان خلد توصيفت
    نگه در ديده شبستم پرور باغ تماشايت
  • هرکس اينجا سود خود در چشم پوشي ديده است
    خودفروشان عبرتي آئينه در بازار نيست
  • ناله دارد در کمند غم سراپاي مرا
    بيستون در دم و بر من صدا پيچيده است
  • فيض عزلت عالمي را در بغل مي پرورد
    مردمک در سايه مژگان فلک پيما نشست
  • پختگي در پرده رنگ خزاني بوده است
    ميوه ام در فکر سرسبزي خيال خام داشت
  • از پيکر خميده دل آسودگي نديد
    اين خانه پا زحلقه در در رکاب داشت
  • صبح ازل همان عدمم بوده در نظر
    در پنبه زار نيز کتان ماهتاب داشت
  • اين تيرگي که در ورق ما نوشته اند
    چون سايه نسخه در بغل آفتاب داشت
  • درين دو هفته که در قيد جسم مجبوري
    کشاده گير در اختيار يا بسته است
  • جنون در دل از بيدماغي فسرد
    هواهاست در خانه و بام نيست
  • در شب عيش دليرانه مکش سر چون شمع
    کاين سپر راز سحر در ته دامن تيغست
  • شعله آواز ما در سرمه بالي ميزند
    شمع را از ضعف رنگ ناله در منقار نيست
  • در خيال آباد امکان از کجا آتش زدند
    عالمي را سوخت حيرت در تماشائي که نيست
  • عالمي را حسرت آن لعل در آتش نشاند
    موج گوهر خار در پيراهن دريا شکست
  • موج خون لاله مي آيد سراسر در نظر
    يا دل ديوانه ئي در دامن صحرا شکست
  • در ربط خلق يکسر ناموس کبريائيست
    چون سبحه هر کس اينجا در عالم جدائيست
  • آرام ورم درين دشت فرق آنقدر ندارد
    در ديده آنچه کوهيست در گوشها صدائيست
  • در سايه ابرو نگهت مست و خرابست
    چون تيغ زسر در گذرد عالم آبست
  • خواه در صحراست شبنم خواه در آغوش گل
    هر کجا باشم بضاعتها همين چشم تريست
  • در عين وصل چشم به پيغام دوختيم
    شبنم بروي گل نگهي در خيال داشت
  • در خلوت دل از تو تسلي نتوان شد
    چيزيکه در آئينه توان ديد مثال است
  • نالها در دل گره دارم بناموس وفا
    ريشه ام چون موج گوهر در طلسم دانه است
  • دل درستي در بساط حادثات دهر نيست
    سنگ هم در کسوت مينا شکست آماده است
  • در کيش حيا پيشگيم شوخي اظهار
    هر چند در آئينه خويش است نگاهست
  • در ياد توام نيست غم از کلفت امکان
    گرديکه بود در ره گلشن همه رنگ است
  • ديده حيرت نگاهان را بمژگان کارنيست
    خانه آئينه در بند در و ديوار نيست
  • ناتواني سرمه در کار ضعيفان مي کند
    رنگ گل را در شکست خود لب اظهار نيست
  • نرگس مست ترا در چمن حسن ادا
    مي شوخي همه در ساغر لبريز حياست
  • غافل از سير کداز دل نبايد زيستن
    هست در خون گشتنت رنگيکه در گلزار نيست
  • برق شمعيست که در خرمن من ميسوزد
    سنگ گرديست که در دامن ميناي من است
  • جهاني در تغافل خانه نازت جنون دارد
    چه سحر است اينکه در خوابي و بيداريست تعبيرت
  • انکار عاجزان مکن اي طالب کمال
    در ناخن هلال کليد در مه است