بخش سوم - قسمت دوم

غزالي در يکي از رسائل خويش گويد: برآن کس که خواهد تفسير قرآن کند، شايسته است که از هفت ديدگاه بدان بنگرد:
اول - از ديدگاه واژه و جوهر لفظ.
دوم - از ديدگاه استعارات و کنايات.
سوم - از ديدگاه نحو.
چهارم - از ديدگاه انتظام واژه هاي مفرد و عبارات و حالات آنها آن گونه که در علم معاني مورد بحث است.
پنجم - از جهت عادات عرب در ضرب المثل ها و محامداتشان.
ششم: از جهت رموز حکيمان متأله.
هفتم: از جهت کلام صوفيه و مقصدهايشان.

. . .

ز تو هر که دور ماند چه کند چه چاره سازد
چه عمل بدست گيرد به چه پاي بست باشد

از مولانا نيکي:

اي ز تو قوت بيان نطق سخن سراي را
وي ز تو عقده ها بدل عقل گره گشاي را
در طلب تو چون کند طي مکان عشق دل
هم سفري کجا رسد عقل شکسته پاي را
محمل راه عشق را دل زفغان دراي شد
هرزه دراي نشنود بانگ چنين دراي را
چو زجهان رون بود ساقي مجلس تبا
نام چرا کسي برد جام جهان نماي را
کام مرامده دگر ذوق زلذت جهان
تا نکند دل آرزو زهر شکرنماي را
نيکي اگر برد کسي پي به طريق بندگي
سجده ي شکر کم بود تا به ابد خداي را
بهر دنيا آن اندازه کوش که در آن ماني و بهر آخرت نيز بدان اندازه و بهر خداوند بدان اندازه که به وي نيازمندي و بهر آتش بدان اندازه که از آن بردباري تواني.

از سروده هاي شيخ عطار:

اي که بر خوان خدا نان ميخوري
وين همه فرمان شيطان مي بري
ديوت از ره برد لاحوليت نيست
وز مسلماني بجز قوليت نيست
رهروان رفتند و تو درمانده اي
حلقه بر در زن که واپس مانده اي
گر نداري شادئي از وصل يار
خيز باري ماتم هجران بدار
اي سرا و باغ تو زندان تو
خانمان تو بلاي جان تو
در غم دنيا گرفتار آمدي
خاک بر فرقت که مردار آمدي
چشم همت برگشا و ره ببين
پس قدم در ره نه و درگه ببين
دست ها اول زخود کوتاه کن
بعد از آن مردانه عزم راه کن
از قدم تا فرق نعمتهاي اوست
عرض کن بر خويش نعمتهاي دوست
تا بداني کز که دورافتاده اي
وز جدائي چه صبور افتاده اي
گر تو مرد زاهدي شب زنده باش
بندگي کن تا بروز و بنده باش
ور تو مرد عاشقي رو شرم دار
خوابرا با ديده ي عاشق چکار
چون نه ايني و نه آن اي بيفروغ
پس مزن در عشق ما لاف دروغ
از سخنان اميرمومنان(ع): کسي که اميد زيستن فردا را دارد، اميدوار است که جاودانه زيد و کسي که اميد جاودانه زيستن دارد، دل سنگ شود و بدنيا رغبت کند و از آنچه نزد خداوند است، پرهيز کند.
خداوند قومي را که دنيا نزدشان وديعه بود، بيامرزد، وديعه اي که به صاحبانش بازپسش دهند و سپس سبکبار براه افتند.
خداوند داود (ع) را وحي فرو فرستاد که: مرا هنگام آسان زيستي بخوان تا هنگام سختي پا سخت دهم.

. . .

خويش کردي اي حبيب که آتش زدي بدل
کاين داغ بر جراحت ما سودمند بود
نابغه ي جعدي از شعراي دوره ي جاهليت و اسلام بود. به سن يکصد و هشتاد سالگي در اصفهان بمرد. در پيشگاه پيامبر(ص) قصيده ي خويش برخوانده است که در آن گفته بود:
از کرم و بزرگواري و رهبري به اوج اسمان رسيديم
اما ما را بيش از آن ها مظهري دلخواه است
رسول خدا (ص) پس از شنيدن آن قصيده فرمود: اي ابوليلي رو به کجا داري؟ گفت: به بهشت. پيامبر فرمود: بلي انشاء الله . . .
حطيئه ي شاعر به نود و پنج سالگي بمرد. ابن جوزي پيرامن وي گفته است: که ظاهرا وي پس از وفات پيامبر(ص) اسلام آورده است چه از وي در زمره ي اصحاب يا فرستادگان نامي بميان نيامده است.
وي چنان به هجو گفتن علاقمند بود که مادر و عمو و دائي و شخص خويش را نيز هجو گفته بود.
يکي از حکيمان گفت: روزهاي عمر کوتاه تر از آن است که آن را صرف کارهايي کني که سودت ندهد.
عدي بن حاتم طائي به سال شصت و هشت هجري در يکصد و بيست سالگي بمرد. وي در رکاب علي(ع) در جنگ صفين و جمل را شاهد بود و چنان بخشنده بود که بهر مردان نان خرد مي کرد و همي گفت که: اينان همسايگان ما هستند.

رباعي:

پروانه که سوخت زآتش خنجر شمع
آن عاشق بي قرار غم پرور شمع
ميخواست نهان زچشم غيرش سازد
زان بال گشود و گشت گرد سر شمع

. . .

تا درين گله گوسفندي هست
ننشيند فلک زقصابي
ابوذر غفاري را که چشم درد همي کرد، گفتند: آيا درمانشان کرده اي؟ گفت: از آن ها به کار ديگر مشغولم. گفتند: از خداوند نخواسته اي که شفايشان دهد؟ گفت: از خداوند بهر چيزي مهم تر، استدعا کرده ام.
اسطر حسن خموشي را از سبب خاموشيش پرسيدند. گفت: از آن رو خاموشم که هرگز بر خاموشي پشيمان نگشته ام اما بر سخن گفتن بسيار پشيماني حاصلم گشته.
حکيمي گفت: کسي که در قبال کاري که نکرده اي سپاست بگزارد، بسا که انعام ترا بر خود کفران کند.
حکيمي ديگر گفت: دوري از خلق خدا جز در سه مورد شايسته نيست: از سلطاني که قصد تدبير مملکت کند، و حکيمي که قاصد استنباط حکمت بود و ديگري زاهدي که قصدش مناجات خداوند باشد.
از سفيان بن عيينه نقل است که زين العابدين(ع) حج مي گزارد. زماني که احرام پوشيد رنگش به زردي گرائيد و لرزه به اندامش افتاد. تا آن حد که لبيک گفتن نتوانست. گفتندش چرا لبيک نگوئي؟ گفت: ترسم از آن است که گويد: لالبيک و لاسعديک.

شيخ عطار راست:

راه دور است اي پسر هشيار باش
خواب با گور افکن و بيدار باش
کار آسان نيست بر درگاه او
خاک مي بايد شدن در راه او
نيست اين وادي چنين سهل اي سليم
سهل پنداري تو از جهل اي لئيم
تو همين داني که اين بازار عشق
هست چون بازار بغداد و دمشق
برق استغنا چنان آتش فروخت
کز تف آن جمله ي عالم بسوخت
صد هزاران خلق در زنار شد
تاکه عيسي محرم اسرار شد
صد هزاران طفل سر ببريده شد
تا کليم الله صاحب ديده شد
صد هزاران جان و دل تاراج يافت
تا محمد يک شبي معراج يافت
ميجهد از بي نيازي صرصري
مي زند بر هم بيک دم عالمي
بي نيازي بين و استغنا نگر
خواه مطرب باش، خواهي نوحه گر
خداوند سبحانه بهر مخلوقات خويش دو پيامر گسيل کرده است. يکي دروني که آن خرد است و ديگري آشکارا که آن پيامبر است با پيامبر دروني صحت ادعاي پيامبر بروني را مي توان شناخت.
چه خرد رهبر است و دين استوار کننده. و آنچه معقول است چونان داروهائي بود که شفا آرد و آنچه مشروع است چونان طعام هاي حافظ صحت بود.
و همچنان که زماني که تن بيمار بود، از طعام نفعي نبرد، بل از آن زيان برد، مريض جان نيز چنين است. و همچنان که خداوند تعالي فرمود: «في قلوبهم مرض » از شنيدن قرآن که موضوع شرعيات است سودي نبرد بل چونان غذا که بيمار را زيان دارد، از آن زيان برد.
و بر همين مبني است که خداوند فرمود: «اذا ما انزلت سوره فمنهم من يقول ايکم زادته هذه ايمانا، فاماالذين آمنو افزادتهم ايمانا و هم يستبشرون و اما الذين في قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الي رجس و ماتواوهم کافرون ».
و نيز گفته اند دل به منزله ي کشتگان معتقدات است و اعتقاد در آن به منزله ي بذر بود چه خير باشد و چه شر.
و کلام خداوند تعالي به منزله ي آب بود هنگامي که زميني را سيراب کند که داراي گياهان گوناگون برحسب اختلاف بذر آن هاست.
قرآن نيز چنين است. يعني اگر بر اعتقادات استوار در دل ها فرود آيد، تأثيرش ديگرگونه بود. و اشاره ي خداوند تعالي نيز به همين است که فرمود: «في الارض قطع متجاورات و جنات من اعناب وزرع و نخيل صنوان و غيرصنوان يستي بماء واحه و نفضل بعضها علي بعض في الاکل. ان في ذلک لايات لقوم يعقلون ».
و نيز فرمود: و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبث لايخرج الانکدا کذلک نصرف الاآيات لقوم يشکرون »
صاحب منازل السايرين در مقدمه ي کتاب خويش گويد: حمزه بن محمد بن عبدالله الحسني ما را خبر داد از معناي دخول در غربت
و گفت ما را خبر داد ابوالقسم عبدالواحد بن احمد هاشمي صدفي گفت: شنيدم ابوعبدالله علان بن زيد دينوري صوفي در بصره گفت: شنيدم جعفر بن خلدي صوفي گفت: شنيدم جنيد را که همي گفت: از سري شنيدم که از معروف کرخي از جعفر بن محمد صادق از پدرش و جدش از علي بن ابيطالب(ع) از رسول خدا(ص) نقل کرد که فرمود: طلب حق غربت است.
در کتاب کافي، در باب حب دنيا و حرص بدان طي حديثي طولاني آمده است: عيسي(ع) بر روستائي بگذشت که تمام مردمان و چهارپايان و مرغانش بمرده بودند.
گفت: مرگ اينان جز به خشم خداوندي نبوده است. چه اگر گاه به گاه مرگشان در ربوده بود، يکديگر را دفن همي کردند.
حواريون گفتند: اي روح کلمه ي خدا، خداوند را بخوان تا زنده شان سازد و ما را از کارشان بياآگاهانند تا از آن کارها پرهيز کنيم. عيسي (ع) خداوند را بخواند.
ندايش آمد که ايشان را از دشت آواز ده. عيسي بر زميني بلند بر شد و گفت: اي مردمان اين روستا،پاسخگوئي پاسخ بداد که: لبيک اي روح و کلمه خداوند.
گفت: واي بر شما، کارهايتان چگونه بوده است؟ گفت: پرستش طاغوت و حب دنيا با بيمي اندک و آرزوئي پردامنه. نيز غفلت در لهو و لعب.
عيسي(ع) پرسيد: عشقتان بدنيا چگونه بوده است؟ گفت: چونان عشق کودکي به سينه ي مادر. هرگاه بر ما اقبال همي کرد، شادمان همي شديم و هر گاه از ما روي برمي گرداند، همي گريستيم و غمناک همي شديم.
پرسيد: چگونه طاغوت را پرستش همي کرديد؟ گفت: (با فرمان بردن از گناه کاران و عاصيان). و اهل گناه را حديث طولاني است و آنقدر که نياز بود در اين جا بيامد.
اميرمؤمنان(ع) يکي از دانشمندان يهود را فرمود: آن کس که طبعش معتدل بود، مزاجش صافي بود. و کسي که مزاجش صافي بود، جان را در او نيک تأثير است.
و آن کس جان در او نيک تأثير کند، به والائي رسد و کسي که به والائي رسد. به اخلاق نفساني متخلق شود و موجودي بماهيت انسان شود و چيزي از حيوانيت در او نماند و از درگاه فرشتگي وارد گردد.
و در اين زمان ديگر چيزي وي را ديگرگون نکند. دانشمند يهودي گفت: خداوند بزرگ است. اي پسر ابيطالب تمامي فلسفه را يک جا بيان داشتي.
يکي از انبياء از خداوند طلب کرد که زبان مردم از او باز دارد. ويرا وحي آمد که اين خصلت بهر خويش ننهاده ام، چگونه بهرتو نهم؟
نام آوري گفت: اگر درون و برون مؤمن يکي بود، خداوند نزد فرشتگان بدو مباهات کند.
عارفي گفت: کدام کس مرا به کسي رهنمون شود که شب گريان بود و روز خندان؟
يکي از عارفان مي گفت: خداوندا، تابا مردمان به امانت سودا کني و من با توبه خيانت سودا کنم.
در کشاف در تفسير سوره ي انعام آمده است که: ورود عيسي - بر پيامبر ما و وي درود بادا - به مصر چهارصد سال پس از ورود يوسف(ع) بدانجا اتفاق افتاده است.
در کتاب کافي از امام صادق جعفر بن محمد(ع) نقل است که فرمود: پاسخ نامه چون پاسخ سلام واجب است. نيز در همان کتاب از وي نقل است که: پيوستن ياران در حضر، ديدار يکديگر است و در سفر مکاتبه.