167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان عطار
صد حلقه زلف در بناگوش
در دست شراب ارغواني
ديدم به در ديري چون بت که بيارايي
پيام مشرق اقبال لاهوري
گفت از من سخني دار چو آويزه بگوش
ديوان عطار
بربست به زلف خويش زنارم
در معجزه عيسي صد درس ز بر کرده
اکنون من و زناري در دير به تنهايي
مختار نامه عطار
دوش آمد و زلف داد در دست مرا
ديوان عراقي
در هر خم زلف او گمراه مسلماني
ديوان شاه نعمت الله ولي
هر نقش که مي بيني معني منات اوست
ديوان عطار
تا در تو زند آتش ترسا بچه يک باري
ديوان قاآني
هست آن همه را روي تو ترسا بچه تفسير
هست اين همه را روي تو ترسا بچه تفسير
ديوان شاه نعمت الله ولي
بر دوش چليپائي خوش جامي مئي بر دست
ترسا بچه ساقي رنديست خوشي سرمست
با زلف بتم قصه زنار مگوئيد
زنار سر زلف ببستيم دگربار
بسته ميان به زنار بگشوده بود مويش
نان و پنير شيخ بهايي
بهر ترسا بچه اي شد، باده کش
کشکول شيخ بهايي
يار ترسا بچه و خانه ي خمار کجاست؟
گلشن راز شبستري
که از روي بتان دارد مظاهر
ديوان عطار
که آن ترسا بچه شمع جهان است
مرا گفتا که دين من عيان است
سوداي سر زلفش رسواي جهانم کرد
بسيار سخن راندم تا راه بيانم کرد