شماره ١٦٤

بانگ ما کبک است خرمن را بخرمن باز ده
ايکه مي گفتي خريدارم کنون آواز ده
روزگار خنده غفلت گذشت اي کبک من
دل بدندان گير و تن در چنگل شهباز ده
اي فلک صيدي که افکندي بتيرت کشته شد
بوسه بر دست اين صياد حکم انداز ده
ميتوان غماز عيب مردمان بود اي ظريف
گر ظريفي عيب خود را عرصه غماز ده
گفتگوي سر وحدت را بصد ره کرده
بال صوفي را بدست جنبش پرواز ده
شکر ما کن دوست را عرفي و جانها برفشان
کز تو جان خواهد نميگويد که در دم باز ده