نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
374 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان حافظ
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است
صد
گنج
شايگان
که ببخشي به
رايگان
ديوان خاقاني
يک مي به دو
گنج
شايگان
خر
رغم دل
رايگان
خوران را
ديوان قاآني
نمودي چهره ماه آسمان را ز آستان راندي
گشودي غنچه
گنج
شايگان
را
رايگان
کردي
ديوان خاقاني
مار ضحاک ماند بر پايم
وز مژه
گنج
شايگان
برخاست
ديوان سعدي
به
گنج
شايگان
افتاده بودم
ندانستم که بر گنجند ماران
ديوان محتشم کاشاني
کرمش کيسه اي که پر سازد
مخزن
گنج
شايگان
باشد
ديوان مسعود سعد سلمان
توشناسي مرا که نگشايد
کس چو من
گنج
شايگان
قلم
پاسبان کرد باغ قمري را
که بسي
گنج
شايگان
دارد
ديوان وحشي بافقي
ذات او جوهري که عالم ازو
مخزن
گنج
شايگان
باشد
شکسته وقت تعجيل عطايت
در سد خانه
گنج
شايگان
باد
ز دست بخششت در آستينش
کليد قفل
گنج
شايگان
باد
ديوان عرفي شيرازي
گر بخون خوردن دهندم اختيار
خون
گنج
شايگان
خواهم گزيد
ديوان امير خسرو
مبين گدايي من بر درت که در همت
توانگرم که غمت
گنج
شايگان
من است
ديوان انوري
تا هم ميان صرح ممرد به پيش چشم
بر روي او فشاند همه
گنج
شايگان
ديوان پروين اعتصامي
زان
گنج
شايگان
که بکنج قناعت است
مور ضعيف گر چو سليمان شود رواست
ديوان حافظ
اي آفتاب ملک که در جنب همتت
چون ذره حقير بود
گنج
شايگان
ديوان خاقاني
بر خط دستش که هند و چين در اوست
هفت
گنج
شايگان
خواهم فشاند
تا قلم را مار
گنج
پادشاهي کرده اند
از دهان مار
گنج
شايگان
افشانده اند
گنج
بخشا يک دو حرف از مدح تو
بر سه
گنج
شايگان
خواهم گزيد
خيز خاقاني ز
گنج
فقر خلوت خانه ساز
کز چنين توان اندوخت
گنج
شايگان
مواعظ سعدي
صد
گنج
شايگان
به بهاي جوي هنر
منت بر آنکه مي دهد و حيف بر منست
جمشيد و خورشيد ساوجي
تن چو نسيم تو گنجي است
شايگان
وآنگه
دو مار بر سر آن
گنج
شايگان
خفته
ديوان صائب
تا مه روي تو پرتو بر جهان انداخته
پيش هر ويرانه
گنج
شايگان
انداخته
حصار مارپيچش اژدهاي
گنج
را ماند
ولي ارزد به
گنج
شايگان
هر خشت ديوارش
ديوان عبيد زاکاني
خجسته کلک گهربار عنبر افشانت
به سائلان خبر
گنج
شايگان
آورد
اگر چه قافيه شد
شايگان
چه باک او را
که از معاني صد
گنج
شايگان
دارد
ز بهر سائل و زاير خجسته خامه تو
گره گشاي در
گنج
شايگان
باشد
ويس و رامين
ز بس زيور چو
گنج
شايگان
بود
ز بس اختر چو چرخ آسمان بود
ديوان فرخي سيستاني
هربخششي که او بدهد چون نگه کني
گنجي بود بزرگتر از
گنج
شايگان
ديوان قاآني
او
گنج
شايگان
و منم آن گدا که هست
بر
گنج
باز ديده حسرت نگر مرا
ز فيض جود تو هر قطره فرومايه
ز پايه مايه صد
گنج
شايگان
دارد
آنکه يک رشح کف او آشکارا صد هزار
گنج
بادآورد و
گنج
شايگان
مي آورد
ابرکي بخشد به سايل نقد
گنج
شايگان
ابرکي بارد به جاي قطره در شاهوار
به طرف عارض هريک دو زلف غاليه سا
دو اژدها به سر
گنج
شايگان
بينم
ديوان مسعود سعد سلمان
نه کوه بيستون را با زخم تو توان
نه
گنج
شايگان
را با بذل تو يسار
تا حمله برد جود تو بر
گنج
شايگان
با کس نياز نيز نپيوست کارزار
نخواست ماندن اگر
گنج
شايگان
بودي
بماند اين سخن جانفزاي تا محشر
موجود شد ز کوشش تو در شاهوار
معلوم شد ز بخشش تو
گنج
شايگان
گريد همي نياز جهان بر عطاي تو
خندد همي عطاي تو بر
گنج
شايگان
مهرگان آمد به خدمت شهريارا نزد تو
در ميان بوستان بگشاد
گنج
شايگان
زمين چه گفت به يک بخششم تهي کردي
اگر سراسر پر
گنج
شايگان
شدمي
ديوان شمس
اين لوت را اگر جان بدهيم رايگانست
خود چيست جان صوفي اين
گنج
شايگان
را
ديوان عرفي شيرازي
اميد ابر اثر نقش پاي احسانت
دو گام زد بسر
گنج
شايگان
آمد
بصحن باغ زگنجينه امانت او
بدوش ديده کشد
گنج
شايگان
نرگس
برآستان تو صد
گنج
شايگان
ريزد
چو آستينت اگر نامه ام بر افشاني
آن کو بقناعت مثل آمد او را
گر هيچ نه
گنج
شايگان
ميبايد
گر متاع وصل شيرين را بدان نتوان خريد
بر دل پرويز
گنج
شايگان
آيد گران
ديوان خاقاني
خاک بيزي کن که من هم خاک بيزي کرده ام
تا ز خاک اين مايه
گنج
شايگان
آورده ام
ديوان شاه نعمت الله ولي
درآ در کنج دل بنشين که دل گنجينه شاه است
بجو آن
گنج
سلطاني ز
گنج
شايگان
بگذر
ديوان صائب
تا به
گنج
شايگان
خم تواند راه برد
چون سبو بايد که خون از چشم افلاطون رود
1
2
3
4
5
6
...
8
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن