نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان عطار
ترسا
بچه
شکر لبم دوش
صد حلقه زلف
در
بناگوش
ترسا
بچه
اي به دلستاني
در
دست شراب ارغواني
ترسا
بچه
اي ديشب
در
غايت ترسايي
ديدم به
در
ديري چون بت که بيارايي
پيام مشرق اقبال لاهوري
دوش
در
ميکده
ترسا
بچه
ي باده فروش
گفت از من سخني دار چو آويزه بگوش
ديوان عطار
ترسا
بچه
اي کشيد
در
کارم
بربست به زلف خويش زنارم
ترسا
بچه
اي ديدم زنار کمر کرده
در
معجزه عيسي صد درس ز بر کرده
ترسا
بچه
ايم افکند از زهد به ترسايي
اکنون من و زناري
در
دير به تنهايي
مختار نامه عطار
ترسا
بچه
اي که توبه بشکست مرا
دوش آمد و زلف داد
در
دست مرا
ديوان عراقي
ترسا
بچه
اي، شنگي، شوخي، شکرستاني
در
هر خم زلف او گمراه مسلماني
ديوان شاه نعمت الله ولي
ديري است پر از صورت
ترسا
بچه
اي
در
وي
هر نقش که مي بيني معني منات اوست
ديوان عطار
اي همچو يخ افسرده يک لحظه برم بنشين
تا
در
تو زند آتش
ترسا
بچه
يک باري
ديوان قاآني
هر آيه رحمت که
در
انجيل و زبورست
هست آن همه را روي تو
ترسا
بچه
تفسير
هر آيه رحمت که
در
انجيل و زبورست
هست اين همه را روي تو
ترسا
بچه
تفسير
ديوان شاه نعمت الله ولي
از دير برون آمد
ترسا
بچه
اي سرمست
بر دوش چليپائي خوش جامي مئي بر دست
درگوشه ميخانه بزمي است ملوکانه
ترسا
بچه
ساقي رنديست خوشي سرمست
از لعبت
ترسا
بچه
اسلام مجوئيد
با زلف بتم قصه زنار مگوئيد
ما و بت
ترسا
بچه
و کوي خرابات
زنار سر زلف ببستيم دگربار
بگرفت درکنارم
ترسا
بچه
به صد ناز
بسته ميان به زنار بگشوده بود مويش
نان و پنير شيخ بهايي
عابدي با شد و مد و کش و فش
بهر
ترسا
بچه
اي شد، باده کش
کشکول شيخ بهايي
دلم از صومعه و صحبت شيخ است ملول
يار
ترسا
بچه
و خانه ي خمار کجاست؟
گلشن راز شبستري
بت
ترسا
بچه
نوري است باهر
که از روي بتان دارد مظاهر
ديوان عطار
جهاني جان چو پروانه از آن است
که آن
ترسا
بچه
شمع جهان است
درآمد دوش آن
ترسا
بچه
مست
مرا گفتا که دين من عيان است
ترسا
بچه
اي ناگه قصد دل و جانم کرد
سوداي سر زلفش رسواي جهانم کرد
آخر چو فرو ماندم
ترسا
بچه
را خواندم
بسيار سخن راندم تا راه بيانم کرد
ترسا
بچه
مستم گر پرده براندازد
بس سر که ز هر سويي بر يکدگر اندازد
چون من ز همه عالم
ترسا
بچه
اي دارم
دانم که ز ترسايي هرگز نبود عارم
ترسا
بچه
اي ناگه چون ديد عيان من
صد چشمه ز چشم من باريد روان من
ترسا
بچه
اي شنگي زين نادره دلداري
زين خوش نمکي شوخي، زين طرفه جگرخواري
ترسا
بچه
لولي همچون بت روحاني
سرمست برون آمد از دير به ناداني
ترسا
بچه
را به پيش خود خواند
پس گفت نشان ره چه داني
چون چشم و لبش ديدم صد گونه بگرديدم
ترسا
بچه
چون ديدم بي توش و توانايي
منطق الطير عطار
گفت چون
ترسا
بچه
خوش دل بود
دل ز رنج اين و آن غافل بود
الهي نامه عطار
يکي زيبا پسر او را چنان بود
که آن
ترسا
بچه
شمع جهان بود
ديوان وحشي بافقي
ترسا
بچه
اي کز مي و جامش خبرم نيست
خواهم برمش نام ولي آن جگرم نيست
ترسا
بچه
گو باده از اين مست ترم ساز
تا بستن زنار بگويم خبرم نيست
ديوان عرفي شيرازي
بحث بارد و قبول بت
ترسا
بچه
است
ورنه از کفر زبوني نبود ايمان را
کشکول شيخ بهايي
حافظ
:
حافظ
:
حافظ
:
حافظ
:
ديوان عطار
زو هر که نشان دارد دل بر سر جان دارد
ترسا
بچه
آن دارد ديوانه از آنم کرد
ديوان سنايي
عقل
ترسا
روح عيسي روي را
در
چليپاهاي زلف آويخته
ديوان بيدل دهلوي
در
انجمن ياس چه گويم
بچه
شغلم
در
کارگه عجزم ندانم
بچه
کارم
الهي نامه عطار
ترا تا
بچه
اي ظاهر نگردد
غم يک
بچه
در
خاطر نگردد
خسرو نامه عطار
يکي
در
آرزوي
بچه
پيوست
يکي را ده
بچه
، يک نان نه دردست
ديوان خاقاني
خورده به رسم مصطبه، مي
در
سفالين مشربه
وقت مسيح يکشبه،
در
پاي
ترسا
ريخته
ديوان سلمان ساوجي
نقدي که تو مي خواهي،
در
کوي مسلماني
من يافته ام سلمان،
در
ميکده
ترسا
منطق الطير عطار
شيخشان
در
روم تنها مانده
داده دين
در
راه
ترسا
مانده
مثنوي معنوي
بعد از ان
ترسا
در
آمد
در
کلام
که مسيحم رو نمود اندر منام
1
2
3
4
5
6
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن