167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • از پشت کوه چادر احرام برکشد
    بر کتف ابر، جادر ترسا برافکند
  • خورشيد کوست قبله ترسا و جفت عيسي
    گفت از ملوک روم چو تو صفدري ندارم
  • دم عيسوي جوي کآسيب جان را
    ز داروي ترسا شفائي نيابي
  • کز رشک سحرهاش ز حيرت رودبه عجز
    راي مسيح چون خط ترسا ز کژ روي
  • چه حاجت است نشتر ترسا چو بامداد
    شربت ز دست عيسي گردون نشين خوري
  • ديوان خواجوي کرماني

  • منکه از کافر شدن ترسي ندارم لاجرم
    مؤمنم کافر شمرد و کافرم ترسا گرفت
  • ساکنان کعبه هر ساعت بجست و جوي من
    از صوامع ره به خلوتخانه ترسا برند
  • ديوان رودکي

  • مکي به کعبه فخر کند، مصريان به نيل
    ترسا به اسقف وعلوي به افتخار جد
  • مواعظ سعدي

  • هميشه باد خصومت جهود و ترسا را
    که مرگ هر دو طرف تهنيت بود ما را
  • بوستان سعدي

  • خدا را که مانند و انباز و جفت
    ندارد، شنيدي که ترسا چه گفت؟
  • گلستان سعدي

  • اي کريمي که از خزانه غيب
    گبر و ترسا وظيفه خور داري
  • ديوان سنايي

  • نايب عيسي شدي قبله يکي کن چنو
    بر دل ترسا نگار رقم دويي و تويي
  • حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • گبر و ترسا و نيکو و معيوب
    همگان طالبند و او مطلوب
  • ديوان سيف فرغاني

  • ترسا بنهد ز بهر عيسي
    سر بر قدمي که خر نهاده است
  • گر پاي رقيبانت بوسند محبانت
    ترسا ز پي عيسي زد بر سم خر بوسه
  • چو ترسا چليپا ز زلفش کند
    ميان بند روحست زنار او
  • ترک دنيا کن اگر قربت جانان خواهي
    که به عيسي نرساند سم خر ترسا را
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • ناقوس زنان مي گفت آن دلبرک ترسا
    پيوسته بود با ما ياري که به ما پيوست
  • ديوان عبيد زاکاني

  • فرصت باده يکماهه ز من فوت شدي
    گر نشايستي با مردم ترسا خوردن
  • عشاقنامه عبيد زاکاني

  • درفشان از کنار کوه و صحرا
    چراغ لاله چون قنديل ترسا
  • ديوان عطار

  • وگر زلف تو نيست هندوي ترسا
    چرا پس چليپا و زنار دارد
  • شکن زلف چو زنار بتم پيدا شد
    پير ما خرقه خود چاک زد و ترسا شد
  • عيسي به مناجات به تسبيح خجل گشت
    ترسا ز چليپا و ز زنار برآمد
  • موسي کف عيسي زبان فرعونيي کرده روان
    زنار زلفش هر زمان صد خون ترسا ريخته
  • منطق الطير عطار

  • دختر ترسا چو برقع بر گرفت
    بند بند شيخ آتش درگرفت
  • آتش عشق آب کار او ببرد
    زلف ترسا روزگار او ببرد
  • برنيامد با خود و رسوا شد او
    مي نترسيد از کسي، ترسا شد او
  • از برش عمدا نمي بايست شد
    جمله را ترسا همي بايست شد
  • چون درآمد دختر ترسا ز خواب
    نور مي داد از دلش چون آفتاب
  • اسرار نامه عطار

  • يکي بر روي آن دريا برون شد
    گهي مؤمن گهي ترسا برون شد
  • الهي نامه عطار

  • يکي ترسا مسلمان گشت و پيروز
    بمي خوردن شد آن جاهل دگر روز
  • بدل مي گفت کاي مشغول بازي
    چو ترسا دوستي آمد مجازي
  • يکي ترسا ميان بسته بزنار
    به پيش با يزيد آمد ز بازار
  • که اي مؤمن اگر خواهي همه چيز
    بدل کن تا کند ترسا بدل نيز
  • خسرو نامه عطار

  • بصدق آمد جهان جان مطيعش
    که ترسا بود و روح الله شفيعش
  • لسان الغيب عطار

  • ز مشرق تا بمغرب برو فاجر
    ز ترسا و يهود و گبر و کافر
  • مظهر العجايب عطار

  • داد از نان شه او را لقمه اي
    ساخت ترسا هم از آن نان طعمه اي
  • خود ز دست شيخ ترسا آن گرفت
    خورد آن نان و از آن نان جان گرفت
  • گه يکي را زاهد و ترسا کني
    گه يکي را عارف و رعنا کني
  • جوهر الذات عطار

  • بت تو صورت تو گشته ترسا
    درون دير صورت راهب آسا
  • مرا رحمت فزونست اندر اينجا
    فشانم بر جهود و گبر و ترسا
  • يکي بين گبر و ترسا و مسلمان
    که بنمودست از خود جمله جانان
  • مجموعه آثار عطار

  • اگر بشناسي او را اي برادر
    چه مي پرسي ز ترسا و ز کافر
  • ز مشرق تا بمغرب بر و فاجر
    ز ترسا و يهود و گبر و کافر
  • ديوان عراقي

  • ترسا به چه اي رعنا، از منطق روح افزا
    صد معجزه عيسي بنموده به برهاني
  • ديوان فروغي بسطامي

  • دوش از وجد فروغي به کليسا مي گفت
    که مرا جلوه ترسابچه اي ترسا داشت
  • مخوان دور فلک را دور ترسا
    که دوران تا به دوران فرق دارد
  • ديوان قاآني

  • به تو کج رود هرکه چون خط ترسا
    بسوزاد قلبش چو قنديل راهب
  • آفت يک روم ترسا از دو پرچين سلسله
    غارت يک دير راهب از دو مشکين طيلسان
  • ور از دو ساق غلمان نايد قلم به دست
    از ساعدين آن بت ترسا بياوريد