167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • به راه ميکده حافظ خوش از جهان رفتي
    دعاي اهل دلت باد مونس دل پاک
  • چون بر حافظ خويشش نگذاري باري
    اي رقيب از بر او يک دو قدم دورترک
  • قتيل عشق تو شد حافظ غريب ولي
    به خاک ما گذري کن که خون مات حلال
  • حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
    از بهر معيشت مکن انديشه باطل
  • به درد عشق بساز و خموش کن حافظ
    رموز عشق مکن فاش پيش اهل عقول
  • نکته داني بذله گو چون حافظ شيرين سخن
    بخشش آموزي جهان افروز چون حاجي قوام
  • رتبت دانش حافظ به فلک برشده بود
    کرد غمخواري شمشاد بلندت پستم
  • بسوخت حافظ و آن يار دلنواز نگفت
    که مرهمي بفرستم که خاطرش خستم
  • حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روي
    من از آن روز که دربند توام آزادم
  • پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
    ور نه اين سيل دمادم ببرد بنيادم
  • صبح خيزي و سلامت طلبي چون حافظ
    هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
  • سري دارم چو حافظ مست ليکن
    به لطف آن سري اميدوارم
  • ز چنگ زهره شنيدم که صبحدم مي گفت
    غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
  • روز مرگم نفسي مهلت ديدار بده
    تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخيزم
  • بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ
    وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
  • حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
    آيينه اي ندارم از آن آه مي کشم
  • به مردمي که دل دردمند حافظ را
    مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم
  • گر از اين دست زند مطرب مجلس ره عشق
    شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
  • نيست اميد صلاحي ز فساد حافظ
    چون که تقدير چنين است چه تدبير کنم
  • اي مه صاحب قران از بنده حافظ ياد کن
    تا دعاي دولت آن حسن روزافزون کنم
  • ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ
    به بانگ بربط و ني رازش آشکاره کنم
  • اين جان عاريت که به حافظ سپرد دوست
    روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم
  • دوستان عيب نظربازي حافظ مکنيد
    که من او را ز محبان شما مي بينم
  • ور چو حافظ ز بيابان نبرم ره بيرون
    همره کوکبه آصف دوران بروم
  • حافظ اسير زلف تو شد از خدا بترس
    و از انتصاف آصف جم اقتدار هم
  • محتسب داند که حافظ عاشق است
    و آصف ملک سليمان نيز هم
  • حافظ اين خرقه پشمينه مينداز که ما
    از پي قافله با آتش آه آمده ايم
  • قانع به خيالي ز تو بوديم چو حافظ
    يا رب چه گداهمت و بيگانه نهاديم
  • حافظ نه حد ماست چنين لاف ها زدن
    پاي از گليم خويش چرا بيشتر کشيم
  • دلم از پرده بشد حافظ خوشگوي کجاست
    تا به قول و غزلش ساز نوايي بکنيم
  • بيار مي که به فتوي حافظ از دل پاک
    غبار زرق به فيض قدح فروشويم
  • وام حافظ بگو که بازدهند
    کرده اي اعتراف و ما گوهيم
  • حافظ از آب زندگي شعر تو داد شربتم
    ترک طبيب کن بيا نسخه شربتم بخوان
  • حافظ ز خوبرويان بختت جز اين قدر نيست
    گر نيستت رضايي حکم قضا بگردان
  • آن که بودي وطنش ديده حافظ يا رب
    به مرادش ز غريبي به وطن بازرسان
  • ز دلگرمي حافظ بر حذر باش
    که دارد سينه اي چون ديگ جوشان
  • حديث صحبت خوبان و جام باده بگو
    به قول حافظ و فتوي پير صاحب فن
  • مشورت با عقل کردم گفت حافظ مي بنوش
    ساقيا مي ده به قول مستشار مؤتمن
  • گويي برفت حافظ از ياد شاه يحيي
    يا رب به يادش آور درويش پروريدن
  • مبوس جز لب ساقي و جام مي حافظ
    که دست زهدفروشان خطاست بوسيدن
  • حافظ طمع بريد که بيند نظير تو
    ديار نيست جز رخت اندر ديار حسن
  • حافظ وصال مي طلبد از ره دعا
    يا رب دعاي خسته دلان مستجاب کن
  • چو عندليب فصاحت فروشد اي حافظ
    تو قدر او به سخن گفتن دري بشکن
  • حافظ ز گريه سوخت بگو حالش اي صبا
    با شاه دوست پرور دشمن گداز من
  • کدورت از دل حافظ ببرد صحبت دوست
    صفاي همت پاکان و پاکدينان بين
  • حافظ جناب پير مغان مامن وفاست
    درس حديث عشق بر او خوان و ز او شنو
  • آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت
    حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو
  • حافظ طمع مبر ز عنايت که عاقبت
    آتش زند به خرمن غم دود آه تو
  • خسروا پيرانه سر حافظ جواني مي کند
    بر اميد عفو جان بخش گنه فرساي تو
  • حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد
    خالي مباد عرصه اين بزمگاه از او
  • سخن اندر دهان دوست شکر
    وليکن گفته حافظ از آن به
  • بيا به ميکده حافظ که بر تو عرضه کنم
    هزار صف ز دعاهاي مستجاب زده
  • گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده ست
    مگر از مذهب اين طايفه بازآمده اي
  • گفت حافظ لغز و نکته به ياران مفروش
    آه از اين لطف به انواع عتاب آلوده
  • گر خاطر شريفت رنجيده شد ز حافظ
    بازآ که توبه کرديم از گفته و شنيده
  • حافظ چو طالب آمد جامي به جان شيرين
    حتي يذوق منه کاسا من الکرامه
  • حافظ حديث سحرفريب خوشت رسيد
    تا حد مصر و چين و به اطراف روم و ري
  • بخيل بوي خدا نشنود بيا حافظ
    پياله گير و کرم ورز و الضمان علي
  • زبانت درکش اي حافظ زماني
    حديث بي زبانان بشنو از ني
  • صوفي پياله پيما حافظ قرابه پرهيز
    اي کوته آستينان تا کي درازدستي
  • عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
    چون برق از اين کشاکش پنداشتي که جستي
  • از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ
    تقدير چنين بود چه کردي که نهشتي
  • دل حافظ شد اندر چين زلفت
    بليل مظلم و الله هادي
  • گر ديگري به شيوه حافظ زدي رقم
    مقبول طبع شاه هنرپرور آمدي
  • به شعر حافظ شيراز مي رقصند و مي نازند
    سيه چشمان کشميري و ترکان سمرقندي
  • ز پرده ناله حافظ برون کي افتادي
    اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودي
  • چو نقطه گفتمش اندر ميان دايره آي
    به خنده گفت که اي حافظ اين چه پرگاري
  • ز کنج صومعه حافظ مجوي گوهر عشق
    قدم برون نه اگر ميل جست و جو داري
  • نديدم خوشتر از شعر تو حافظ
    به قرآني که اندر سينه داري
  • بس دعاي سحرت مونس جان خواهد بود
    تو که چون حافظ شبخيز غلامي داري
  • حافظ از پادشهان پايه به خدمت طلبند
    سعي نابرده چه اميد عطا مي داري
  • مگذران روز سلامت به ملامت حافظ
    چه توقع ز جهان گذران مي داري
  • حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوي
    کاين خاک بهتر از عمل کيمياگري
  • به يمن همت حافظ اميد هست که باز
    اري اسامر ليلاي ليله القمر
  • بگذر از نام و ننگ خود حافظ
    ساغر مي طلب که مخموري
  • نه حافظ مي کند تنها دعاي خواجه تورانشاه
    ز مدح آصفي خواهد جهان عيدي و نوروزي
  • چند پويد به هواي تو ز هر سو حافظ
    يسر الله طريقا بک يا ملتمسي
  • من ار چه حافظ شهرم جوي نمي ارزم
    مگر تو از کرم خويش يار من باشي
  • حافظ دگر چه مي طلبي از نعيم دهر
    مي مي خوري و طره دلدار مي کشي
  • ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند
    که همچو صنع خدايي وراي ادراکي
  • خدا داند که حافظ را غرض چيست
    و علم الله حسبي من سؤالي
  • حافظ مکن شکايت گر وصل دوست خواهي
    زين بيشتر ببايد بر هجرت احتمالي
  • حافظ مدار اميد فرج از مدار چرخ
    دارد هزار عيب و ندارد تفضلي
  • بگشاي تير مژگان و بريز خون حافظ
    که چنان کشنده اي را نکند کس انتقامي
  • گريه حافظ چه سنجد پيش استغناي عشق
    کاندر اين دريا نمايد هفت دريا شبنمي
  • سزاي قدر تو شاها به دست حافظ نيست
    جز از دعاي شبي و نياز صبحدمي
  • جمع کن به احساني حافظ پريشان را
    اي شکنج گيسويت مجمع پريشاني
  • خيال چنبر زلفش فريبت مي دهد حافظ
    نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنباني
  • کار خود گر به کرم بازگذاري حافظ
    اي بسا عيش که با بخت خداداده کني
  • حافظ برو که بندگي پادشاه وقت
    گر جمله مي کنند تو باري نمي کني
  • نه حافظ را حضور درس خلوت
    نه دانشمند را علم اليقيني
  • سيل اين اشک روان صبر و دل حافظ برد
    بلغ الطاقه يا مقله عيني بيني
  • گفتي از حافظ ما بوي ريا مي آيد
    آفرين بر نفست باد که خوش بردي بوي
  • ساقي مگر وظيفه حافظ زياده داد
    کآشفته گشت طره دستار مولوي
  • حافظ خام طمع شرمي از اين قصه بدار
    عملت چيست که فردوس برين مي خواهي
  • حافظ چو پادشاهت گه گاه مي برد نام
    رنجش ز بخت منما بازآ به عذرخواهي
  • گر مسلماني از اين است که حافظ دارد
    آه اگر از پي امروز بود فردايي
  • درر ز شوق برآرند ماهيان به نثار
    اگر سفينه حافظ رسد به دريايي
  • مکن حافظ از جور دوران شکايت
    چه داني تو اي بنده کار خدايي
  • حافظ شب هجران شد بوي خوش وصل آمد
    شاديت مبارک باد اي عاشق شيدايي