شماره ١٨٠

امشب که بسر شراب داري
مشکن دل ما که تاب داري
تقصير نکرده در هلاکم
با غمزه چرا عتاب داري
آشوب قيامتش غباريست
اين فتنه که در رکاب داري
در دعوي فتنه گاه مستي
صد عربده با شراب داري
گرلذت ناوک تو اين است
وز خون ملک ثواب داري
داري بدلم نگاه گرمي
گويا هوس کباب داري
در سينه گرم هرکه بينم
آتشکده خراب داري
عرفي دل خود بباد دادي
گر غم طلبد جواب داري